واضح آرشیو وب فارسی:آخرین نیوز: رسایی پشت میز من چه کار داشت؟
روزنامه قانون: صبح با برادر حسین (داداش جانم) آمدیم دفتر. در مورد طرح انتقال پایتخت که نمایندگان مجلس آن را تصویب کردهاند صحبت کردیم. به برادر حسین گفتم: «میگم بیا سمنان رو پایتخت کنیم. بالاخره خیرمون به شهرمون برسه دیگه.» داداش خندید و گفت: «من پیشنهادم آرادانه. چطوره؟» با خنده گفتم: «مردی که تصور میشد آرادان را پایتخت کند دیگر رفته. یزد چطوره؟» گفت: «نه نه نه! خیلی خطرناکه حسن. دیگه نهایتش رفسنجان.» از او گلایه کردم که: «صدبار گفتم من رو آقای رئیسجمهور صدا کن. حالا جدی کدوم شهرها نامزد انتقال پایتخت شدن؟» گفت: «نمیدونم والا. لابد اصفهان و شیراز و مشهد و تبریز و اهواز و اینها باید باشن دیگه. آها راستی من شنیدم محسن رضایی و مهندس غرضی هم هستن.» چشمم چهارتا شد و پرسیدم: «یعنی چی؟ یعنی نامزد انتقال پایتخت شدن؟!» گفت: «نهههههه! «خواستار» انتقال پایتخت شدن. البته مطمئن نیستم ها. ممکنه شایعه باشه.» نفس راحتی کشیدم و گفتم: «ترسیدم بابا... چرا خلط مبحث میکنی؟» دستمالی از جیبش درآورد و بینیاش را پاک کرد و گفت: «شرمنده، چند وقته سرما خوردم هی خلط مبحث میکنم.»
ساعت 11:30 قبلازظهر
وارد دفتر ریاستجمهوری که شدم، نهاوندیان طبق معمول پاهایش را گذاشته بود روی میز، تکیه داده بود به صندلی، چشمانش را بسته بود و با خودش میگفت: «من باد میشم میرم توو موهات، حرف میشم میرم توو گوشات، فکر میشم میرم توو کلهات، فقر میشم میرم توو جیبات...» چند لحظهای او را نگاه کردم ولی ناگهان به خودم آمدم و دیدم که با آواز او ریتم گرفتهام. زدم روی شانهاش که از ترس پرید و با لگد زد زیر کیبورد و کیبورد مرحوم با حرکتی پرتابهای آن سوی اتاق منهدم شد. کميبه کیبورد نگاه کردم، کميبه نهاوندیان. زدم روی شانهاش و گفتم: «خسارتش از حقوقت کسر میشه.» لب برچید و گفت: «حالا هروقت حقوقمون رو دادید کم کنید.» گفتم: «تو که حقوقت رو داری به روز میگیری. چرا ادای این چیزارو در میاری...؟» پرسید: «ادای سالسا؟» گفتم: «نه!» پرسید: «ادای باله؟» گفتم: «نه!» پرسید: «ادای تانگو؟» گفتم: «اه! چی میگی تو؟ میگم تو که حقوقت به روزه، ادای شهروندای معمولی رو در نیار. حقوق نگرفتن و مقاومت کردن کار مردمه، نه ما مقامات. حالا بیخیال... ملاقاتیای چیزی ندارم؟» گفت: «نه دیگه شما ممنوعالملاقات شدید.» گفتم: «هر هر! مزه نریز بینمک!» و با عصبانیت در را باز کردم و وارد اتاق شدم. نهاوندیان جیغی زد و پرید توی اتاق. آقای رسایی پشت میزم نشسته بود. با تعجب پرسیدم: «اینجا چه خبره؟» نهاوندیان با استرس رو به رسایی گفت: «آقای رسایی ببخشید به خدا میخواستم بگم جلسه دارید ولی این آقای روحانی یهو در رو باز کرد اومد داخل!» عصبانی شدم و گفتم: «جمع کن ببینم! آقا شما پشت میز من چه کار میکنید؟» بالاخره راضیاش کردم که از جایم بلند شد. بقیه جلسه پشت درهای بسته بود.
ساعت 13:32 بعدازظهر
جلسه با آقای رسایی طولانی شد. کلا جلسهای صمیمانه بود. کار داشت به شوخیهای پراگماتیستی میرسید. موقع خداحافظی گفتم: «راستی همه راجع به رئیس مهرورز شما نظر دادند. شما نظری ندارید؟» گفت: «از حمایت احمدینژاد پشیمون نیستم. خیلی هم خوب کاری کردیم. اصلا به تو چه؟ تازه! اون موقع که مشایی با هدیه تهرانی عکس میگرفت، دولت دنبال کوروش و هخامنش بود!» گفتم: «اون وقت موقعی که با سلحشور و شورجه عکس میگرفت، دولت دنبال مظفرالدین شاه بود یا ناصرالدین شاه؟»
وقایعنگار 11 دی 1392:
1. تصویب طرح انتقال پایتخت توسط نمایندگان مجلس
2 . رسایی: «از حمایت احمدینژاد پشیمان نیستم.»
دوشنبه, 16 دی 1392 ساعت 08:52
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آخرین نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]