واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: يادداشتي بر "در انتظار ماهي سياه كوچولو"
نمايشي تازه به نويسندگي و كارگرداني مزدك ميرعابديني
دو متن كه شايد در نگاهِ نخست بيارتباط بنمايند امّا عميقتر كه در آنها بنگريم ميبينيم وجوهِ اشتراك و افتراقشان چنان نسبتي معنادار با يكديگر دارند كه گويي يكي ورايِ افقِ تاريخي دارد به ديگري پاسخ ميدهد. انديشيدن به روزهاي بهتر و سوداي خلاصي از مصايب و ملالِ هرروزه از مايههاي اصليِ هر دو متن است امّا نحوهي برخورد با همين مايه است كه راهِ آنها را جدا ميكند.
قهرمانِ قصّهي بهرنگي كنشمند و اهلِ حركت است. تفكّر، آگاهي و مهمتر از همه اراده براي رفتن، به عنوانِ سه ويژگيِ اصليِ وي خلافِ رسمِ سايرِ ماهيهاست؛ آنها راضياند به ماندن و تن دادن، ناراضي هم اگر باشند ترجيح ميدهند در همان مقرّ تنگ و بيروزنِ خود جولان دهند بلكه روزي، معجزهاي رخ دهد، ياريدهندهاي بيايد.
آنها به منتظرانِ نمايشنامهي بكت شبيهاند؛ به دي دي و گوگو؛ كساني كه بر خلافِ ماهي سياه كوچولو گامي به سمتِ روياهايشان برنميدارند. آنها مثلِ همان تكدرختي كه بر صحنه است ساكناند. كنتراستِ چشمگيرِ قصّهي بهرنگي تقابلِ عصيانِ ماهي سياه كوچولوست با سكونِ فيلسوفمآبانه امّا جعليِ اطرافياناش.
در نمايشِ ميرعابديني امّا همين تضاد در سطحي كلانتر ميانِ دو متن مرجع در جريان است. ماهيِ سياه كوچولو بدل شده است به «حلقهي گمشده»ي ولاديمير و استراگون. در جهانِ «در انتظارِ گودو» كه ساكنانش كاري جز رفت و برگشتي فرساينده در يك تكّه جا، و در نهايتِ ماندن و زنگ زدن و فسيل شدن ندارند، قهرمانِ كوچكِ قصّهي بهرنگي كه سراسر پويايي و جوشش است نقشمايهاي رشكانگيز مينمايد كه تنها ميتوان در قصّهي مادربزرگها سراغاش را گرفت. دي دي و گوگو به قصّههاي مادربزرگشان ميانديشند بلكه به لطفِ آن از تأثيرِ فرسايندهي نبضِ كندِ انتظار بكاهند، حال آنكه ماهي سياه كوچولو قهرماني فوقِ معموليِ قصّههاي كهن نيست؛ پيكرهايست مختصر در قوارهي هر آن كه رخوتِ پيرامون دلش را زده باشد و ظرفيّتيست نهفته در هر كه سودايي بزرگ دارد.
شايد مهمترين دستاوردِ تماتيكِ درآميختنِ اين دو متن در نمايشِ «در انتظارِ ماهيِ سياه كوچولو» رسيدن به همين تحليلِ ساده باشد. سنتزِ نهايي بيش از آن كه كودكانه به نظر برسد حكايتِ كودكوارگيِ اذهانِ مانده در گل و معلولِ بيعمليست. اين جمعبنديِ جدّي، جدّيتي همسنگ و همهجانبه را در اجرا ميطلبد؛ و «جدّيت» اين مفهومِ كميابِ نمايشِ كودك امروزِ ما، در نمايشِ ميرعابديني آنقدر عيان ــ و در عينِ حال خوشايند ــ هست كه بتوان از كاستيها به راحتي چشم پوشيد. مهم وسواس و خلّاقيّتيست كه براي طرّاحيِ افكتهاي صوتي (در كنارِ حضورِ بهاندازه و ساختاريِ موسيقي)، نور و به خصوص لباس خرج شده. همه چيز ساده و موجز است و در عينِ حال «نمايشي».
نيازي به صورتك و گريم يا شناسههاي جانوريِ اغراقآميز و گلدرشت نيست. قورباغهها كلاهشاپو به سر دارند و لاتي حرف ميزنند و باورشان ميكنيم. لاك پشت جامپرپوشيست كه كلاه به سر كشيده، قوز كرده و با طمأنينه راه ميرود و كولهپشتي حمل ميكند، و باورش ميكنيم. مهم جدّيت، انگيزه و اشتياقيست كه در بازيِ بازيگرانِ كمسنّ و سالِ نمايش (بين ده تا چهارده سال) موج ميزند؛ مهم اداي صحيحِ گفتار، مهارتِ قابلِ قبول در استفاده از حجمِ صدا و پختگيِ بيان در اغلبِ آنهاست و اين كه چقدر در ميزانسنهاي شلوغ هماهنگاند و چقدر در صحنههاي خلوت مسلّطاند و متّكي به نفس.
بايد رفت به تماشاي «در انتظارِ ماهيِ سياه كوچولو» تا به اين نوآموزانِ نمايش كه پيداست خيال دارند از جويبارِ جمع و جورِ تآتر كودك بگذرند و راهيِ درياهاي دور شوند دلگرمي داد و به آيندهي تآتر اين سرزمين اميد بست: پنجشنبه و جمعه، پنجم و ششم دي ماه، ساعت سه عصر، تالارِ هنر (هفت تير، مفتح جنوبي، جنبِ ورزشگاهِ شهيد شيرودي، خيابان ورزنده).
چهارشنبه 4 دي 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]