تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):خداوند اجابت دعاى مؤمن را به شوق (شنيدن) دعايش به تأخير مى اندازد و مى گويد: «صداي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820658019




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بزن‌بكوب يلدايي


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: بزن‌بكوب يلدايي


مدرسه‌ى حيوانات - ۴۱

ماجرا از مسابقه‌اي شروع شد كه آقاي بز راه انداخته بود: «براي تمرين كار گروهي، فردا يه مسابقه‌ي طناب‌كشي داريم! همه هم بايد شركت كنن. ديگه ياركشي و اينا هم همين امروز با خودتون.»

توله‏‌ها كه عاشق تك‌روي و تك‌خوري بودند، حالشان از هرچي كار گروهي بود، به‏‌هم مي‏‌خورد. اما براي اين مسابقه كلي انگيزه داشتند: رو‌كم‌كني، حال‌گيري، مَنم مَنم، مَنم ديگه، بينيم ديگه و ...

اين‌جوري بود كه فيل و شير شروع به ياركشي كردند: من‌من... كشيدم... كي‌رو... زرافه... كرگدن... ياركشي به‏‌خوبي پيش رفت تا اين‏‌كه تنها يك نفر از بچه‏‌ها روي زمين ماند: موش!

كسي موش را نمي‏‌خواست. يعني شير فرياد مي‏‌زد: «موش لاجونه! ما كه نمي‏‌خوايمش!» و فيل هم مي‏‌گفت: «اگه مثل قبل با دندوناش طناب رو بگيره حتماً پاره مي‏‌شه. اصلاً ما حاضريم يه‌ يار كمتر داشته باشيم.»

موش سرش را پايين انداخته بود و هي غصه مي‌خورد. دلش مي‏‌خواست زمين، دهن باز كند و قورتش بدهد، اما انگار زمين هم سير بود و بي‏‌وفايي مي‏‌كرد. خلاصه كار بالا گرفت و دو طرف كه مي‌دانستند مسابقه بدون حضور همه‌ي توله‌ها برگزار نمي‌شود، براي تعيين تكليف موش، راه‌حل هميشگي به‌ذهنشان رسيد: قرار دعوا: «هر گروهي كتك بيش‏‌تري خورد، موش، آش كشك خالشه!»

عصر همان‌روز بزن‏بزن شروع شد و توله‏‌ها مثل حيوان به جان هم افتادند. گوش كسي هم به حرف‏‌هاي موش بدهكار نبود: «بابا نزنين، اصلاً من نمي‏‌خوام تو هيچ تيمي باشم...» بعد از چند لحظه، موش وسط ميدان جنگ، تنها يك توده حيوان مي‏‌ديد كه به پر و پاي هم پيچيده بودند، گاهي هوار مي‏‌كشيدند و گاهي ناله مي‏‌كردند.

دم غروب، دعوا تمام شد، اما بچه‏‌ها به سه دليل، آن شب را فراموش نكردند:

۱.‏ چون شب يلدا بود و بلندترين شب سال، بچه‏‌ها فكر مي‏‌كردند بايد يك‌ذره بيش‏‌تر، درد كتك‏‌هايي را كه خورده بودند، تحمل كنند.

۲. بعداً فهميدند طناب مسابقه درست مثل سال پيش با دندان يكي از بچه‌ها بريده شده.

۳. همان‌شب، برف سنگيني آمد و مدرسه‏ و مسابقه كلاً تعطيل شد و همه‌چيز رفت روي هوا.

چهارشنبه 4 دي 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن