واضح آرشیو وب فارسی:ايران: يادداشت ايران، قطب فرهنگي جهان
دكتر اسماعيل آذر
نويسنده و مدرس ادبيات
سالها بود ميخواستم به اين ادعا لباس حقيقت بپوشانم كه ايران، قطب فرهنگي جهان است اما نميدانم چرا هر روز از روز پيشين مشغلهام زيادتر ميشد و تا چشم بر هم ميزدم ناگه غروب دير آشنا از راه ميرسيد و فردايي ديگر را بشارت ميداد. اگرچه مدتها پيش درباره شكوه شاعران ايراني در اروپا – به طور پراكنده – يادداشتهايي جمعآوري كرده بودم. با تشويق و پيگيريهاي آقاي علياصغر علمي مدير پرتلاش انتشارات سخن يادداشتها را در قالب كتابي به نام «ادبيات ايران، ادبيات جهان» در مطبعه سخن به چاپ و نشر رساندم. هر چند ميتوانست جامع مطالب ديگري باشد ولي به هر حال چاپ شد و خوانندگان خوبي هم پيدا كرد. پس از آن هم كتاب ديگري را منتشر كردم به نام «حافظ در آن سوي مرزها»، قصدم اين نيست كه كتابها را معرفي كنم ميخواهم بگويم آنچه نوشتم خواستم از خلال آن شكوه و عظمت فرهنگي ايران را معرفي نمايم. نيز جوانان امروز و كارسازان فردا را با هويت خودشان نزديك گردانم. حالا قصدم اين است كه از طريق نوشتن اين يادداشتها – هر چند در حد بضاعتم شكوه و فرهنگ و حكمت ايران اسلامي را معرفي كنم. ميخواهم بگويم اگر فيالمثل كشور كوبا مهد شكر است و ديار قطر مولد نفت و گاز، كشور ما زادگاه فرهنگ، معرفت و حكمت است. در نخست چندين روش را براي بيان يادداشتهايم برگزيدم. سپس آنها را با هم مقارنه كردم و مقايسه نمودم. به نظرم يك راه رسيد و آن اين كه هر يادداشت در عين حال كه مستقل است ولي با موارد پيشين و پسين خود رابطه منطقي داشته باشد. در نتيجه خوانندهاي كه هر شماره را مطالعه فرموده در فرجام كار چيزي دستگيرش بشود كه ما در آغاز به آن پرداختيم. طبعاً اگر كارها به نقصي معطوف باشد، اين ديگر گناه من و خداوند خود بخشنده است چه رسد به ما.
در خلال يادداشتها ممكن است يك سؤال از طرف خوانندگان طرح شود. مثل اين كه خوانندهاي بگويد: گيرم كه شما ثابت كرديد ايران قطب فرهنگي جهان است چه فايدهاي دارد. اين براي ما نه نان ميشود و نه آب. پاسخ اين است كه آب و نان بخشي از زندگي است ولي دانايي در اين زمينهها سبب ميشود كه فرزندانمان بار فرهنگ بيگانه را نكشند و چون طفلي، بيگانه را مادر خود نشمرند و قوت روان را از سينه بيگانگان ننوشند.
در روزگار قديم وقتي ساعات و ايام تعطيل فراميرسيد خانوادهها يا دور هم جمع ميشدند و از ديدار خود لذت ميبردند يا در دامان طبيعت ميآرميدند و يا به عبادتگاهها ميرفتند تا با راز و نياز دل خود را جلا دهند. شبها مادربزرگها و يا يكي از اهالي خانه قصه ميگفت يا حكايت و گلستان سعدي، كليله و دمنه و يا شاهنامه فردوسي را ميخواندند. قهرمانان قصه پرندگان و حيوانات بودند. مكان قصه، صحرا و دشت و دمن و كوچه باغها و صحراها بود. قصه ها حاوي رموز اشراقي و عرفاني بودند. به ما ميآموختند تا چگونه خود را ابراز كنيم، چگونه بندگان خوبي براي خدا باشيم. شخصيت سياوش پاكي و پاكدامني را ميآموخت، آرش كمانگير از دوستي ميهن ميگفت. فريدون از عدل و داد سخن به ميان ميآورد و رستم رسم جوانمردي را نشان ميداد.
ماجراي عاشورا حس آزادگي را در وجود انسان بر ميانگيخت و درسي بود براي شيوه خدانگري و ايثار. كمكم شخصيتهاي بيهوده و كاذبي را سياستگذاران غربي مثل «ماركس» راه انداختند. ماكياول را از آستين خود درآوردند. او در سياستنامه خود به حاكمان مكر و حيله را توصيه ميكرد. در حالي كه سعدي ميگفت «حاكم بايد عادل و با خدا باشد» و كمكم همه دست به دست هم دادند تا انساني كه ميتوانست در علوم ابتر و در آسمانها سير كند او را به زمين آوردند و گرفتارش كردند.
بيچاره انسان، غافل بود نميدانست روزي فراخواهد رسيد كه به جاي طبيعت و جنگل و محبت و گذشت گرفتار برجهاي قفسگونه ميشود. نميدانست دل او را بار گل و آهن و خشت خام محصور خواهند كرد. نميدانست گوش او را به جاي شنيدن صداي پرندگان صداي موجهاي آهنين موتورسيكلتها و ماشينها و بوق كارخانجات پر ميكند. نميدانست ماهوارهها چه قالبهايي از فكر او ميسازند. وقتي دور هم جمع ميشديم به جاي حلاوت سخن و شيرينزبانيهاي بزرگترها و گذر از تجربهها بايد از نوع تلفنهمراه و مدل ماشين صحبت كنيم. نقل زبانها به جاي دعا و تمناي عاقبت از خدا نرخ دلار و نان و ... شده است. ويل دورانت حرف خوبي زده بود. ميگفت: رقابت در عرصه اقتصاد انسان را تا مراحل نازل سقوط خواهد داد و در جايي گفته بود معني زندگي در بودن است نه داشتن. صنعت هم مثل يك سونامي مسير همه ارزشها را تغيير داد. اگرچه صنعت گامي مفيد هم بود ولي در جمع تاري دور انسان تنيد و جايش را با علفزارها و طبيعت عوض كرد..
يکشنبه 24 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 39]