واضح آرشیو وب فارسی:ايران: نقد رسول يونان بر مجموعه شعرهاي عليرضا بهرامي وقتيكه برفميبارد
ما وقتي شعر ميگوييم، بايد چيزي براي پنهان كردن داشته باشيم كه با شكافته شدن ظواهر، درك تازهاي از سوژهها بهوجود بيايد. در ابتدا شاعران فقط غم قلبي داشتند. بعد اين غمها با آمدن چت، فيسبوك و غيره عوض شد و ديگر نگاه ما بنيادگرا و بتساز نيست. حالا بتها، خصوصاً در شعر، شكسته
شدهاند.
سالها پيش منهم مشكل قلبي داشتم؛ عشق و اين چيزها. به خواستگاري كه رفتيم، پدر معشوق، گفت: تو چه داري؟ هرچه فكر كردم، ديدم چيزي ندارم. آنجا به ذهنم رسيد كه مدرك چيز مهمي است.
من شاعر كه نميتوانم شعر را تعريف كنم، اما مدركهاي خردي دارم كه بهطور نسبي اين مقوله را براي من بازگو ميكنند؛ با تصوير، ايجاز، فضاسازي، ساختهاي نحوي و غيره ميتوان مداركي خرد براي شعر بودن ايجاد كرد. اما آيا شعر خود ميتواند مدركي براي واقعيتها، ابژهها و سوژهها باشد؟
مدارك هم اصلي نيست، هميشه مدارك خرد ارائه ميكنيم. عليرضا بهرامي را از كتاب «تا آخر دنيا برايت مينويسم» (نشر داستانسرا 1386) ميشناسم. اين كتاب براي من يك مجموعه شعر دوستداشتني است.
غزلهاي اين كتاب كه بعداً بخشي از آنها در كتاب «غم صداي تو يعني...» (نشر نيماژ 1392) آمده، بسيار خوشساخت و روان هستند؛ تا جاييكه ما گاهي يادمان ميرود كه شعر ميخوانيم. يعني ما را آنقدر با احساسات و رؤياها درگير ميكند كه يادمان ميرود در حال خواندن شعر هستيم، چه رسد
به غزل.
بهرامي در اين كتاب خيلي زيبا توانسته فاصله بين وزن و محتوا را كم كند. يعني ميخواهم بگويم نه وزن از شعرش بيرون زده و نه كلمات.
منظورم اين است كه محتوا، وزن، عنوان و قالب با هم سينك شدهاند. بعد از آن، كتاب «وقتيكه برف ميبارد» (نشر امرود 1388) را از او ديدم. اين كتاب حاوي شعرهاي سپيد اوست. اين شعرها چهره ديگري را از شاعر
«تا آخر دنيا برايت مينويسم» ارائه ميدهد. تا جايي كه يادم است، اغلب شعرها كوتاه بودند و سوژههايش حول محور «عشق» و «مرگ» ميگرديد. بهرامي در اين كتاب فرصت خوبي ايجاد كرد تا با شعرهاي بيوزن او آشنا شويم. با خواندن اين كتاب، به اين موضوع پي ميبريم كه با شعر طرفيم، حالا اين شعرها هر كدام در چه سطحي هستند، جاي بحث دارد اما چيزي كه هست، فضاسازي و تركيب ريتم و موضوع در اين شعرها بهوضوح به چشم ميخورد. گاهي ممكن است از برخي از شعرهاي اين كتاب خوشم بيايد و از برخي نيز خوشم نيايد. اين ديگر در دايره سليقهها تعريف ميشود.
٭ ٭ ٭
ما آدمهاي خاطرهبازي هستيم. ما شاعران خاطرهباز كمتر پيشرفت ميكنيم. گاهي عبور از نيما و اميرخسرو دهلوي برايمان قرنها طول ميكشد.
ما اول به يك شاعر علاقه پيدا ميكنيم، بعد درباره آن شخص به نظرات بنيادگرايانه ميرسيم. به همين دليل شعر ما هميشه از تكنولوژي عقب است. اين تحجر و نگاه متعصب به خاطرهها، باعث كمجاني شعر ما ميشود. گاهي شعر سپيد هم كه ميخوانم، به نظرم پير ميآيد. شعر تعريف واقعيت يا آينه واقعيت نيست. شعر فقط خودش است و خودش را توليد ميكند. شعر يك نوع اشرافيت براي سركوب نثر است. ما براي اين اشرافيت، تصوير، ايجاز و ايهام ايجاد ميكنيم. شعر يك نوع خشونت عليه نثر است، به اميد روزي هستم كه شعرها و نثرها يكجا جمع شوند.
٭ ٭ ٭
كتاب «اصلاً مهم كه نيست» (نشر آموت 1392) كتاب سوم بهرامي است كه تاكنون چهار مجموعه از شعرهايش را به چاپ رسانده. آقاي بهرامي در اين كتاب، تركيبي از شعرهاي سپيد و نيمايي را به مخاطب عرضه كرده است. من براي نمونه يكي از شعرهاي او را ميآورم:
«لوكوموتيوران پير
پيش از همه
منظرهها را ميبيند
اما بهاندازه مسافري كه خواب رفته هم
لذت نميبرد
وضعيت عشق پس از وصل
اينچنين است!»
در نگاه اول، ما با يك شعر شنيدني روبهرو ميشويم ولي وقتي ساختگشايي ميكنيم، در اين شعر به زيبايي، با استفاده شاعرانه مظاهر صنعتي كه شكل نوستالژيك يافتهاند و تركيب آن با انديشههاي امروزي بشري آشنا ميشويم. شعرهاي سپيد ديگر اين كتاب نيز از اين قاعده مستثنا نيستند. مثلاً اين شعر:
«ماهي من مرده است
صبح كه از خواب بيدار شدم ديدم
گوشماهيها هم ديگر
صداي دريا ندارند
حالا چطور ميتوانم
بوي سواحل اقيانوس را حس كنم؟
چگونه بازوبهبازوي ملوانهاي مغرور
نفس عميق بكشم؟
موجسواري در اين شهر
چه خيال خندهداري است!
اينجا با يك ماهي گنديده
چه ميشود كرد؟!»
عليرضا بهرامي در كتاب «اصلاً مهم كه نيست» گاهي هم به سراغ وزن، از نوع نيمايي رفته است. اينكه وزن از الزامات شعر است يا نه، سؤالي است كه كمتر كسي ميتواند به آن پاسخ دهد، اما به نظر من لزومي ندارد وزن را دور بريزيم.
وزن بخشي از شعر است و تا وقتي انسانها خوشحال و ناراحت كه ميشوند، آواز ميخوانند، وزن هم هست. گرايشي كه بهرامي به وزن در شعر سپيد دارد، به ساخت شعرهاي نيمايي منجر شده است. درباره خوب يا بد بودن اين امر قضاوت نميكنم؛ چون بهرامي در مجموعه غزلهايش بهخوبي از عهده وزن و قافيه برآمده است. فقط سؤال من اين است كه آيا او در اين اثر هم همان برخوردي را با سوژهها داشته، كه در مجموعه قبلي داشت؟
همانطور كه ميدانيد، قالب نيمايي با توجه به اينكه ما را از قيود بسته وزن آزاد ميكند، گاهي ممكن است به شعار نيز روي بياورد اما عليرضا بهرامي تا جايي كه توانسته، خودش را از اين شعارزدگي محفوظ نگه
داشته است.
درواقع درباره كتاب «اصلاً مهم كه نيست» بايد بگويم اصلاً مهم كه نيست من چه نظري دارم، مهم آن است كه ما در اين كتاب با يك شاعر دوستداشتني روبهرو ميشويم كه گاه تكنيكال و گاه قدرتمند است.
نكته آخر كتاب اين است كه بدون آنكه حواسمان باشد، خرمالوها رسيدهاند٭.
٭ اشارهاي دارد به يكي از شعرهاي كتاب: بدون آنكه اصلاً حواسم باشد/ خرمالوها رسيدهاند...
سه شنبه 19 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 49]