واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: همشهری-قرن21، قرن اضطراب است، قرن استرس، افسردگي و نابساماني رواني. بنابراين وظايف دانش پزشكي هم در اين دوران، به تشخيص، درمان و جراحي محدود نميشود و پزشكان بايد رواندرمانگران خوبي هم باشند. بسياري از بيماريهاي رواني وجود دارند كه با دارودرماني اصلاح نشده و نياز به رواندرماني دارند. روان درماني البته به مشاورههاي سطحي يا ردو بدل شدن اطلاعات روانشناحتي محدود نميشود و گاهي چنان در بلند كردن بيماران از بستر بيماري نقش دارد كه شكل توانبخشي و بازتواني بهخود ميگيرد. پروفسور حسن عشايري، عضو هيأت علمي دانشگاه علوم پزشكي ايران، روانپزشك و متخصص مغز و اعصاب از دسته افرادي است كه نقش روان درماني در بهبود بيماران و ارتقاي كيفيت زندگي را بيمثال ميداند. در اين گفتوگو دكتر عشايري موضوع روان درماني را از زواياي گوناگون مورد بررسي قرار داده و ميگويد: تمام اتفاقات و تغييرات از مغز آغاز ميشود و بنابراين حتي اگر درپي تغيير دنيا هستيم، بايد از تغيير آنچه در ذهنمان اتفاق ميافتد، شروع كنيم! آقاي دكتر، توانبخشي چيست و چه جايگاهي در درمان دارد؟ پس از اقدامات اوليه پزشكي، خدمات ديگري كه توانبخشي نام دارد، نياز است تا بيمار به بهبودي دست يابد. توانبخشي هم يعني بازتواني تواناييهاي از دست رفته با نگهداري تواناييهاي موجود، چرا كه با از بين رفتن هر يك از اينها، فرد ممكن است زمين گير شود. اینجا يك زمينه بسيار مهم و نيمه خالي در كشور ما وجود دارد، چرا كه ما بهترين دستگاهها و بيمارستانهاي مجهز را داريم كه فرد را درمان اوليه ميكند، ولي در عين حال به اقدامات توانبخشي لازم، پس از بهبودي جسمي يا دخيل در فرايند درمان، توجه نميكنيم. بهعنوان مثال، اگر كسي سكته كند، كليه اقدامات پزشكي اوليه نظير تستهاي باليني، نوار قلب و... براي او مهياست اما هرگز به نگرانيهاي بيمار از آينده توجهي نميشود و اين اختلالات مورد بررسي قرارنمي گيرد. در حالي كه ممكن است اين نگرانيها و مشكلات رواني پس از بيماري، هرگز اجازه بهبودي كامل را به بيمار ندهد. اين مسئله كه ميگوييد، در ايران با مشكل مواجه است يا همه جا همين طور است؟ اولا پزشكي كلاسيك ما به شكلي است كه در آن به همه سؤالات پاسخ داده نميشود، در حالي كه ما در كشوري هستيم كه قومهاي مختلف دركنار هم زندگي ميكنند و سبك زندگي هركدام با ديگري متفاوت است و در عين حال به هم ربط دارد. شايد جالب باشد بدانيد كه همه اينها در بهبودي بيمار و وضعي كه بيمار بعد از مداخله پزشك دردرمان بيماري خواهد داشت، نقش دارد و اينجاست كه لزوم همراهي اقدامات توانبخشي كه نه تنها بابيمار بلكه با خانواده بيمار هم در ارتباط باشد، مشخص ميشود. مسئله معروف ديگري هم كه هميشه در فرهنگ ما بوده اين است كه ما هيچگاه بدن را از روان جدا نكردهايم. در شرق يا ايران، يكپارچگي بين جسم وروان و وحدت گرايي هميشه مورد توجه بوده است، به اين معنا كه «تن ز جان و جان زتن مستور نيست». بنابر همين اصل هم هست كه ما دركشورمان بيش از خيلي از نقاط دنيا احتياج به اقدامات فراگير توانبخشي داريم كه بتواند اختلالات روانشناختي را بررسي كند و راهكارهاي مناسبي ارائه دهد تا بيماران غرامت سنگيني بابت بيماريشان نپردازند. اينجا به جز وحدت جسم وروح، خانواده بيمار هم يك پاي بيماري هستند. اينطور نيست؟ بله، معمولا قبل از بيماري، كسي با كسي كاري ندارد اما وقتي بيماري رخ ميدهد كه غالبا هم غافلگيرانه است، نه تنها خود بيمار كه جامعه، اطرافيان و خانواده هم به بيماري دامن ميزنند كه در بسياري از موارد نه تنها بيمار كه خانواده نيز بايد اصلاح شوند. مهمترين بخش روان درماني چيست؟ بالاخره انسان موجودي است كه مغز دارد و فرايندهاي روانشناختي در زندگي او بسيار مطرح است، بنابراين بهنظرمن بررسي رابطه ساختار و رفتار (نروفيزيكولوژي) مهمترين بخش از بررسيهاي روان شناختي را تشكيل ميدهد و آنقدر گسترده است كه تمامي رشتهها از بيماريهاي قلب و عروقي تا سكتههاي مغزي و بيماري هاي كودكان را هم در برميگيرد، چرا كه ريسك فاكتورهاي ابتلا به بيماري، تنها سيگاركشيدن، چربي خون بالا و رعايت نكردن اصول تغذيه سالم نيستند، بلكه بخش قابلتوجهي از آن به فشارهاي عصبي و تنيدگيهاي رواني برمي گردد كه هر فردي به شكل روزانه با خودش و با محيط اطرافش دارد. توانبخشي جسمي مهمتر است يا رواني؟ در تيم توانبحشي، هم توانبخشي جسمي و هم توانبخشي رواني مطرح است و همان اندازه كه اصلاح نارساييهاي جسمي اهميت دارد، توانبخشيهاي رواني هم مورد توجه است؛ مثلا توانبخشي رواني در مواردي مثل ايجاد تغيير در سبك زندگي فرد، بايد بتواند كاري كند كه كيفيت زندگي بيمار يا quality of life نيز افزايش يابد. در زندگي امروز تنها طول عمر مطرح نيست و اين تغييري اساسي و بسيار تاثيرگذار است. چرا كيفيت زندگي دركشور ما معمولا با سختي و بسيار كم ارتقا پيدا ميكند؟ ببينيد! كيفيت زندگي با مهارتهاي زندگي در ارتباط است يعني درمواردي حتي براي بزرگسالان هم، آموزش مهارتهاي زندگي و مهارتهاي ارتباط سالم در خانواده ميتواند تاثير بسيار بزرگي در ارتقا كيفيت زندگي داشته باشد. اما يكي از مشكلاتي كه ما داريم اين است كه خانوادهها و جامعه، فرهنگ شان با فرهنگ پزشكي همگام نيست. اينجاست كه نياز به روشنگري در اين زمينه به چشم ميآيد و جالب است كه در برخي موارد اين ناهماهنگي به شكل تعارض در ميآيد و چون سازمانهاي بهداشتي دولتي هم هنوز توان تحت پوشش قراردادن كامل اين خدمات را ندارند در نتيجه كمبود رخ ميدهد. چطورمي شود اين كمبود را برطرف كرد؟ راه حل كنوني اين است كه سازمانهاي خصوصي و NGOها وظيفه پركردن اين خلاءها را برعهده بگيرند و در راستاي آموزش خانوادهها گام بردارند چرا كه ما در عصر انفجار اطلاعات قرار داريم. بنابراين جامعه در حال توسعه ما هم به متولياني نياز دارد تا مفاهيم پيچيده علمي را به زبان ساده براي افراد جامعه ترجمه كرده، آموزشهاي لازم را به افراد بدهند و نه تنها تئوري بلكه عملي و پيگيرانه با افراد در ارتباط باشند. كار هميشه با يك مشاوره ساده درست نميشود و براي برخي از بيماران، فرصت و زبان مخصوص لازم است چرا كه بعد از بيماريهاي سخت يا حوادث ناگوار، ترس و اضطراب در يك خانواده حاكم ميشود و اين موضوع بهخصوص در مورد بيماراني كه نان آور خانواده هستند عرصههاي جدي تري را بهدنبال دارد. معمولا در اين شرايط، ترس، نااميدي و اضطراب، تمام خانواده را در برمي گيرد كه نه تنها بيمار نميتواند توان رواني لازم براي بهبود را بازيابد كه اضطراب و مشكلات خانوادگي در مواردي به بيماري دامن ميزنند و روند بهبود را كاهش داده يا متوقف ميكنند. اينجاست كه ارائه خدمات توانبخشي براي افراد نيازمند ميتواند حياتي باشد. خود ما بهعنوان افراد جامعه چطور ميتوانيم به جا افتادن اين مفاهيم حياتي كمك كنيم؟ در درجه اول ما بايد دانشمان را به روز كنيم. اما معمولا مشكل اصلي دانش نيست بلكه معمولا مشكل بزرگتري به نام بينش در اين ميان وجود دارد. در واقع بينش مردم به زندگي، سلامت و آيندهشان است كه بايد تغيير كند و اين خود مردم هستند كه بايد در زندگي روزمره شان تجديد نظر كنند. همه درپي خوشبختي مي دوند، تند هم ميدوند اما به قول فرزانهاي بايد به آنها بگوييم، كمي آرامتر برويد، شايد خوشبختي در پي شما باشد، آرامتر برويد تا خوشبختي به شما برسد. يعني سر منشأ تمام اين مشكلات همين عجله است؟ بله! چرا در كشورما آمار تصادفات اينقدر بالاست كه حتي بيشتر از تلفات جنگي، تلفات جادهاي داريم؟ همه اينها به خاطر شتاب و عجله است. همين تصادفات است كه تلفات بي شمار دارد، خانوادههاي زيادي را سردرگم ميكند و عدهاي معلول برجا ميگذارد كه گاهي ناتواني را تا آخر عمر به همراه ميكشند و هر نوع اقدام بازتواني در مورد آنها هم نميتواند توان 100 درصد را به آنها برگرداند. در اين ميان من فكرمي كنم كه بيشترين بار بر دوش رسانه هاست كه نبايد تنها به سرگرم كردن افراد بسنده كنند و نياز هست تا خدمات آموزشي هم ارائه دهند تا بينش افراد تغيير كند. جالب است بدانيد براي بهبودي كامل يك بيمار علاوه بر نياز به تغييردر بينش افراد خانواده و جامعه، نياز است تا بيمار هم بهخودش، جور ديگري نگاه كند تا در راستاي تغييربينش، رفتار هم عوض شود. اما ايجاد تغييرات وسيع خيلي سخت و در مواردي غيرممكن است. ممكن است اين تغييردر بينش سخت باشد اما غيرممكن نيست. ماهم بهدنبال ايجاد تغييرات سريع نيستيم و معتقديم كه تغييرات بايد آرام آرام صورت گيرد. در جويبار، آب به سنگ ميگويد برو كنار، نميرود، آنقدر اين آب ميآيد و ميرود كه سنگ را صاف ميكند. يعني در برابر سخت و زبر، نرم و لطيف پيروز ميشود. كار توانبخشي هم همين است. آيا ارائه خدمات توانبخشي در ايران، جدي گرفته ميشود؟ در ايران كه ما در معرض انواع تهديدهاي رواني و استرس به شكل روزمره از بوق زدن و ترافيك ماشينها تا ترافيكهاي كلامي هستيم اين نياز بيشتر است و خوشبختانه دارد جا ميافتد، اما ازآنجايي كه فرهنگ ما بيشتر شفاهي است و سرانه مطالعه هم در كشور ما خيلي پايين است، بايد رسانههايي مثل راديو و تلويزيون، بيشتر به اين مقوله بها بدهند و اين مفهوم را براي افراد جا بيندازند كه بهداشت بدني، جدا از بهداشت رواني نيست و بهداشت رواني هم از اركان جامعه سالم است. ما حتي در مواردي نياز داريم تا همزيستي به ما آموزش داده شود چرا كه در غيراين صورت، هوا، غذا و حتي اطلاعات، آلوده خواهد شد. آيا اين روان درمانيها نمود خارجي مشخص هم دارد؟ مسائل رواني، نه تنها در درمان بيماريها كه در بيماري زايي هم نمود دارد. بهعنوان مثال بد نيست به تحقيق جالبي اشاره كنم كه در انگلستان انجام شد. در اين بررسي، افرادي را كه حساسيت به گرده گلها داشتند را در سالني پر از گل قرار دادند، اين افراد پس از مدتي حساسيت هايشان به شكل عطسه و سرفه كه در مواردي شديد هم بود، نمود پيدا كرد، اما نكته اينجاست كه گل ها مصنوعي بودند! پس از اينجا ميتوان دريافت كه چه اتفاقي در مورد بيماريهايي كه ظاهري كاملا جسماني دارند ميافتد و روان تا چه حد با جسم در ارتباط است. روان- درماني چه بيماريهايي را پوشش ميدهد؟ بهبود همه بيماريها از بيماريهاي قلبي عروقي گرفته تا بيماريهاي لاعلاج و سخت، همگي ارتباط تنگاتنگي با روان درماني دارند. مثلا در مورد ناتوانيهاي حركتي، قسمتي از توانبخشي به ارتوپدي و مثلا دريافت پروتز اختصاص دارد اما بخش عمدهاي بهخصوص در زماني كه ضايعه جدي باشد به توانبخشي رواني اختصاص دارد. در مورد بسياري از بيماريها هم كه علتي مشخص پيدا نميشود و ميگويند عصبي است، واقعا با برطرف شدن موانع رواني، بيماري درمان ميشود. پس روان درماني گاهي معجزه ميكند! چرا كه نه؟ زبان خانه هستي است، واژه بذر فكر است و عمل فرزند سخن. هنر آزادي است و بالاترين هنر، زندگي است. بنابراين وقتي ميشود با ايجاد تغييراتي در درون، زندگي را تغيير داد. هر روزي كه ميگذرد، ميتواند براي ما آبستن يك معجزه باشد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 155]