واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی:
قنبري: از مثنوي نميتوان برداشت سياسي كرد خبرگزاري فارس: يك مثنويپژوه معتقد است كه از مثنوي معنوي نميتوان به مسائل اجتماعي و سياسي دوران مولانا پي برد. به گزارش خبرنگار فارس، نشست نقد و بررسي آثار و ابعاد شخصيت مولانا جلالالدين محمد بلخي (مولوي) عصر ديروز با حضور پرويز عباسي داكاني و بخشعلي قنبري در سراي اهل قلم برگزار شد. بخشعلي قنبري، محقق و پژوهشگر با اشاره به اين بيت مولوي كه ميگويد: «بشنويد اي دوستان اين داستان/ خود حقيقت نقد حال ماست آن»، گفت: مولوي با اين بيت اشاره به گذشته خود نيز دارد. مثنوي مولوي، خود مولوي است. نه تنها مولوي بلكه حديثي از امام صادق (ع) نقل است كه فرمودند: "اگر انسان به طور طبيعي سخن گويد سخن او خود او ميشود ". و بايد يادآور شد وجود ما آن چيزي است كه به طور طبيعي عرضه ميكنيم. وي با اشاره به سخن امام صادق (ع) در مورد قرآن كريم گفت: امام صادق (ع) فرمودند كه قرآن سخن خداست و خدا در قرآن با مخاطب خود سخن ميگويد. اين استاد دانشگاه ادامه داد: مثنوي زبان حال مولوي است و اين نقد حالي كه مولوي به آن اشاره كرده است اشارتي به گذشته خود نيز داشته است. همان گذشتهاي كه مولوي بدون شمس سپري كرد. كلمه نقد كه در اين بيت آمده ميتواند جدا كردن سره از ناسره هم بيان شود. قنبري با اشاره به جنبه و بررسي اين اثر به لحاظ روانشناسي تصريح كرد: اين داستان به لحاظ روانشناسي داستاني خوب است و حتي در برخي مقالات اين داستان با نظريات فرويد مورد مقايسه قرار گرفته است. قنبري اضافه كرد: در اين داستان و داستانهاي ديگري در مثنوي ديده ميشود كه بين روح و جسم تقابل وجود دارد. در متون ديني اسلامي تقابل وجود ندارد. در متون اديان سامي تقابل بيمعنا است. (اديان سامي: دينهايي كه از سامابن نوح به بعد آمده است) اما اين تقابل در مثنوي آشكار است و به نظر ميرسد منشا اين تقابل متون ديني اسلامي نميتواند باشد. وي اشاره كرد: اين داستان داراي يك صورت و يك سيرت باطني است؛ اما در داستان شخصيتهايي وجود دارد كه بايد مورد بررسي قرار گيرند. هنگاميكه به شخصيتها به شكل نمادين ميپردازيم در اين نگرش شخصيتهاي پرداخته شده در متن خود سمبل هستند و بايد دانست هدف و نقطه نهايي نيستند. قنبري ادامه داد: اين داستان، داستاني رمزي از غربت و هجران انسان است و آمدن و قرار گرفتن اين داستان به دنبال "ني نامه " معنادار است. وي افزود: برخي در مورد مثنوي اعتقاد دارند مثنوي به زبان عربي حديقه است. باغي است كه درختان آن كاشته شده است و برخي معتقدند درختان بينظم در آن در واقع داراي نظم پنهاني هستند. وي افزود: اولا مولوي با بيان ني وجود خود را بيان ميكند، ثانيا ني وجودي خود را مورد بررسي قرار داده و در پي بررسي گذشتههاي دور ميابد كه ني وجود خويش است. قنبري گفت: رجوع به گذشته به دو دليل قابل توجيه است؛ يكي اينكه زمان حال را تقويت ميكند و دوم آنكه براي آينده ما برنامهريزي ميكند. وي تصريح كرد: اين داستان از آن جهت مطرح شده است كه اين قصه نه فقط نقد حال روح بيماري است كه ارشاد يك طبيب الهي را ميطلبد بلكه نقد حال گوينده در مرحله اول و بقيه انسانها است. وي در اين راستا افزود: مهمترين مسئلهاي كه عرفا يافتند "خود حقيقي " است كه بايد از خود كاذب جدا كرد و آن را مورد توجه قرار دهند و تا زمانيكه اين خود حقيقتي آشكار نشده باشد نوبت به ساير نفوس نميرسد. قنبري بيان كرد: مولوي نقد حال خود را ميكند گويي كه مولوي در زمان زيست پيش از شمس با عالم ظاهر عشق پيدا كرده و به داشتهها شيفته شده است. وي گفت: براي عرفا و مولوي، در راه سلوك رسيدن معنايي ندارد. مثنوي محصول زماني ثابت نيست بلكه محصول فرا زمان است. قنبري ادامه داد: اين داستان رمزي است از تعلق روح به قيود عالم ماده و اينكه رهايي از قيدها به ارشاد طبيب الهي نيازمند است. وي افزود: برخي از پادشاه به "عشق حقيقي "، زرگر به "عشق و عاشق مجازي " و از كنيزك به "روح جستجوگر " انساني تعبير كردهاند. قنبري گفت: در اين داستان اين نمادها مطرح شده، پادشاه عشق كنيزك را در دل گرفته و طالب وي ميشود. وي افزود: برخي معتقدند پادشاه در واقع خداست اما اينكه پادشاه نماد خدا باشد در مثنوي سابقه دارد. قنبري به نكتهاي ديگر اشاره كرد و گفت: گاهي گريزهاي مولوي در داستان اهميت فراوان مييابند كه يكي از اين گريزها عشق است. اما برخي معتقدند عشق، زميني و مجازي ندارد و عشق يك چيز بيش نيست و وقتي ما به مصاديق عشقورزي نگاه ميكنيم اين تقسيمبندي ايجاد ميشود. وي ادامه داد: مولوي وقتي بحث عشق مجازي را مطرح ميكند در واقع ميگويد بنا بر برخي نظرات عاشقان مجازي هم اگر توانايي آن را داشته باشند كه از عشقورزي فراتر نروند. آن وقت است كه معشوق مجازي آنها را به معشوق حقيقي خواهد رساند. وي در اين راستا گفت: عاشقي مرحله نهايت محبت است و اگر محبت به اوج خود برسد عشق متولد ميشود. اين استاد دانشگاه افزود: عشق بايد از راه مجاز و صورت به ظهور برسد؛ چرا كه ظهورش در صورت است اما تحققش در صورت نيست و بنابراين گفتهاند «المجاز قنطرة الحقيقه» قنبري اضافه كرد: داستان نشان ميدهد كه روح تا زمانيكه از آنچه فاني و ناپايدار است رها نشود به عشق برتر نميرسد. وي افزود: خواب در اينجا نماد است. برخي معتقدند خواب تجليگاه اميال سركوب شده است و برخي به ديد عرفاني خواب را آستانه ورود به عوالم بعدي و لطف الهي ميدانند. وي افزود: مسائل اجتماعي و سياسي را نميتوان از مثنوي برداشت كرد و بايد بدانيم مثنوي در چه فضايي سير ميكند و به نظر ميرسد وارد كردن و استخراج مسايل سياسي از مثنوي جنبه هرمنوتيكي پيدا ميكند. انتهاي پيام/م
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 338]