واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ماموريت غيرممكن
«لعنتيهاي بيآبرو» باوجود تك لحظههاي درخشانش نميتواند خاطره خوش«قصههاي عامهپسند» را تداعي كند انتظارش را نداشتيم اما فيلم جنگي خالق «قصههاي عامهپسند» اثري بسيار ملالآور و خستهكننده است!كسلكنندگي صفتي است كه تصور نميرفت روزگاري دامن تارانتينو راهم بگيرد. او حتي در بدترين روزهايش هم كه «بيل را بكش» و «ضدمرگ» را ميساخت، به ندرت اينچنين دچار اطناب و زيادهگويي ميشد. نمايش «لعنتيهاي بيآبرو» در كن، بيشتر نااميدي برانگيخت تا شور و شعف! آن هم درحاليكه فيلم تازه تارانتينو به هيچوجه مانند «ضد مرگ» مزخرف نيست ولي تارانتينو زماني بيش از 160دقيقه را به مجموعهاي از تصاوير، كنشها و ديالوگها اختصاص ميدهد كه به راحتي ميشد بخشهايي از آن را حذف كرد، بيآنكه خدشهاي به فيلم وارد آيد؛ چيزي كه انتظارش را از تارانتينو نداشتيم، آن هم در فيلمي كه به مولفههاي سينماي او كاملا نزديك است. ديالوگهاي كنايي و طنزآميز، اغراقهاي هميشگي و خشونت در كنار شوخطبعي و شخصيتهايي كه مشابهاش را فقط ميشود در فيلمهاي تارانتينو نمونههايش را سراغ گرفت، شايد به صورت مجرد جالب توجه باشند ولي تركيب آنها در كنار يكديگر فاقد شور و طراوت «قصههاي عامهپسند» است. عنوانبندي فيلم به اثري از «انزوكاستلاري» اشاره دارد كه در 1978 درباره جنگ جهاني دوم ساخته شده است. تارانتينو در فيلم تازهاش، روايتگر گروهي از سربازان آمريكايي به رهبري «آلدو راين» با بازي «براد پيت» است كه وحشت به جان نازيها مياندازند. «آلدو» كه نام مستعارش «آپاچي» است، با اعمال خشونتبارش يادآور برخي از كاراكترهاي «سگداني» و «قصههاي عامهپسند» است. «لعنتيهاي بيآبرو» باوجود تك لحظههاي درخشانش نميتواند خاطره خوش«قصههاي عامهپسند» را تداعي كند انتظارش را نداشتيم اما فيلم جنگي خالق «قصههاي عامهپسند» اثري بسيار ملالآور و خستهكننده است!بيشتر خلاقيت تارانتينو نيز صرف يافتن راههاي تازهاي براي اعمال خشونت شده است؛ مانند اعدام فردي به وسيله چوب بيسبال! در سكانسهاي خشونتبار فيلم تلاش كارگردان و انرژي خارقالعادهاي كه صرف متقاعدكننده بودن صحنهها شده، كاملا محسوس است ولي فصلهاي اكشن فيلم باتوجه به زمان طولاني 160 دقيقهاي كمتر از آن است كه بايد باشد، در عوض تا دلتان بخواهد آدمها حرافي ميكنند و البته ديالوگهاي «ساموئل بكت»ي ميگويند. فيلم مجموعهاي از اپيزودهاي مجزاست كه پيوند درستي ميانشان برقرار نشده است. «لعنتيهاي بيآبرو» مشكل سناريو دارد. درست برعكس «سگداني» و «قصههاي عامهپسند» كه نقطه قوتشان سناريو بود و حالا بهتر ميشود به اهميت حضور راجرآيوري همكار فيلمنامهنويس تارانتينو در ساختههاي اوليهاش پي برد. تنها چيزي كه ميتوانست فيلم را نجات دهد، لحظههاي خاص و منحصر به فرد تارانتينويي است كه تعدادشان در «لعنتيهاي بيآبرو» آنقدر نيست كه بتواند آن را سرپا نگاه دارد، به همين دليل، فيلم در اوج تنشها، كسلكننده ميشود و ديالوگهاي شوخطبعانه خيلي زود بيمزه و تكراري ميشوند. تماشاگر ديالوگهاي مشابه اينها را به شكل بسيار بهتري از زبان شخصيتهاي «قصههاي عامهپسند» شنيده است، گويي فيلم را يك فيلمساز نهچندان با استعداد، با تقليد از تارانتينو ساخته است و اين براي فيلمسازي كه با 2فيلم اولش، جهان را متوجه نبوغ خود كرد، شكستي همه جانبه است. فيلم قرار است با به تلاقي رسيدن چند خط داستاني به اوج خود برسد؛ جايي كه گروه «لعنتيها» ماموريت مييابند سينمايي را منفجر كنند، آن هم در حالي كه زني با نام «شوسانا» با بازي «ملاني لارنست» كه نازيها خانوادهاش را به قتل رساندهاند، انگيزهاي مشابه دارد. در قطب شر ماجرا هم «هانس لاندا» افسر نازي با بازي «كريستوف والتس» ايستاده كه خانواده «شوسانا» را به قتل رسانده است. عمليات گروه «لعنتيها» در كنار فعاليت «شوسانا» و نامزدش «مارسل» كه «جك ايدو» نقشاش را ايفا ميكند، بيشتر زمان فيلم را به خود اختصاص داده و البته آلمانيها را هم نبايد فراموش كرد كه با وجود شناعتشان، احمقتر از آن هستند كه بتوانند نقشههاي متفقين را كشف كنند. تارانتينو ميكوشد تا با استفاده از دستمايهاي كه دستش را براي ايجاد تعليق باز گذاشته، نفس تماشاگر را در سينه حبس كند؛ اما لحظاتي كه واقعا نفسگير باشند، ناچيز هستند. بيشتر خلاقيت تارانتينو نيز صرف يافتن راههاي تازهاي براي اعمال خشونت شده است؛ مانند اعدام فردي به وسيله چوب بيسبال!خشونت در كنار طنز، اينبار به جاي آنكه فيلم را چند لحني كند، فقط بر آشفتگي آن افزوده و حتي در جاهايي ضرب تنشها را گرفته است. به همين دليل، همه چيز بيش از حد لزوم كشداده ميشود و مزهپرانيهاي بازيگران نميتواند به پيكر نيمهجان فيلم، خونيتازه تزريق كند. از آن حس سرزندگي و طراوت ساختاري «قصههاي عامهپسند» هم در فيلم جنگي كمتر نشاني ميتوان يافت. اينبار حتي از ارجاعهاي هوشمندانه به سينما و فيلمها هم خبري نيست. در پردازش شخصيتها دقت وهوشمندي لازم صورت نگرفته و تقريبا تمام كاراكترها در سطح ميمانند. تركيب بازيگران كه از ميان هنرپيشههاي كشورهاي مختلف انتخاب شدهاند ناهمگون است؛ به خصوص اينكه برخي از آنها نميتوانند نقش خود را خوب بازي كنند؛ از «تيل اشويگر» گرفته تا خود «براد پيت» كه سالها براي بازي در فيلمي از تارانتينو صبر كرد تا در يكي از ضعيفترين كارهايش حضور يابد. تلاش «پيت» براي يك بازي متفاوت البته كاملا مشهود است ولي اغراق و اطناب جاي چنداني براي هنرنمايي او هم باقي نميگذارد. ديالوگهاي كنايي و طنزآميز، اغراقهاي هميشگي و خشونت در كنار شوخطبعي و شخصيتهايي كه مشابهاش را فقط ميشود در فيلمهاي تارانتينو نمونههايش را سراغ گرفت، شايد به صورت مجرد جالب توجه باشند ولي تركيب آنها در كنار يكديگر فاقد شور و طراوت «قصههاي عامهپسند» است.تارانتينو در «لعنتيهاي بيآبرو» موقعيت را ميسازد ولي نميداند با آن چه كار كند، انبوهي از كاراكترها را بر پرده ميآورد ولي چنان بيتعادل اين كار را ميكند كه در نهايت آنها را در حد تيپ باقي ميگذارد؛ تيپهايي نمايشي كه اغراقگويي جزو خصايص ذاتيشان است. فيلم شايد چنان كه تارانتينو گفته شبيه هيچ اثر جنگي ديگري نباشد ولي اين وجه تمايز نيز در مجموعهاي آشفته و كسالتبار نميتواند به تنهايي امتيازي تلقي شود. قطعا كسي توقع نداشت تارانتينو يك فيلم جنگي كليشهاي بسازد و اينكه او تاريخ جنگ جهاني دوم را از نو و براساس سليقه شخصي خودش بنويسد هم مايه نكوهش نيست. آنچه تاسفبار است تلاش ناكام اوست براي خلق فيلمي در اندازههاي «قصههاي عامهپسند» كه هنوز هم با فاصله، بهترين اثرش است. تارانتينو البته در تكلحظههايي كه درخششي همچون شهاب دارند، همچنان «تماشايي» است اما تعداد اين لحظهها چنان اندك هستند كه خيلي زود در كلاف سردرگم داستان گم ميشوند.منبع : همشهري تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 486]