تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):ساعتى عدالت بهتر از هفتاد سال عبادت است كه شب‏هايش به نماز و روزهايش به روزه ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836490247




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

از کیسه خلیفه بخشیدن یا نبخشیدن


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: از کیسه خلیفه بخشیدن یا نبخشیدن!درباره ریشه تاریخی این اصطلاح: از کیسه خلیفه بخشیدن
پول
هر گاه كسی از كیسه دیگری بخشندگی كند و یا از بیت المال عمومی گشاد بازی نماید عبارت مثلی بالا را مورد استفاده و استناد قرار داده، اصطلاحا می گویند : «فلانی از كیسه خلیفه می بخشد.»اما ماجرایش :عبد الملك بن صالح از امرا و بزرگان خاندان بنی عباس بود و روزگاری دراز در این دنیا بزیست و دوران خلافت هادی و هارون الرشید و امین را درك كرد. مردی فاضل و دانشمند و پرهیزگار و در فن خطابت افصح زمان بود. چشمانی نافذ و رفتاری متین و موقر داشت به قسمی كه مهابت و صلابتش تمام رجال دارالخلافه و حتی خلیفه وقت را تحت تاثیر قرار می داد. بعلاوه چون از معمرین خاندان بنی عباس بود خلفای وقت در او به دیده احترام می نگریستند. به سال 169 هجری به فر مان هادی خلیفه وقت، حكومت و امارت موصل را داشت ولی پس از دو سال یعنی در زمان خلافت هارون الرشید بر اثر سعایت ساعیان از حكومت بر كنار و در بغداد منزوی و خانه نشین شد. چون دستی گشاده داشت پس از چندی مقروض گردید. ارباب قدرت و توانگران بغداد افتخار می كردند كه عبد الملك از آنان چیزی بخواهد، ولی عزت نفس و استغنای طبع عبد الملك مانع از آن بود كه از هر مقامی استمداد و طلب مال كند.از طرف دیگر چون از طبع بلند و جود و سخای ابوالفضل جعفربن یحیی بن خالد برمكی معروف به «جعفر برمكی» وزیر مقتدر هارون الرشید آگاهی داشت و به علاوه می دانست كه جعفر مردی فصیح و بلیغ و دانشمند است و قدر فضلا را بهتر می داند و مقدم آنان را گرامی تر می شمارد، پس نیمه شبی كه بغداد و بغدادیان در خواب و خاموشی بودند با چهره و روی بسته و ناشناس راه خانه جعفر را در پیش گرفت و اجازه دخول خواست. اتفاقا در آن شب جعفر برمكی با جمعی از خواص و محارم من جمله شاعر و موسیقیدان بی نظیر زمان، اسحق موصلی بزم شرابی ترتیب داده بود و با حضور مغنیان و مطربان شب زنده داری می كرد. در این اثنا پیشخدمت مخصوص، سر در گوش جعفر كرد و گفت :«عبدالملك بر در سرای است و اجازه حضور می طلبد.» از قضا جعفر برمكی دوست صمیمی و محرمی به نام عبد الملك داشت كه غالبا اوقات فراغت را در مصاحبتش می گذرانید. در این موقع به گمان آنكه این همان عبد الملك است نه عبد الملك صالح، فرمان داد او را داخل كنند. عبد الملك صالح بی گمان وارد شد و جعفر برمكی چون آن پیر مرد متقی و دانشمند را در مقابل دید به اشتباه خود پی برده چنان منقلب شد و از جای خویش جستن كرد كه «میگساران جام باده بریختند و گلعذاران پشت پرده گریختند، دست از چنگ و رباب برداشتند و رامشگران پا به فرار گذاشتند.» جعفر خواست دستور دهد بساط شراب را از نظر عبد الملك پنهان دارند ولی دیگر دیر شده كار از كار گذشته بود.حیران و سراسیمه بر سر و پای ایستاد و زبانش بند آمد. نمی دانست چه بگوید و چگونه عذر تقصیر بخواهد. عبد الملك چون پریشان حالی جعفر بدید به سابقه آزاد مردی و بزرگواری كه خوی و منش نیكمردان عالم است با كمال خوشرویی در كنار بزم نشست و فرمان داد مغنیان بنوازند و ساقیان لعل فام جام شراب در گردش آورند. جعفر چون آن همه بزرگمردی از عبدالملك صالح دید بیش از پیش خجل و شرمنده گردید پس از ساعتی اشاره كرد بساط شراب را برچینند و حضار مجلس - بجز اسحق موصلی - همه را مرخص كرد. آنگاه بر دست و پای عبد الملك بوسه زد عرض كرد :«از اینكه بر من منت نهادی و بزرگواری فرمودی بی نهایت شرمنده و سپاسگزارم.  اكنون در اختیار تو هستم و هر چه بفرمایی به جان خریدارم.»
 بخشش
عبدالملك پس از تمهید مقدمه ای گفت :«ای ابو الفضل، می دانی كه سالهاست مورد بی مهری خلیفه واقع شده خانه نشین شده ام. چون از مال و منال دنیا چیزی نیندوخته بودم لذا اكنون محتاج و مقروض گردیده ام. اصالت خانوادگی و عزت نفس اجازه نداد به خانه دیگران روی آورم و از رجال و توانگران بغداد، كه روزگاری به من محتاج بوده اند، استمداد كنم ولی طبع بلند و خوی بزرگ منشی و بخشندگی تو مرا وادار كرد كه پیش تو آیم و راز دل بگویم، چه می دانم اگر احیانا نتوانی گره گشایی كنی بی گمان آنچه با تو در میان می گذارم سر به مهر مانده، در نزد دیگران بر ملا نخواهد شد. حقیقت این است كه مبلغ ده هزار دینار مقروضم و ممری برای ادای دین ندارم.»جعفر بدون تامل جواب داد : «قرض تو ادا گردید، دیگر چه می خواهی؟» عبدالملك صالح گفت :«اكنون كه به همت و جوانمردی تو قرض من مستهلك گردید. برای ادامه زندگی باید فكری بكنم زیرا تامین معاش آبرومندی برای آینده نكرده ام.» جعفر برمكی كه طبعی بلند و بخشنده داشت با گشاده رویی پاسخ داد : «مبلغ ده هزار دینار هم برای ادامه زندگی شرافتمندانه تو تامین گردید چه می دانم سفره گشاده داری و خوان كرم بزرگمردان باید مادام العمر گشاده و گسترده باشد. دیگر چه می فرمایی؟» عبد الملك گفت : «هر چه خواستم دادی و دیگر محلی برای انجام تقاضای دیگری نمانده است.» جعفر  با بی صبری جواب داد : «نه، امشب مرا به قدری شرمنده كردی كه به پاس این گذشت و جوانمردی حاضرم همه چیز را در پیش پای تو نثار كنم. ای عبدالملك، اگر تو بزرگ خاندان بنی عباسی، من هم جعفر برمكی و از دوده ایرانیان پاك نژاد هستم.جعفر برای مال و منال دنیوی در پیشگاه نیكمردان ارج و مقداری قایل نیست. می دانم كه سال ها خانه نشین بودی و از بیكاری و گوشه نشینی رنج می بری، چنانچه شغل و مقامی هم مورد نظر باشد بخواه تا فرمانش را صادر كنم.» عبدالملك آه سوزناكی كشید و گفت :«راستش این است كه پیرو سالمند شده ام و واپسین ایام عمر را می گذرانم. آرزو دارم اگر خلیفه موافقت فرماید به مدینه منوره بروم و بقیه ی عمر را در جوار مرقد رسول به سر برم.» جعفر گفت :«از فردا والی مدینه هستی تا از این رهگذر نگرانی نداشته باشی.» عبد الملك سر به زیر افكند و گفت :«از همت و جوانمردی تو صمیمانه تشكر می كنم و دیگر عرضی ندارم.»جعفر دست از وی بر نداشت و گفت :«از ناصیه تو چنین استنباط می كنم كه آرزوی دیگری هم داری. محبت و اعتماد خلیفه نسبت به من تا به حدی است كه هر چه استدعا كنم بدون شك و تردید مقرون اجابت می شود. سفره دل را كاملا باز كن و هر چه در آن است بی پرده در میان بگذار.» عبدالملك در مقابل آن همه بزرگی و بزرگواری بدوا صلاح ندانست كه آخرین آرزویش را بر زبان آورد ولی چون اصرار و پافشاری جعفر را دید سر بر داشت و گفت :«ای پسر یحیی، خود بهتر می دانی كه من در حال حاضر بزرگترین فرد خاندان عباسی هستم و پدرم صالح همان كسی است كه در محل ذات السلاسل نزدیك مصر- بر مروان آخرین خلیفه اموی غلبه كرد و سرش را نزد سفاح آورد. با این مراتب اگر تقاضایی در زمینه وصلت و پیوند زناشویی از خلیفه بكنم توقعی نابجا و خارج از حدود صلاحیت و شایستگی نكرده ام. آرزوی من این است كه چنانچه خلیفه مصلحت بداند فرزندم صالح را به دامادی سر افراز فرماید. نمی دانم در تحقق این خواسته تا چه اندازه موفق خواهی بود.»
بخشش
جعفر برمكی بدون لحظه ای درنگ و تامل جواب داد : «از هم اكنون بشارت می دهم كه خلیفه پسرت را حكومت مصر می دهد و دخترش عالیه را نیز به ازدواج وی در می آورد.» دیر زمانی نگذشت كه صدای اذان صبح از موذن مسجد مجاور خانه جعفر برمكی به گوش رسید و عبدالملك صالح در حالی كه قلبش مالامال از شادی و سرور بود خانه جعفر را ترك گفت. بامدادن جعفر برمكی حسب المعمول به دارالخلافه رفت و به حضورهارون الرشید بار یافت. خلیفه نظری كنجكاوانه به جعفر انداخت و گفت :«از ناصیه تو پیداست كه در این صبحگاهی خبر مهمی داری.» جعفر گفت :«آری شب گذشته عموی بزرگوارت عبدالملك صالح به خانه ام آمد و تا طلیعه صبح با یكدیگر گفتگو داشتیم.»هارون الرشید كه نسبت به عبد الملك بی مهر بود با حالت غضب گفت :«این پیر سالخورده هنوز از ما دست بردار نیست. قطعا توقع نابجایی داشت، اینطور نیست؟» جعفر با خونسردی جواب داد :«اگر ماجرای شب گذشته را به عرض برسانم خلیفه خود به گذشت و بزرگواری این مرد شریف و دانشمند كه به حق از سلاله بنی عباس است، اذعان خواهند فرمود.»آن گاه داستان بزم شراب و حضور غیر مترقب عبدالملك و سایر رویدادها را تفصیلا شرح داد. خلیفه آنچنان تحت تاثیر بیانات جعفر قرار گرفت كه بی اختیار گفت : «از عمویم عبدالملك متقی و پرهیزكار بعید به نظر می رسید كه تا این اندازه سعه ی صدر و جوانمردی نشان دهد. جدا از مردانگی و بزرگواری او خوشم آمد و آنچه كینه از وی در دل داشتم یكسره زایل گردید.» جعفر برمكی چون خلیفه را بر سر نشاط دید به سخنانش ادامه داد و گفت :«ضمن مكالمه و گفتگو معلوم شد پیرمرد این اواخر مبلغ قابل توجهی مقروض شده است كه دستور دام قرض هایش را بپردازند.» هارون الرشید به شوخی گفت :«قطعا از كیسه خودت !»جعفر با لبخند جواب داد :«از كیسه خلیفه بخشیدم، چه عبدالملك در واقع عموی خلیفه است و حق نبود از بنده چنین جسارتی سر بزند.» هارون الرشید كه جعفر برمكی را چون جان شیرین دوست داشت با تقاضایش موافقت كرد. جعفر دوباره سر بر داشت و گفت : «چون عبد الملك دستی گشاده دارد و مخارج زندگیش زیاد است مبلغی هم برای تامین آتیه وی حواله كردم.» هارون الرشید مجددا به زبان شوخی و مطایبه گفت :«این مبلغ را حتما از كیسه شخصی بخشیدی !» جعفر جواب داد :«چون از وثوق و اعتماد كامل بر خوردار هستم لذا این مبلغ را هم از كیسه خلیفه بخشیدم.» هارون الرشید لبخندی زد و گفت :«این را هم قبول دارم به شرط آنكه دیگر گشاده بازی نكرده باشی !» جعفر عرض كرد :«خلیفه بهتر می دانند كه عبدالملك مانند آفتاب لب بام است و دیر یا زود افول می كند.آرزو داشت كه واپسین سال های عمر را در جوار مرقد پیغمبر بگذراند. وجدانم گواهی نداد كه این خواهش دل رنجور و شكسته اش را تحقق نبخشم، به همین ملاحظه فرمان حكومت و ولایت مدینه را به نام وی صادر كردم كه هم اكنون برای توقیع و توشیح حضرت خلیفه حاضر است.» هارون به خود آمد و گفت :«راست گفتی، اتفاقا عبد الملك شایستگی این مقام را دارد و صلاح است حكومت طائف را نیز به آن اضافه كنی.» جعفر انگشت اطاعت بر دیده نهاده پس از قدری تامل عرض كرد :«ضمنا از حسن نیت و اعتماد خلیفه نسبت به خود استفاده كرده آخرین آرزویش را نیز وعده قبول دادم.»
مدینه
 هارون گفت :«با این ترتیب و تمهیدی كه شروع كردی قطعا آخرین آرزویش را هم از كیسه خلیفه بخشیدی !؟» جعفر برمكی رندانه جواب داد :«اتفاقا بخشش در این مورد بخصوص جز از كیسه خلیفه عملی نبود زیرا عبدالملك آرزو دارد فرزندش صالح به افتخار دامادی از خلیفه نایل آید.من هم با استفاده از اعتماد و بزرگواری خلیفه این وصلت فرخنده را به او تبریك گفتم و حكومت مصر را نیز برای فرزندش، یعنی داماد آینده خلیفه در نظر گرفتم.» هارون گفت :«ای جعفر، تو در نزد من به قدری عزیز و گرامی هستی كه آنچه از جانب من تقلیل و تعهد كردی همه را یكسره قبول دارم، برو از هم اكنون تمشیت كارهای عبدالملك را بده و او را به سوی مدینه گسیل دار.»  امثال و حکم - استاد زنده یاد علی اکبر دهخداتهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 391]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن