تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):درهاى آسمان در اولين شب ماه رمضان گشوده مى‏شود و تا آخرين شب آن بسته نخواهد شد. 
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820286241




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پرواز مترسک


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: پرواز مترسک
مترسک
مترسک، توي مزرعه تنها بود. هر روز طلوع و غروب خورشيد را تماشا مي‌کرد.از بس يک‌جا ايستاده بود، خسته شده بود.هيچ پرنده‌اي با او دوست نمي‌شد. فقط پرواز آنها را از دور مي‌ديد و حسرت مي‌خورد.يک روز که با خودش حرف مي‌زد آهي کشيد و گفت: کاش من هم مثل اين پرنده‌ها پرواز مي‌کردم و همه جا را مي‌ديدم.پرنده‌اي حرف‌هاي او را شنيد و خبر تنهايي مترسک را پيش پرنده‌هاي ديگر برد.پرنده‌ها با يکديگر تصميمي گرفتند. روز بعد بدون ترس نزديک مترسک رفتند و همه با صداي بلند به او گفتند: مترسک جان، ديگر غصه نخور، ما تو را براي  گردش به آسمان مي‌بريم.مترسک با تعجب به آنها گفت: شما از من نمي‌ترسيد؟ پرنده‌ها گفتند: حالا ديگر نمي‌ترسيم، چون مي‌دانيم تو خيلي تنها هستي. پس حاضر باش تا برويم.پرنده‌ها به مترسک نزديک شدند و هر کدام از يک طرف، او را گرفتند و به آسمان بردند.مترسک احساس شادي مي‌کرد، و باد لاي موهايش پيچيد، سبک شده بود. پيش خودش گفت: واي از اين بالا مي‌شود همه جا را ديد بعد با صداي بلند به پرنده‌ها گفت: من از اينکه با شما دوست شدم خوشحالم و حالا مي‌توانم آسمان صاف و آبي و تميز و زمين سرسبز را ببينم. من نمي‌‌دانستم همه جا اينقدر زيباست.يکي از پرنده‌ها گفت: البته، آسمان هميشه به اين صافي و تميزي نيست، چون بعضي از آدم‌ها با بي‌دقتي خود آسمان آبي را آلوده مي‌کنند.پرنده‌ي ديگري هم گفت: زمين هم هميشه به اين سرسبزي و پاکي نيست، چون بعضي از آدم‌ها هم زمين را خشک مي‌کنند، جنگل‌ها را از بين مي‌برند و حتي آنها را کثيف و آلوده هم مي‌کنند.مترسک گفت: کاش آدم‌ها بدانند که همه‌ي ما بخصوص خودشان هم به اين آسمان صاف و آبي و زمين سرسبز و پاک احتياج داريم.پرنده‌ها گفتند: اگر همين جوري پيش برود کم‌کم جايي براي زندگي براي همه باقي نمي‌‌ماند.مترسک به پرنده‌ها گفت: بهتره که منو به روي زمين ببريد؛ من امروز خيلي خوشحال شدم از شما متشکرم چون ديگر تنها نيستم و دوستان خوبي مثل شما دارم.ساعتي بعد مترسک سر جايش بود و پرنده‌ها هم از او خداحافظي کردند و رفتند.از آن به بعد مترسک ديگر تنها نبود و گاهي با دوستانش براي گردش به آسمان مي‌رفت. نوشته: فرشته اصلاني**************************مطالب مرتبطدرينگ درينگ... تلفن زنگ مي زنه ! ( داستان) عنکبوت و جاروي دم دراز بُز زنگوله پا معلم جديد بره ها سرماخوردگي کوتوله ناقلا و غول دندان طلا سيب کال و ماهي قرمز





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 340]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن