واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: سوالی بسیار اساسی در سطح جامعه جهانی میان تئوریسین ها وجود دارد که آیا اساساً زن و مرد می توانند دارای حقوق برابر بوده و در تمامی سطوح و ابعاد زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی و غیره از یک سهم برخوردار باشند؟ طرح این سوال و پردازش آن که به صورت دائم در دموکرات ترین جوامع تا بسته ترین جوامع انجام می پذیرد از اساس ریشه در نگرش مردسالارانه دارد. این سوال از طرف مردان و حتی مردان تئوریسین جوامع باز مطرح شده و ماهیت این سوال، اینچنین است؛ آیا یک زن می تواند با من دارای حقوق برابر باشد؟ نگرش مردسالارانه می گوید؛ خیر. هر چند جوامع توسعه یافته حقوق بسیاری را برای احقاق برابری زن و مرد به زنان تفویض داشته و در برخی از کشورها حتی زنان توانسته اند پست های طراز اول سیاسی را از آن خود سازند، اما اساساً زنان با مردان دارای حقوق برابر نیستند. حضور یک زن در بالاترین سطح سیاسی یک کشور نشان از ارتقای حقوق زن و حقوق بشر و نزدیک شدن برابری حقوق زنان با مردان دارد. اما یک معیار و ملاک مطمئن برای سنجش برابری حقوق زن و مرد نیست. جوامع بشری که تحت سلطه نگرش مردسالارانه قرار دارند، نمی خواهند و انگار نمی توانند بپذیرند زن و مرد خارج از موضوع جنسیت هر دو انسان هستند و طبیعتاً هیچ کدام دارای حق و مزیت برتری بر دیگری نیست. تمامی کتاب ها و نوشته هایی که در حمایت از حقوق زن تالیف می شود به خوبی گواه این حقیقت است که زن در تمامی جوامع دارای حقوق کمتری نسبت به مرد است و حتی الامکان این مردان هستند که حدود و ثغور حقوق زنان را مشخص می کنند و زن به عنوان جنس دوم شناخته و معرفی می شود. اگر زنان با مردان دارای حقوق برابر بودند، حتی در دموکراتیک ترین جوامع، دیگر نیازی نبود تا در حمایت از حقوق زنان این همه کتاب و مقاله نوشته شود و این همه سخنرانی ایراد شود و نیازی نبود تا مرام فمینیسم برای احقاق و حمایت از حقوق زن به وجود آید. هر وقت واژه حقوق انسان بدون تشریح و تفسیر دربرگیرنده حقوق تمامی انسان ها یا به عبارتی مجموع دو ۵۰ درصد شد می توان امیدوار بود زن یا ۵۰ درصد افراد جامعه به حقوق حقیقی و واقعی خود نائل آمده است. آن زمان که فارغ از هر نوع جنسیت حقوق انسان ها، حقوق انسان ها باشد و بیان واژه حقوق بشر ذهن انسان را به سمت جنسیت خاص متبادر نسازد آنگاه انسان یا به عبارتی آنهایی که تعلق خاطر حقیقی نسبت به حقوق انسان ها دارند می توانند دلگرم و دلشاد باشند که انسان به مرحله بالاتری از تفکر و کمال دست یافته است. در میان مکاتب، فلسفه های افلاطون و ارسطو در عصر باستان و مارکسیسم در عصر جدید به زن و جایگاه حقوقی و اجتماعی آن پرداخته و نگرش این مکاتب به زن واقعاً زن را به عنوان جنس دوم معرفی می کند و تبعیض نسبت به نیمی از جمعیت انسان را در طول تاریخ آنچنان نهادینه می سازد که این تبعیض به صورت امری مسلم و قدسی انگاشته می شود و تا قرون متاخر این تبعیض و تقسیم ۵۰ درصد برتر و ۵۰ درصد فروتر به عنوان موضوعی حل شده به نظر می آمد. هر چند طی قرون متاخر فیلسوف های اومانیست و فمینیست علیه این نگرش و سنت نهادینه شده قیام کردند و مکاتب فلسفی نوینی را به نگارش درآوردند و نتیجه این تلاش ها و مطالبات حقوق و وضعیت نسبتاً مناسبی است که زنان در جوامع غربی دارند، اما نگرش این مکاتب به زن آنچنان در جان تاریخ و جوامع بشری نهادینه شده که زن به عنوان ۵۰ درصد فروتر شناخته می شود و بسیاری فراموش کرده اند این یک عرف بسیار قدرتمند است که به سنت و قانون تبدیل شده و حق و حقوق ۵۰ درصد از انسان ها را نقض می کند. افلاطون در فلسفه خود به خصوص کتاب جمهور به صورت مفصل به زن و جایگاه آن در جامعه می پردازد. هرچند زنان در این فلسفه می توانند مانند مردان به نگهبانی از شهر پرداخته و در رسته نگهبانان که از طبقات متشخص اجتماع هستند، قرار گیرند اما زن در فلسفه افلاطون بیشتر به یک گوسفند پرورشی می ماند که تحت یک نظم خشک برای مردان و جوامع بچه می زاید. افلاطون صریحاً با نگرش سوسیالیست مآبانه زن را در مجموع دارایی های جامعه قرار می دهد. ایشان در کتاب جمهور برای احقاق این ایده جشن هایی را ترتیب یا پیشنهاد می دهد تا عمل زناشویی به صورت جمعی میان مردان و زنان صورت پذیرد و فرزندان آنها نیز به عنوان فرزندان اجتماع و نه فرزندان یک زن مشخص مورد تربیت اجتماع قرار خواهند گرفت و این فرزندان در اختیار مادران شان نخواهند بود. ارسطو هر چند کم و بیش از فلسفه افلاطون فاصله گرفت و منتقد آرای استاد خود بود و دیدگاهی متفاوت با فلسفه افلاطون به زن داشت، اما ایشان نیز تبعیضات شدیدی را نسبت به حقوق زنان اعمال می دارد. زن در فلسفه ایشان به جنس دوم نیز در برخی موارد تنزل می کند. ایشان مرد را برتر و جنس اول و در حالت خوشبینانه زن را جنس دوم و فروتر می داند. افلاطون و ارسطو تمامی تاریخ و جوامع بشری پس از خود را تحت تاثیر قرار دادند. اما ارسطو در شرق با استقبال بهتر و جدی تری مواجه شد. فیلسوف ها روی هم رفته تمامی ارسطویی بوده و هستند. مارکسیسم نیز به زن به عنوان دارایی عمومی می نگرد و همین طور که تمامی دارایی ها را به صورت عمومی و مشترک می خواهد، زن نیز در مجموع دارایی های عمومی قرار می گیرد و باید به صورت اشتراکی در دسترس همه قرار گیرد. «دسترس همه» مردان هستند که با این نگرش زن جایگاه جنس دوم را نیز به خود اختصاص نمی دهد و اگر مانند ارسطویی ها حیوان محسوب نشود دارایی عمومی و کالا به شمار می آید. این دیدگاه در میان کمونیست ها هواداران بسیاری داشت و پس از آنکه مارکسیسم در شوروی تشکیل بلوک داد، پیروان این مکتب تلاش می کردند این نظریه را قانونی و عملی سازند اما این نظریه با مخالفت استالین مواجه شد و برای همیشه منسوخ شد. در این راستا در جوامع قائم بر سنت، زن دارای حداقل حقوق یک انسان است. اولین موردی که به خوبی گواه و گویای این تنزل رتبه است، موضوع چندهمسری در جوامع قائم بر سنت به خصوص کشورهای عربی است. باید توجه داشت مردی که دارای چندین زن است و یک زن که دارای چندین «هوو» است، هر کدام در چه جایگاهی قرار می گیرند و تناسب حق و حقوق میان این یک مرد و چندین زن به چه شکل است، آیا حقوق این جمع انسانی (یک مرد و چند زن) به صورت برابر تقسیم شده است؟ بدون شک در جواب این سوال و سوالاتی از این دست باید گفت در این مجموعه انسانی که خانواده نامیده می شود حقوق به صورت مناسب و متناسب شأن انسانی ادا نشده و مرد برخوردار از حداکثر حقوق و زن دارای حداقل حقوق است. در عصر باستان و در دوره امپراتوری های جهانی و در آن زمان که جهان میان ایران و روم تقسیم شده بود، قانون امپراتوری روم یک مرد عادی و از طبقات پایین اجتماع را موظف می ساخت تا دارای یک همسر باشد و بیشتر از یک زن را قانون به ایشان اجازه نمی داد. در همان عصر و همان کشور، «سزار» به عنوان امپراتور روم و حاکم نیمی از جهان نیز قانوناً حق داشت دارای یک همسر باشد و نه بیشتر و آنگاه که سزار، کشور مصر را به تصرف خود درآورد و ملکه آن سرزمین «کلوپاتر» را به عنوان زن دوم به همسری برگزید، ازدواج مجدد یکی از عوامل اصلی زمینه ساز نابودی ایشان شد. اما در شرق، پادشاهان و امپراتوران ایرانی نه فقط از این حق و حقوق قانونی برخوردار بودند که چند همسر، بلکه می توانستند چند صد همسر اختیار کنند. در شبه جزیره عربستان زن به صورت سنتی طی هزاران سال تاکنون قربانی شهوت و نخوت مرد بوده و این قربانی بودن نتیجه زور بازوی مرد بوده و بس. مرد گفته این و این قانون شده و گفته آن و آن قانون شده است. بدین شکل قانون دگم مردسالار غیرمنطقی و غیراستدلالی شکل گرفت. مواردی دیگر که به وضوح در حالت خوشبینانه زن را جنس دوم معرفی می سازد حضور زنان برای احراز پست های سیاسی و قضایی است. در مورد احراز پست سیاسی می توان خوشبین بود و رتبه جنس دوم را در برخی از کشورهای دنیای شرق به زن داد اما در بسیاری از این کشورها این مورد نیز مانند دیگر موارد و حتی سخت تر، حقوق زن را به عنوان نیمی از جمعیت انسانی برنمی تابد. وقتی در این دست از کشورها بر سر موضوع رانندگی زن این همه مذاکره و مشاجره وجود دارد چگونه خواهند پذیرفت یک زن در راس قدرت سیاسی یا یکی از پست های بلندمرتبه کشور قرار گیرد یا به عنوان قاضی بخواهد قضاوت کند. موارد دیگری را می توان برشمرد که در این دست از کشورها با پشتوانه نگرش مردسالار اقدام به زیر پا گذاشتن حقوق زن می کنند. اما همین چند مورد مشتی بود نمونه خروار. به خوبی همین چند مورد گواه و گویای نادیده انگاشتن نیمی از جمعیت انسان ها در این جوامع است و به خوبی همین چند مورد شهادت خواهند داد که زن در این جوامع در حالت خوشبینانه جنس دوم شناخته می شود و در حالت واقع بینانه در بیشتر این کشورها حتی رتبه جنس دوم را نیز به زن نمی دهند و به آن به چشم یک موجود یا ابزار مطبخ و اتاق خواب می نگرند. به هر حال هم اکنون بیش از دوسوم پذیرفته شدگان دانشگاه ها زن هستند که اگر به آنها اجازه داده شود و فرصت مهیا شود و زمینه از آنها گرفته نشود در آینده آمار ورودی های زنان به دانشگاه بیش از این خواهد بود. با این وصف تا به کی باید به شعور زنان شک کرد. روزنامه اعتماد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 363]