تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 11 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى كه در دنيا به امانتى خيانت كند و آن را به صاحبش برنگرداند و آنگاه بميرد بر دين...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1825243948




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پایان تلخ زندگی خوش شانس ترین مرد


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: من در رويا بودم «وقتي با ماريا ازدواج كردم، اطرافيانم مرا خوش شانس‌ترين مرد اطرافشان مي‌خواندند. از نظر آنها با وجود اين‌كه ما از قشر متوسط و حتي پاييني بوديم، ازدواج من با دختري كه از نظر مالي در رفاه كامل به سر مي‌برد يك خوش‌شانسي بزرگ بود. علاقه‌مند شدن «ماريا» به من از نظر آنها يك شانس در زندگي بود كه براي هيچ‌كدام از اعضاي خانواده و يا حتي بستگان من پيش نيامده بود. ما همه كارگراني متوسط بوديم كه اگر يك روز سركار نمي‌رفتيم پولي در بساط نداشتيم. من از زماني‌كه درسم را تمام كرده بودم در فروشگاه‌هاي مختلف كار مي‌كردم و به خاطر نداشتن سرمايه مي‌دانستم كه سال‌هاي سال و حتي تا پايان عمر اين وضع ادامه خواهد داشت، اما آشنا شدن با ماريا همه چيز را تغيير داد. او دختر زيبايي بود كه خانواده مرفهي داشت و همه چيز در زندگي براي او شيرين بود. انگار در زندگيش هيچ كمبودي نداشت و فكر مي‌كنم شايد انتخاب كردن من براي به وجود آوردن تغيير و يا هيجان در زندگي قابل پيش‌بيني بود كه او سال‌هاي سال در آن زندگي مي‌كرد. پدر «ماريا» دندانپزشك بود و تنها همين يك دختر را داشت. مادرش همه عمرش را صرف تربيت درست ماريا كرده بود كه همين موضوع از او دختري بسيار مودب، آرام و هنرمند ساخته بود. بعدها زماني‌كه ماريا برايم پيانو مي‌نواخت با خودم فكر مي‌كردم او همان دختري است كه در آرزوي هر مردي وجود دارد با دختري كه تمام كمالات را بدون هيچ عيب و نقصي در خود جمع كرده بود، دختري كه من لياقتش را نداشتم.» «آگوستو سراگ» 32 ساله به اتهام به قتل رساندن همسرش ماريا و دو فرزند 3 و 4 ساله‌شان «جان» و «ليزا» دستگير شده است. اين مرد بي‌رحم متهم است در اقدامي جنون‌آميز و در پي ماه‌ها درگيري با همسرش نقشه قتل او و فرزندانشان را طراحي و در نهايت اجرا كرده است. ماموران پليس براي دستگيري آگوستو كه از همان لحظه اول مشخص بود قاتل اين خانواده است 2 ماه تلاش كردند تا در نهايت توانستند او را در حالي كه در هيات گداهاي خياباني در پارك زندگي مي‌كرد، دستگير كنند. آگوستو به محض دستگير شدن توسط پليس اعتراف كرد كه همسر و فرزندانش را به قتل رسانده است. زيرا احساس مي‌كرده لياقت آنها را نداشته و در عين حال نمي‌توانسته آنها را از دست بدهد. پزشكان پس از انجام تعدادي معاينات تشخيص دادند كه او به اسكيزوفرني دچار است و بايد مورد معالجه قرار بگيرد. بيماري كه آگوستو خودش اقرار مي‌كند هرگز به آن دچار نبوده است. «آشنايي من و ماريا تنها يك ماه طول كشيد. او مرا در سوپرماركت بزرگي كه در آن كار مي‌كردم ديد و بر خلاف آنچه تصورش را مي كردم از من خوشش آمد. رابطه ما خيلي زود رنگ عاشقانه به خود گرفت. نمي‌دانستم او در من چه چيزي ديده است كه حتي حاضر شده بود با من به صحبت بنشيند. او مي‌گفت در كلام من و نگاهم سادگي خاصي وجود دارد كه برايش ارزشمند است. مي‌دانست كه حاضرم هر كاري برايش بكنم و اين احتياجي به اثبات نداشت. 2 هفته بعد از آشناييمان به او گفتم كه من در زندگي هيچ چيز ندارم و حتي خانواده‌اي هم كه به اصطلاح با من هم خون هستند كوچك‌ترين كمكي به من نخواهند كرد. از او خواستم تا فكرهايش را بكند و تصميم بگيرد اگر مي‌‌تواند با شرايطي كه من دارم با من زندگي كند به سوال خواستگاري من جواب مثبت بدهد. 24 ساعت بعد او با حضور در فروشگاه به ازدواج با من جواب مثبت داد و من خوشبخت‌ترين مرد فاميل شدم.» آگوستو پس از اين كه ماريا به ازدواج با وي رضايت داد پيش خانواده او رفت. هر چه بيشتر پيش مي‌رفت او متوجه مي‌شد فاصله‌اي كه بين او و خانواده همسرش وجود دارد بيش از آنچه است كه او حتي فكرش را مي‌كرد. پدر ماريا با مهمان‌نوازي‌هايش نشان داد كه به انتخاب دخترش احترام مي‌گذارد و به آگوستو قول داد هر كاري كه از دستش بر مي‌آيد انجام دهد تا اين زوج خوشبخت‌تر از هميشه زندگي كنند. آگوستو تنها يك چيز را حاضر نبود بپذيرد. او نمي‌خواست از طرف خانواده‌ همسرش هيچ كمكي به او بشود و اين جمله را از همان روزهاي اول نامزديشان با ماريا در ميان گذاشت. اين شرط بايد تا پايان زندگي‌شان برقرار مي‌ماند. «من عاشقانه همسرم را دوست داشتم وقتي حاضر شد به جاي ازدواج باشكوهي كه پدرش از آن صحبت مي‌كرد در يك كليسا و بسيار خصوصي با من ازدواج كند، بيش از بيش به او علاقه‌مند شدم. او به پدرش گفت كه زندگي در رفاه كامل را امتحان كرده است و اكنون دلش مي‌خواهد آن طور كه شوهرش زندگي مي‌كرده است به زندگي ادامه دهد. او در يك عكاسي مشغول به كار شد و من هم در همان سوپرماركتي كه با او آشنا شده بودم كار مي‌كردم. همه‌چيز عالي بود، همه چيز رويايي پيش مي‌رفت و هم اطرافيان من غبطه مي‌خوردند كه چه طور من چنين آرامشي را به دست آورده‌ام. ماريا خيلي خوب با شرايط جديدش وفق كرده بود و هر هفته هم به منزل پدرش مي‌رفت. او حتي به خانواده‌اش هم عاشقانه سر مي‌زد و تمام وجودش محبت بود». سال‌ها از ازدواج آگوستو با ماريا گذشت. ماريا ظاهرا برخلاف آنچه كه تصورش را مي‌كرد با گذشت زمان بيش از پيش اختلاف‌ها را درك مي‌كرد و اين موضوعات آزارش مي‌داد. او مدام به آگوستو گوشزد مي‌كرد كه بهتر است براي ارتقاي خودش كاري بكند، اما بي‌فايده بود. آگوستو در اعترافاتش نزد پليس عنوان كرد، زماني كه عشق در زندگي‌شان از بين رفته او همسرش را هم از دست داده است. ضربات چاقويي كه آگوستو بر پيكر همسر و دو فرزند خردسالش وارد كرده بود از شدت تنفري بوده كه از زندگي خودش پيدا كرده، اما جرات گفتن آن را نداشته است. آگوستو از روزي كه متوجه شد نمي‌تواند خواسته‌هاي همسرش را برآورده كند، دچار مشكلات عميق روحي شد. «براي ما همه چيز عاشقانه بود، اما كم‌كم نمي‌دانم چرا اين عشق از بين رفت، مشكلاتمان زياد شده بود و سر هر مساله‌اي ماريا سراغ پدرش مي‌رفت و اين مرا عذاب مي‌داد. با خودم عهد كرده بودم او را خوشحال نگه دارم، اما نمي‌توانستم. بچه‌دار شدنمان هم به مشكلات ما اضافه كرده بود و زير بار اين مشكلات خم شده بودم. انگار همه آنچه در رويا مي‌ديدم از بين مي‌رفت و حقيقتي تاريك جاي آن را مي‌گرفت. من و ماريا واقعا نمي‌توانستيم خوشبخت شويم». جسد بي‌جان ماريا و دو فرزندش توسط همسايه اين زوج كشف شد. پليس به محض حضور در صحنه دلخراش اين مرگ غم‌انگيز با صحبت با همسايه‌ها متوجه شد اختلافات اين زوج در روزهاي اخير به اوج خود رسيده و صداي دعوا و حتي كتك‌كاري‌هاي آنها را همه مي‌شنيده‌اند. از همان زمان با صدور اعلاميه‌اي همه افراد پليس براي پيدا كردن مردي با مشخصات آگوستو در جريان قرار گرفتند و 2 ماه بعد تلاش پيوسته پليس توانست او را به دام بيندازد. «من نمي‌خواستم او از من جدا شود. مي‌دانستم او نقشه اين كار را در سر مي‌پروراند، اما دلم نمي‌خواست اين اتفاق بيفتد. مي‌خواستم به او ثابت كنم كه از پس مشكلات برمي‌آيم كه نشد». مترجم: الميرا صديقي‌ منبع‌: سي‌بي‌اس نيوز




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 333]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن