واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: کابل 30 سال قبل و کابل امروز رابرت فيسک طراحي فرعون گونه هتل مرکزي، آبميوه هاي توصيف ناپذير، چاي سبز آسماني و گارد حفاظت تاجيک در در هاي ورودي و البته بعدازظهر دودگرفته و قرمزرنگ کابل، خاطرات وصف ناپذير 30 سال قبل پايتخت افغانستان است. دژ سرخ فام بالاي حصار در تاريکي شب، راهرو هاي عظيم و توجه بسيار به آنچه ارتش بريتانيا بايد در سال 1841 مردانش را به آن مکان انتقال مي داد. در عوض انگليسي ها که احساس مي کردند پادشاه بايد آنجا زندگي کند، از روي فروتني اردوگاهي در جلگه يي بي دفاع ساختند و همين سرآغاز «علائم بلاي ناگهاني» بود. درست مثل پرنده هاي خودکار مکانيکي، بادبادک ها از روي سقف خانه ها چپاول مي شدند بله، بادبادک باز هاي کابل، منهاي نوع هاليوودي آن. شبي که هليکوپترهاي امريکايي با F-18 قدم به سرزمين هامون گذاشتند شايد تمام آن تصاوير زيبا در ذهن ها تداعي شد. ايالات متحده امريکا تصميم گرفته بود به جرج بوش براي از بين بردن تروريست ها نقطه شروعي نشان بدهد و کجا بهتر از افغانستان. دولت حامد کرزي بايد رانده مي شد تا دموکراسي از نوع امريکايي حاکم شود. از روزهاي خوب کابل سال ها مي گذرد. زماني ژنرال هاي روس در کوهستان هاي شمالي وعده پيروزي قريب الوقوع بر «تروريست ها» را مي دادند، البته با حمايت امريکا، عربستان و پاکستان. جالب اينکه گريزي کوتاه به سال 2001- تنها هفت سال پيش بود- يادمان مي آورد ژنرال هاي امريکايي نيز وعده شکست حتمي «تروريست» هاي کوهستان را جار مي زدند با اين تفاوت که دشمن اين بار طالباني بود که از طرف عربستان و پاکستان حمايت مي شد. روس ها به نيروي هوايي شوروي در بگرام مي باليدند. ژنرال هاي امريکا نيز به نيروي هوايي قدرتمندشان در بگرام مي بالند. اين تکرار تاريخ نيست که تکرار تاريخ به شکل کميک آن است. قريب به 29 سال پيش «مجاهدين» در کوهستان هاي دوردست جنگي را براي مقابله با مدارس مختلط دخترها و پسرها ترتيب دادند؛ قانوني که توسط دولت موروثي کمونيست نقض شده بود. مدارس آتش زده شد و خارج از جلال آباد مديران و همسرانشان نيز آتش زده شدند. امروز طالبان افغانستان جنگي براي جلوگيري از تحصيل دخترها و پسرها شروع کرده اند با اين تفاوت که اين بار قربانيان با اسيد سوزانده مي شوند. مدارس را آتش و معلم ها را دار مي زنند. با اين حال دخترها در بيابان هاي وسيع قندهار و هلمند براي باسواد شدن تلاش مي کنند. هر چه مي گذشت شوروي با مشکلات بيشتري مواجه مي شد. افسران روس دلاوري ارتش ملي افغانستان (آنا) را افزايش دادند. مسکو براي نفوذ کردن در ميان آنها برايشان تانک هاي جديد مي فرستاد و براي تربيت نيروي غيرنظامي خارج از پايتخت کمک شان مي کرد. يکي از عواقب سريع سفر امريکايي ها به افغانستان در سال 2001، آمد و رفت به قندهار با اتوبوس بود. امروز، پس از گذشت هفت سال، بزرگراه هايي که براي نشان دادن حسن نيت بوش بازسازي شده بود، در باتلاقي از شن و ماسه غرق و به محل تجمع جنگجويان طالبان و راهزنان مبدل شده است. اين بار هم تنها راه امن براي سفر به قندهار همان راه هوايي است. در خلال سال هاي دهه 80 شوروي و «آنا» کوهستان را در اختيار گرفتند اما در عوض کنترل بيشتر نيمه جنوبي کشور را از دست دادند. روسيه براي افزايش توان 115 هزار نيروي مستقر در افغانستان، مخفيانه 9 هزار سرباز ديگر نيز به آن کشور فرستاد تا در جنگ با مجاهدين با قدرت هر چه تمام تر عمل کنند. حالا امريکا به صورت علني هفت هزار سرباز ديگر براي ملحق شدن به 55 هزار سرباز ديگر مي فرستد تا با قدرت بيشتر با طالبان مقابله کند. در 1980، در مغازه گرد و غبار گرفته کتابفروشي هاي چيکن استريت کابل به دنبال نسخه هاي چاپي ارزان و غيرقانوني پاکستاني درباره خاطرات افسران بريتانياي کبير مي گشتم، در حالي که راننده ام نگران اين بود که شايد من درباره روس ها اشتباه کرده باشم. هفته قبل به کتابفروشي شار رفتم که پر از همان کتاب هاي ممنوعه بود و اين بار هم راننده ام نگران اين بود که مبادا درباره امريکا (يا حداقل انگليس) اشتباه کرده باشم. زماني که صداي انفجار در خيابان هاي کابل به گوش رسيد و افغان ها دانستند کار کمونيست ها تمام است، هرچه داشتند گذاشتند و به پاکستان و ايران پناه بردند. آنها که ماندند، با بدبختي و فقر جنگيدند در حالي که کشورشان درگير جنگي بود که آتش آن را ديگران روشن کرده بودند. امروز آنها که از ايران و پاکستان به خانه برگشته اند بازهم با بدبختي و فقر روزگار مي گذرانند و در جنگ با طالبان هستند؛ چيزي که در طول اين قريب به 30 سال تغيير نکرده همين نبود امنيت، رفاه، آرامش، صلح، مواد غذايي، آب آشاميدني و پوشاک است. آيا از گذشته هيچ درسي نگرفته ايم؟ آيا هنوز نمي دانيم نبايد به جاي مردم افغانستان تصميم بگيريم؟ آيا هنوز نفهميده ايم که نمي شود ملتي را به زور خوشبخت کرد؟ کودکان افغان مي خواهند به سنت پدران شان روي پشت بام بروند و پرواز بادبادک ها را تماشا کنند. دختران افغان مي خواهند حق تحصيل و حضور در اجتماع داشته باشند. پدران افغان براي خانواده شان امنيت مي خواهند و لقمه ناني که با آرامش سرسفره بگذارند. آنها ديگر جنگ، قتل، اختلافات قومي و دخالت بيگانگان را نمي خواهند. بايد از تاريخ درس گرفت. * خبرنگار منطقه خاورميانه روزنامه اينديپندنت و برنده جايزه روزنامه نگار برتر انگلستان منبع: اعتماد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 491]