واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: سرخترين سبز، سبزترين سرخ
دين- دكتر مير جلال الدين كزازي:
آن شامگاه، شامگاه دهمين روز از ماه محرم سال شصتو يكم، شامگاهي شگرف بود، يگانه و ديگرسان، در آن شامگاه، زمان از پويه باز ايستاد؛ تاريخ به گوشهاي در خزيد و به كمين نشست و خيره نگريست.
جهان جهان، انديشناك و دلواپس، از جستن فروماند؛ زيرا زمان زمان و جستن بود نه جستن.
در آن شامگاه شگرف بود كه آسمان يكسره در خون نشست و به يكبارگي سرخي گرفت. خورشيد، شرمناك و زرد روي از آنچه در زمين رخ داده بود، چهره در خون ميشست و در دريايي از خون شناور بود. خوني كه بر خاك ريخت؛ اما زمان را رنگ زد و آسمان را. تا آينه را از زنگ بزدايد و از نم بپيرايد؛ از زنگ ننگ و از نم ستم. اگر آن خون بر خاك نميريخت، زمان همواره در ننگ ميماند و آسمان پيوسته در زنگ؛
آن خون زنگ زداي ننگ پيراي؛ آن خون خرم خدايي كه از پاكترين و تابناكترين تن، بر تيرهترين خاك فروريخت؛ تني همه جان و راه برده به جانان كه كمترين تيرگي و خيرگي در آن نمانده بود؛ تني يكسره پيراسته از آك (=عيب) و گسسته از خاك؛ تن فرزند خون؛ خوني همه شكوه و شگون؛ خدايانهترين خون: خون حسين - كه درودهاي خداي خون بر او باد! بر آن «خون خداي».
خرما آن خون كه آسمان را رنگ زد! اما، از آن پيش، زمين را از پليدي و پلشتي، از بيراهي و تباهي، از ددي و بدي شست. خارستان خاك، از اين خون، نارستان شد و خزان جهان بهارستان.
چه شارستانها از آن در نينوا، آن شوره بوم تفته بينوا،رُست و چه نگارستانها! آري! خوشا آن خون كه همه خرمي است! خرما آن سرخي كه يكسره سبزي است! سرخترين خون كه سبزترين نيز همان است: سرخترين سبز، سبزترين سرخ.
آن شامگاه فرجام روزي بود، از بام تا شام، سوگ و سوز؛ نيز آغاز شبي، از شام تا بام، فروغ و فروز؛ سوگي كه هزاران سور از آن زاد و سوزي كه هزاران روز بر آن بنياد گرفت. روزي هژير و پرداروگير كه هنگامهاي سترگ برانگيخت؛ هنگامهاي هنگامسوز كه جاودانه انگيخته ماند و از ترك زمين و تارك زمان آويخته؛
هنگامهاي كه خامه(= قلم) به هر پايه روان و نوان باشد و به هر مايه بهايي و بهينه، آن توان را ندارد كه داستان آن را برنگارد و به نامه درآورد. در آن روز، دهمين روز از ماه محرم سال شصتو يكم، خروشي از ناي نينوا برآمد كه هرگز از آن پس خاموشي نگرفت و در ياد روزگار، فراموشي.
زيرا آن خروش چنان سترگ و سهمگين بود كه جهان را از خواب خرگوشي برانگيخت و برآورد؛ خروشي كه در هرناي، نوايي نو دارد. اي شگفت! تا آن خون خدايانه در دشت نينوا بر ميجوشد، اين ناي ميخروشد. آن خون و اين خروش خواب نوشين و نوش دوشين نامردمان در خويشتن گم و ستمگاران بدكردار و خيره رويان تيره خوي را برميآشوبد و ستم رفتگان دل آشفته و نااميدان بيگانه با نويد را بر آنان برميشوراند.
جوشان خروشان، ايرانيان آن دوستداران شوريده خاندان، آن زاد مردان راد را كه در جهانآزاد ميخواهند زيست و به جان، آباد!
يکشنبه 15 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 101]