تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
همه چیز درباره ویزای آلمان و مراحل دریافت آن
چرا پاسارگاد به عنوان یکی از مهمترین آثار تاریخی ایران شناخته میشود؟
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
خرید انواع خودکار و روان نویس شیک و ارزان
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
تعمیرگاه امداد خودرو کرمان موتور
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1818165205
با پولاد كيميايي ، بازيگر نقش آراس در سريال مرگ تدريجي يك رويا خشم فرو خورده يك شخصيت عاصي
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: با پولاد كيميايي ، بازيگر نقش آراس در سريال مرگ تدريجي يك رويا خشم فرو خورده يك شخصيت عاصي
جام جم آنلاين: «پولاد كيميايي» ديگر نميخواهد زير سايه نام پدرش مسعود كيميايي باشد. هرچند پسر مسعود كيميايي بودن و در كنار او درس سينما و بازيگري را خواندن افتخار بزرگي براي پولاد است؛ اما او ميخواهد ديگران او را مستقل ببينند تا بيشتر به تواناييهاي او پي ببرند. پولاد ميخواهد بازيگري را ادامه بدهد و اين اطمينان را به خودش دارد كه ميتواند از پس نقشهاي سنگين و پيچيده برآيد.
پولاد كيميايي متولد سال 1359 است. پولاد براي اولين بار در سن 8 سالگي در فيلم سرب بازي كرد و بعد از آن با مادرش به آلمان رفت و چندين سال در آنجا زندگي كرد. با او به گفتگو نشستيم تا او برايمان از گذشته و طرحهاي آينده خود بگويد.
آقاي كيميايي، پولاد به چه معناست؟
به معناي فلزي كه داراي ايستادگي و مقاومت زيادي است و كارايي بسيار بالايي دارد.برخي ميگويند فولاد، اما پولاد درست است چون يك نام اصيل ايراني است. اين نام را پدرم برايم انتخاب كرد. گويا اين نام را در شاهنامه ديده بود و از همان زمان دوست داشته كه نام پسرش را پولاد بگذارد.
فكر ميكنيد جز توجه به معناي ادبي پولاد، چرا مسعود كيميايي نام پولاد را براي شما انتخاب كرد؟
هيچوقت در اين باره با هم جدي صحبت نكردهايم اما يك بار كه از او پرسيدم، گفت كه در مقطعي از زندگيش اين اسم خيلي برايش مهم بوده به همين دليل تصميم گرفته اسم پسرش را پولاد بگذارد.
زندگي براي شما تاكنون چنان بوده كه از شما بخواهد مثل پولاد سفت و سخت باشيد؟
زندگي من از ابتدا داراي نوساناتي بوده است. همه انسانها معمولا در زندگي با سختيهايي روبهرو ميشوند كه به مرور اين سختيها تبديل به سرمايه ميشود. من از ابتداي كودكي با اين سختيها روبهرو شدم. سختيهايي كه از سن من بزرگتر بودند، شخصيت مرا شكل دادند و باعث شدند نگاه من به دنيا و زندگي شكل بگيرد. من در سنين مختلف، تجربيات گوناگوني داشتم كه اولين آنها جدايي از پدر و اقامت در خارج از كشور و بيماري مادرم بود.
اين اتفاقات براي من افتاد آن هم در سن كم. من كودكي حساس بودم، اما بايد با اتفاقات بزرگ روبهرو ميشدم. جثهاي كوچك داشتم، كم حرف و مظلوم بودم، اما زندگي از من خواست با شرايط متفاوتي روبهرو شوم و ياد گرفتم چگونه دوام بياورم. تجربياتي كه به دست آوردم به من در زمينه بازيگري كمك كرد.
به نظر من دوربين در سينما جان دارد، يك نماينده است و زماني كه با لنزش به بازيگر نزديك ميشود، به عمق جان او نفوذ ميكند. به همين دليل، وقتي چهره بازيگر روي 16 متر پرده سينما ميافتد، بيننده متوجه ميشود بازيگري كه دارد ميبيند، بازيگري بزرگ يا يك فرد كم تجربه است.
اگر يك بازيگر نقش دراماتيكي را كه به او سپرده شده، درك نكرده باشد، او را نشناسد و حس او را در صدا، چهره و نوع بازي خود اجرا نكند، نميتواند با بيننده ارتباط برقرار كند؛ چون نقش را باورپذير اجرا نميكند و بيننده متوجه ميشود بازيگر نقشي را كه بازي ميكند، تجربه نكرده است بنابراين بازيگر در عين حالي كه بايد يك تكنسين باشد، خودش هم بايد داغ زندگي را چشيده و در شرايط جامعه و زندگيش بالا و پايينهايي را تجربه كرده و به خودشناسي رسيده باشد. وقتي قرار است يك بازيگر نقش يك قاتل را بازي كند، لازم نيست برود و يك قاتل را پيدا كند، تا متوجه شود او چگونه دست به قتل زده است، بلكه بايد قاتل را در درون خودش پيدا كند.
يعني براي بازي در يك نقش بازيگر بايد تجربه آن نقش را به صورت عيني و تجربي داشته باشد، مثلا برود و آدم بكشد؟
نه، تجربه عيني داشتن لازم نيست؛ اما بايد آنقدر به درون خود اشراف داشته باشد تا بتواند در اعماق وجود خود، يك قاتل پيدا كند. خودشناسياش آنقدر باشد كه بتواند خود را در جهان پيدا كند و جايگاه خودش را بشناسد.
بهترين نقشي كه من تاكنون از شما ديدهام در فيلم حكم بوده كه نقش يك شخصيت چند لايه را بازي ميكرديد. شخصيتي قلبا مهربان كه در ظاهر بسيار بيرحم بود. اين شخصيت در كجاي زندگي شما وجود دارد كه توانستيد آن را بهخوبي اجرا كنيد؟
محسن يك شخصيت چند لايه بود. شخصيتي كه در تقابل با جامعه قرار ميگرفت. محسن آدمي بود كه جامعه او را خشن كرده بود.او در ابتدا فردي خشن نبوده، اما جامعه او را به سمت خشونت كشانده است.
محسن ذات پاكي داشته و از جايي به نام «چشمه سر» آمده بود،جايي زلال و پاك. او به شهر ميآيد و ميخواهد وارد طبقه روشنفكر شود بنابراين درس ميخواند و وارد دانشگاه ميشود. او مستعد است اما كنار گذاشته ميشود ؛ به توانايي خود واقف است و ميخواهد به قدرت برسد و خود را به طبقهاي بالاتر برساند بنابراين دست به خشونت ميزند. بد نيست اين را هم بگويم كه من در خانوادهاي متولد شدهام كه سينما اساس آن است.
از طريق پدرم با سينماي كلاسيكي آشنا شدهام كه اسطوره پايه آن است. بنابراين به اسطوره در سينما علاقهمند هستم. سينماي كلاسيك را دوست دارم، چون سينمايي است كه از دشت و بيابان ميآيد و ارتباطات انساني در آن حرف اول را ميزند در صورتي كه در سينماي امروز روابط انساني حرف اول را نميزند.
حالا كه صحبت از اسطورههاي فيلمهاي مسعود كيميايي شد جا دارد بپرسم زندگي شما چقدر تحتتاثير اين اسطورهها بوده است؟
من در كودكي فرصت اين را نداشتم كه با اسطورههاي سينماي پدرم آشنا شوم. پس از ساخت فيلم سرب به همراه پدر و مادرم براي نمايش اين فيلم در يك جشنواره به آلمان رفتيم، اما ماندن ما در آلمان طولاني شد و من براي تحصيل وارد يك مدرسه آلماني شدم، پدرم چون يك فرد وطن دوست است به ايران برگشت و من و مادرم مانديم و من شروع كردم به آموختن زبان آلماني.
ما در آلمان چندين سال مانديم. من در 17 سالگي نميتوانستم فارسي صحبت كنم و كاملا تبديل به يك جوان آلماني شده بودم.بنابراين نميتوانم بگويم اسطورههاي سينماي پدرم روي من تاثير خاصي داشته است. من در آلمان طعم غربت را در كنار بيماري مادر چشيدم. با پدرم از طريق پوستر فيلمهايش كه برخي از آنها را به ديوار خانهمان زده بوديم، آشنا شدم. من در اين زمان واقعا پدرم را بدرستي نميشناختم، فقط ته ذهنم خاطراتي وجود داشت.
بوي نگاتيو همواره در ذهنم بود، چون قبل از اينكه به آلمان بروم، در خانه پدري، آپاراتي وجود داشت و ما معمولا فيلمها را به صورت 35ميليمتري و روي پرده ميديديم. وقتي آلمان بودم و پوستر فيلمهاي پدرم را ميديدم احساس ميكردم اين فيلمها، فيلمهاي بزرگي هستند؛ اما چون ارتباط كلامي با پدر و فيلمها نداشتم، نميتوانستم با آنها ارتباط برقرار كنم.
من در سني از پدرم جدا شدم كه پدر بايد نقش كليدي در زندگي من ايفا ميكرد. پدر براي پسر يك الگو است، اما من فقط گاهي او را ميديدم و اين ملاقاتها آنقدر كوتاه بود كه من نميتوانستم با او ارتباط برقرار كنم.
با كداميك از پوستر فيلمهايي كه ميديديد، ارتباط بيشتري برقرار ميكرديد؟
پوستر فيلم «تيغ و ابريشم» را فراموش نميكنم. پوستر آوانگاردي بود كه يك جور خشونت را تداعي ميكرد. اما تمام اين پوسترها در كنار هم احساس غريبي به من ميداد. احساس ميكردم اين پوسترها در زندگي من جريان ساز هستند اما نميدانستم اين جريان چگونه آغاز خواهد شد.
مادر شما موزيسين بودند و شما بيشتر در كنار مادر بوديد، پس چگونه شد كه به سينما گرايش پيدا كرديد؟
من از ابتدا قرار بود موسيقي را ادامه بدهم، چون موسيقي مثل سينما در خانواده ما ريشه داشت. پدرم موسيقي را خوب ميشناسد و مادرم موزيسين بود. در خانه ما هميشه، حتي در بدترين شرايط يك پيانو گوشه ديوار بود. مادرم دوست داشت من موسيقي را ادامه بدهم و در اولين قدم بزرگترين كار را براي من انجام داد و به من نواختن پيانو را آموزش داد. من براي آموزش آكادميك موسيقي به كانادا و آمريكا رفتم، اما نشد كه اين رشته را ادامه بدهم و باز هم نوسانات زندگي و بالا و پايينها و اتفاقاتي كه رخ داد، نگذاشت روي موسيقي متمركز شوم و درسش را بخوانم.
در سايه نام مسعود كيميايي قرار گرفتن يا مهاجرت و رفت و آمد به داخل و خارج كشور شما را تحت تاثير قرار داد و به سينما علاقهمند كرد؟
در زندگي ما سينما هميشه تصميم گيرنده بوده و هست. آدمهايي كه با ما رفت و آمد داشتند، همه سينمايي بودند. اگر ما قرار بود تصميماتي در زندگي بگيريم، باز هم سينما روي اين تصميمات اثر ميگذاشت. سينما باعث شد من از ايران بروم و سينما مرا به ايران برگرداند. من با فيلم سرب رفتم و با فيلم تجارت برگشتم. پدر از طريق سينما و ويزور دوربين مرا شناخت.
پدرم تجارت را ساخت و نقش خودم را به خودم داد و من با اين فيلم پدرم را شناختم. در فيلم سرب پدرم مرا داخل قابي قرار داد و گذشته خودش را در نقشي كه به من داد، ديد. سينما هميشه در زندگي من جريان داشته است. اگر بازيگر شدهام، به اين دليل است كه پدرم از طريق سينما با من ارتباط برقرار كرد. در آن سالها براي پدرم خيلي مهم بود كه من بپذيرم كه اگر پدرم به آلمان ميآيد، براي ساخت فيلم است.
يعني پسرش را در كنار سينما ميديد؟
بله. اين اتفاق افتاد. او ميخواست از طريق سينما مرا به وطنم برگرداند.
اين قضيه كه پدر به جاي اينكه مستقيم با پسرش روبهرو شود، او را از دريچه دوربين ببيند و بشناسد، برايتان سوال برانگيز نبود؟
چرا ذهنم را اين قضيه درگير كرده بود، اما هر خانوادهاي تقديري دارد. من سالها از پدرم دور بودم، مادرم بيمار بود و نميتوانست به ايران برگردد و شرايط روحي و كاري پدر هم به او اجازه نميداد به آلمان بيايد و با ما زندگي كند. پدرم ميخواست من به ايران برگردم. مهاجرت خيلي زندگي مرا به هم ريخت.
شايد به همين دليل است كه محسن در فيلم حكم هرچند كه درون زلال و پاكي دارد؛ اما به انتقام علاقهمند است. انتقام از افراد و شرايطي كه زندگي او را به هم ريختهاند؟
شايد واژه انتقام درست نباشد، اما در درون محسن خشمي وجود دارد كه دوست دارد از طريق اين خشم خود را مطرح كند. محسن آدمي است كه از تئوري گذشته او به اجرا اعتقاد پيدا كرده و تمام زندگيش اين است كه ميخواهد به جايي برسد كه ميخواهد. براي محسن ديگر آدمي وجود ندارد كه او را به سمت انتقام بكشاند. او بشدت تنهاست و فقط دوست دارد يك جور درست و حسابي كلكش كنده شود.
زمان نوشتن فيلمنامه آيا با پدرتان درباره شخصيت محسن صحبت ميكرديد؟
در ابتداي كار شخصيت محسن براي من نوشته نشده بود و قرار نبود من اين شخصيت را بازي كنم. در فيلمنامه اوليه نوع نگاه مسعود كيميايي به محسن، شبيه آنچه در فيلم حكم ديديد، نبود.محسن در ظاهر يك شخصيت پاك و مسيحوار بود، سنش بالا بود و من نميتوانستم آن نقش را بازي كنم. واقعيت اين است كه من بعد از فيلم سربازهاي جمعه نميخواستم در فيلمهاي پدرم بازي كنم هرچند برايم افتخار بود كه در فيلم مسعود كيميايي بازي كنم اما اين روند برايم خستهكننده شده بود كه باشم اما ديده نشوم، كار كنم اما بازهم ديده نشوم.
در واقع زير سايه مسعود كيميايي قرار داشتن...
بله زير سايه پدر بودن كمكم داشت اذيتم ميكرد. من عاشق بازيگري بودم، اما نميتوانستم از اين علاقه بگويم؛ چون ديگران فكر ميكردند من دارم حرفهاي كليشهاي ميزنم. پدرم هميشه در ذهنش اين وجود داشت كه من فيلمساز خواهم شد به همين دليل مرا به فيلمساز شدن تشويق ميكرد، چون فكر ميكرد بازيگري براي من يك جور ماجراجويي است. برگرديم به فيلم حكم. زماني كه ساخت اين فيلم جدي شد، حضور فردي كه قرار بود نقش محسن را بازي كند، در حكم منتفي شد. روزي پدرم به من گفت اگر قرار باشد يكي از نقشهاي فيلمنامه حكم را انتخاب كني، كدام نقش را انتخاب ميكني و من بي برو برگرد گفتم: محسن. پدرم گفت اين همه نقش خوب، چرا محسن را انتخاب كردي؟ گفتم: چون يقين دارم ميتوانم آن را بخوبي بازي كنم. ميدانستم نقش محسن توان اين را دارد كه در فيلمي به كارگرداني مسعود كيميايي بدرخشد. پدرم وقتي شور و شوق و جدي بودن مرا براي بازي در اين نقش ديد، قبول كرد من نقش محسن را بازي كنم. وقتي تست گريم زده شد و من خودم را در آينه ديدم به خودم گفتم اين يك فرصت است كه تو متوجه شوي اينكاره هستي يا نه؟ بازي در اين نقش منطقه بازيگري مرا مشخص كرد و سرمايههاي مرا در زمينه بازيگري به يادم آورد.
گفتيد ميخواهيد از سينماي كيميايي فاصله بگيريد، در صورتيكه درس بازيگري را در مكتب كيميايي فرا گرفتهايد، مكتبي كه مختصات خود را دارد. آيا نقش محسن توانست شما را از اين مكتب جدا كند؟
كساني كه فيلم را ديدند، گفتند پولاد كيميايي توانايي بازيگري دارد.بازي در اين فيلم باعث شد بتوانم نظرها را به سمت خودم جلب كنم. بازي در فيلم حكم حداقل اين مزيت را داشت كه به خودم ثابت شد فنون بازيگري را ميشناسم و ميتوانم در اين زمينه حرفي براي گفتن داشته باشم. تا پيش از حكم عذاب وجدان داشتم كه بگويم بازيگرم. ميگفتم شايد همه اينها درذهن من ميگذرد. اما بازي در نقش محسن به من اعتماد به نفس كامل داد.
بازي در نقش محسن شما را در مكتب بازيگري كيميايي بيشتر تثبيت نكرد؟مثلا ما الان داريم شما را در سريال مرگ تدريجي يك رويا در نقش آراس مشرقي ميبينيم، آراس شباهت زيادي به نقشهاي فيلمهاي پدرتان دارد.
براي روشن شدن اين بحث برايتان يك مثال ميزنم. كساني كه با موسيقي كلاسيك آشنا هستند و اصول آن را ميشناسند، ميتوانند در همه شاخههاي موسيقي فعاليت كنند؛ چون اصول را ميشناسند. من هم وقتي فنون بازيگري را نزد كيميايي ياد گرفتهام كه سينماي كلاسيك را بخوبي ميشناسد و اصول آن را ميداند، نبايد نگران بازي در نقشهاي ديگر باشم. بيشتر بازيگران سينما دوست دارند در فيلمهاي پدر من بازي كنند؛ چون ميدانند سينماي او متعلق به بازيگر است و فيلمهاي او بازيگر محور است. بازيگراني كه در فيلمهاي مسعود كيميايي بازي كردهاند درخشيدهاند. كيميايي به بازيگر فرصت حضور در قالبهاي بزرگ را ميدهد و براي من كه با پدرم كار كردم و نقشهاي سنگين فيلمهاي او را به عهده گرفتم، بازي در نقشهاي رئال كار بسيار سادهاي است. در سريال مرگ تدريجي يك رويا بازي من با ديگر نقشهايم، بخصوص نقشهايي كه در فيلمهاي پدرم بازي كردهام، كاملا متفاوت است و اگر شما شباهتي ميبينيد، به اين دليل است كه «آراس» هم مثل محسن يك شخصيت چند لايه دارد و خشمي فرو خورده در او باعث ميشود عصيان كند.
من در سريال مرگ تدريجي يك رويا خيلي رئال بازي كردم، چون ميدانستم در مديوم تلويزيون دارم بازي ميكنم و سينما با تلويزيون تفاوتهاي اساسي دارد و بازيگري در اين دو مديوم باهم فرق دارد. من در بازيگري به اصولي پايبند هستم. صدا و بدن برايم مهم است. به بازي چشم خيلي اهميت ميدهم؛ چون معتقدم در سينما چشم حرف اول را ميزند. وقتي دوربين به بازيگر نزديك ميشود، نوع نگاه خيلي از حرفها را ميتواند به مخاطب القا كند. من در مدتي كه بازيگري را به صورت جدي پيگرفتهام خواستهام خيلي متفاوت ظاهر شوم؛ چون معتقدم بازيگري مثل زندگي است و رنگهاي مختلف دارد.
چگونه براي بازي در نقش آراس انتخاب شديد؟
آقاي جيراني اين نقش را به من پيشنهاد كرد. ابتدا آراس نقش مهمان را داشت و نقش كوتاهي بود. آقاي جيراني خلاصه نقش را برايم گفت و من بدم نيامد كه آن را بازي كنم. من با گروه آقاي جيراني به تركيه رفتم.وقتي خانم شيرازي تست گريم را ميزدند پيشنهاداتي درباره مو و ريشم دادم كه قبول كردند. وقتي آقاي جيراني مرا با اين گريم ديد، تصميم گرفت كه نقش آراس را گسترش دهد.
وقتي پيشنهاد گريم را به خانم شيرازي داديد، چه ذهنيتي از آراس داشتيد؟
آراس را از لحاظ ظاهر مثل محسن ميديدم. من احساس ميكنم آدمهايي كه تنها هستند وتحت شرايطي در زندگي در تنگنا قرار ميگيرند، آدمهايي هستند كه به خشونت روي ميآورند. آنها آدمهاي عميقي نيستند؛ به همين دليل در قدم اول تلاش ميكنند با ظاهر خودشان ديده و مطرح شوند؛ در نقشهايي كه قابليت گريمهاي متفاوت دارند، به گريمور پيشنهادهاي خودم را ميدهم. وقتي مقابل آينه مينشينم و گريم روي صورتم اجرا ميشود، تلاش ميكنم نقشم را در آن گريم پيدا كنم و اين لحظه هميشه برايم خيلي اهميت داشته است.با همه اينها، آراس تفاوتهاي اساسي با محسن دارد، چون او شخصيت عاطفيتر، مظلوم تر و بي گناه تر از محسن يا سيامك است.
و عكس مادر و ارتباط آراس با اين عكس؛ اين عاطفي بودن را بيشتر نشان داد.
بله ،آراس هميشه با مادرش در ارتباط است.
اما با اينكه به مادرش قول داده كه خلاف نكند اما دست به كارهاي خلاف ميزند.
چون او يك آدم جا مانده است. او در غربت تبديل به آدمي بيهويت شده است و آدم بيهويت لباس و ظاهرش هم بيهويت ميشود. آراس در عين اينكه بيهويت است، اما حافظه تاريخي دارد و با ديدن هستي به هويت ايراني خودش بر ميگردد.
در ابتداي مصاحبه گفتيد همه شخصيتهايي را كه بازي ميكنيد، در درونتان وجود دارند. آيا آراس هم در ذهن شما وجود داشت؟
بله. زندگي آراس هم شبيه زندگي خود من است، بههميندليل خيلي برايم قابل درك بود.
شما از سينما به تلويزيون آمديد آيا اين تفاوت شما را اذيت نميكرد؟ سال پيش هم درسريال خونمردگي نقش اصلي را بازي كرديد؟
به نظرم در شرايط فعلي تفاوت جدياي بين سينما و تلويزيون در كشور ما وجود ندارد. سينما در كشور ما با بحرانهاي زيادي روبهرو شد، اما تلويزيون بنا به ماهيت خودش كه ارتباط برقرار كردن با عموم مردم است، به ساخت سريال و فيلم ادامه داد و متاسفانه سينماي ما براي بقا به مرور شبيه تلويزيون شد و تهيهكنندهها شروع به ساخت فيلمهاي ملودرام و كميك شبيه فيلمهاي تلويزيوني كردند و چنين شد كه اكنون بندرت ميتوان فيلم ملي و بزرگي در آن پيدا كرد.
حتي در چند سال اخير اتفاق بزرگي در زمينه بازيگري نيز رخ نداده است.من معتقدم بازيگر سينما هرگز نبايد در تلويزيون بازي كند، چون اين دو تفاوتهاي اساسي باهم دارند؛ اما وقتي ديدم سينما با تلويزيون در كشور ما تفاوت چنداني ندارد، تمايل پيدا كردم بازي در سريالهاي تلويزيوني را نيز تجربه كنم.
تلويزيون براي من جذابيت داشت، چون ميخواستم بازي در سريالي چندين قسمتي را تجربه كنم و از نزديك احساس كنم چگونه ميتوان در چندين قسمت از يك سريال بيننده را با خود همراه كرد و او را پاي تلويزيون نشاند؛ بينندهاي كه كنترل تلويزيون را دركنار خود دارد و هرلحظه ميتواند كانال و برنامه ديگري را براي ديدن انتخاب كند.
پس از اين باز هم شما را در تلويزيون خواهيم ديد؟
اگر نقش خوبي از طرف يك كارگردان مطرح پيشنهاد شود، حتما خواهم پذيرفت، نقشي كه چيزهاي جديدي براي گفتن داشته باشد.
در سينما چطور؟ آيا بازهم تصميم داريد خشم فروخورده يك شخصيت را به نمايش بگذاريد؟
در سينما هم دوست دارم منطقه بازيگريام را تغيير دهم اما واقعيت اين است كه شخصيتهاي خنثي و آرام را دوست ندارم.ما در عصر نا آراميزندگي ميكنيم كه شخصيتهاي آرام نميتوانند در آن جايي داشته باشند. ما به الگوهاي اسطورهاي نياز داريم تا بتوانيم تصميمات بزرگ بگيريم.
طاهره آشياني
چهارشنبه 8 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 126]
-
گوناگون
پربازدیدترینها