واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: مظفر شاهدي گزارشي درباره قتل محمد فرخي يزدي
خبرگزاري فارس: مدت كوتاهي قبل از شب حادثه محمد فرخي يزدي را به عنوان زنداني اي كه دچار بيماري شده است از بند و سلول مربوطه به بيمارستان منتقل كرده و در حمام! بيمارستان بستري كرده بودند تا چنانكه دلخواهشان بود توسط پزشك احمدي مداوا نمايند.
محمد فرخي يزدي شاعر بلندمرتبه و آزاديخواه ايران در سال 1267ش در يزد متولد شد و در 24 مهر ماه 1318ش در بيمارستان زندان موقت شهرباني به قتل رسيد. پيش از او بسياري از رجال، سياستمداران و آزاديخواهان برجسته كشور كه در صدر همه آنها سيدحسن مدرس قرار داشت با روشهايي مشابه جان خود را از دست داده بودند. فرخي يزدي به هنگام مرگ بيش از دو سالي بود كه به جرم «اسائه ادب به بندگان اعليحضرت همايون شاهنشاهي» در زندان به سر ميبرد.
قرار بود فرخي پس از سه سال زندان آزادي خود را بازيابد. اما دستگاه مخوف شهرباني رضاشاه نظير آنچه طي ساليان گذشته مكرر انجام داده بود بار ديگر دست به كار قتلي شد و با آمپول هواي پزشك احمدي جلاد دهها تن از مردمان آزاده اين كشور در حمام بيمارستان زندان موقت شهرباني (و در تاريخ 24 مهر ماه 1318) به حيات محمد فرخي يزدي شاعر آزاديخواه و دلير خاتمه داده شد. آنچه در زير ميآيد گزارش فتحالله بهزادي پزشكيار وقت بيمارستان زندان موقت شهرباني است كه پس از سقوط رضاشاه از سرير سلطنت درباره روند و كيفيت به قتل رسيدن محمد فرخي يزدي به دادگاهي كه جهت تعقيب جانيان دوره مذكور تشكيل شده بود ارائه داده است. بهزادي و همكارش علي سينكي در شب حادثه در بيمارستان فوق كشيك داشته اند.
يادآور مي شود كه مدت كوتاهي قبل از شب حادثه محمد فرخي يزدي را به عنوان زنداني اي كه دچار بيماري شده است از بند و سلول مربوطه به بيمارستان منتقل كرده و در حمام! بيمارستان بستري كرده بودند تا چنانكه دلخواهشان بود توسط پزشك احمدي مداوا نمايند.
عين گفتههاي فتحالله بهزادي
.... قبلاً از طرف اداره زندان محمد يزدي سرپاسبان آمده، شيشه هاي پنجره اطاق حمام را گل سفيد زده و پنجرههاي اتاق حمام را گرفته و مسدود نمودند، و روز 21/7/18 فرخي را به آن اطاق انتقال دادند. و دستور دادند كه كسي حق ندارد به اطاق حمام داخل شود و درب را قفل كردند و كليدش را همراه خود بردند و نزد پايور نگهباني بود و هر وقت كه براي معاينه و دادن دستور دوايي لازم بود به پايور نگهباني اطلاع داده و با حضور آنها عذا و دوا داده ميشد و مجدداً درب را قفل و كليد آن را با خود ميبردند تا روز 24/7/18 ساعت 30/17 [ساعت پنج و نيم بعداز ظهر] برحسب دستور ياور بردبار، رئيس زندان موقت مرا مأمور كردند كه به منزل سلطان متنعم، پايور زندان بانوان رفته و از او عيادت كنم. بنده هم حسبالامر به وسيله اتومبيل ااري به منزل نامبرده عازم شدم و در موقع رفتن به دكتر احمدي كه در بيمارستان بوده اظهار داشتم كه طبق اين يادداشت براي عيادت متنعم ميروم. قريب دو ساعت در منزل متنعم بودم و دستورات دوايي نيز به ايشان دادم و با همان اتومبيل كه آمده بودم مراجعت كردم، ديدم پزشك احمدي هم نيست.
از علي سينكي سؤال كردم چرا دكتر احمدي نماند؟ شايد اتفاقي رخ بدهد. علي سينكي جواب داد پس از رفتن شما پايور نگهبان دستور داد كه ملافههاي بيماران را كه جمع كردهاند بردار و چون از زندان بانوان انفرميه خواستهاند به فوريت به آنجا برو و من هم از زندان خارج شده و با همان ملافهها كه براي شستن جمع شده بود با خود به زندان بانوان برده و پس از مراجعت به زندان ديدم كه پزشك احمدي نيست. من [فتحالله بهزادي] از علي سينكي سؤال كردم كه احمدي كجاست؟ گفت رفته است. از پشت پنجره بيمارستان صدا كردم كه كليد را بياوريد تا شام فرخي را بدهيم. جواب دادند كه فرخي گفته است امشب شام نميخورم. ساعت بين نه و نيم و ده بود كه نيرومند وارد زندان شده و پايور نگهبان هم از عقب ايشان بودند. صبح كه آقاي دكتر هاشمي آمدند پس از آنكه تمام اتاق را بازديد نمودند براي عيادت فرخي آمد دم پنجره بيمارستان بنده صدا زدم آژان كليد را بياوريد كه هم چاي فرخي را بدهم و هم دكتر او را معاينه كند. كليد را آوردند درب اتاق فرخي را باز كردند. دكتر هاشمي به جلو بنده از عقب ايشان پايور نگهبان يزدي هم از رفقاي ما داخل شده و علي سينكي هم با ما بود. مشاهده كردم كه فرخي روي تخت برخلاف هميشه دراز كشيده است. چون همه روزه كه وارد مي شديم به پا ايستاده و پس از سلام و تعارف چند بيتي اشعار و رباعي كه ساخته بود براي ما ميخواند. وضعيت فرخي اين طور بود:
يك پايش از تخت آويزان و يك دستش روي تنه و جلو يقه پيراهن، يك دست ديگر او روي شكم، چشمانش باز و گودافتاده بود. از مشاهده اين وضعيت دكتر هاشمي و من و علي چنان تكان خورديم كه يزدي و پايور نگهبان كه همراه ما بودند ملتفت به اين موضوع شدند و پس از اينكه از اطاق خارج شديم دكتر هاشمي با حالت رنگ پريدگي باقي بود. وقتي فرخي را مرده مشاهده كردم چون انتظار ديدن چنين وضعيتي را نداشتم تكان سختي خوردم و دكتر هاشمي مدت يك ساعت در حالت بهت بود و پشت ميز نشسته ولي نميتوانست دفتر نگهباني و نسخهها را بازديد كند. روز قبل از فوتش وقتي وارد اتاق فرخي شديم فرخي به پا ايستاده تا دم درب ما را مشايعت كرد.
من با علي سينكي كه خارج شديم نزديك بانك سپه بوديم به علي گفتم بابا چطور شد كه فرخي مرد و گفتم مگر آمپول كانف فرخي را كه دستور دادم و دكتر هاشمي داده بود به او نزديد؟ گفت آمپول را دكتر احمدي از من گرفت و گفت من خودم به فرخي ميزنم و آمپول را از من گرفت و آنچه بنده ميدانم از روي ايمان عرض كنم اين است كه فرخي به مرگ طبيعي نمرده و غيرطبيعي مرده است و تا آن تاريخ معمول نبوده كه دكتر احمدي آمپول را از علي سينكي يا انفرميههاي ديگر بگيرد و مثل مورد فرخي خودش به بيمار تزريق كند. (دكتر احمدي صريحاً در بازجويي گفته است كه من هيچ وقت آمپولي به بيمار تزريق نكردهام و اين كار مربوط به انفرميه است). بنابراين دكتر احمدي فرخي را كشته است.
...............................................................................
منبع: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران
پنجشنبه 18 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 146]