واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: انديشه - گذشتهاي كه نميگذرد
انديشه - گذشتهاي كه نميگذرد
رحمان بوذري: مادران ميدان مي چگونه بايد با «خاطره» فرزندان ناپديدشدهشان كنار ميآمدند؟ آيا آنها ميتوانستند «چهره» جوانانِ خويش را به دست فراموشي بسپارند؟ قسمي «فراموشي» كه اگرچه براي بازگو كردنِ آنچه بر ايشان رفته ضروري است اما نميتواند و نبايد به ورطه سوءاستفاده از اين مفهوم (چنانكه پل ريكور خاطرنشان ميكند) در غلتد.
پس چگونه بايد بار غم از دسترفتن عزيزانشان را كه نه ردپايي از ايشان به جا مانده بود و نه حتي اثري از «بدن» حيوانيشان در كار، تحمل ميكردند؟ با «بركشيدن» همين بدن بهمثابه «بدن سياسي» در عرصه نمادين و نماياندنِ آن به «تن حاكم»؛ كاري كه ايشان بدون هرگونه ابزار سياسي يا عضويت در حزب و پارلمان، تنها با حضور در ميداني از ميادين آرژانتين صورت دادند. كمتر از بيستنفر از آنها با سامان دادن اعتراضي خاموش، يا بهرهگيري از همان ابزارهاي فعاليت مدنيـليبرالي، نارضايتي و عدم سكوت خويش را به رخِ نظاميان آرژانتيني كشيدند، آنهم صرفا با سكوتي مرگبار. سكوتي كه صدايش از هر اعتراضي بلندتر بود. آنها دقيقا چه كردند؟ بدن خويش را در مقام ابزاري سياسي عليه فاجعه ناپديدشدن فرزندانشان به كار گرفتند: روسريهاي سفيد يكدست پوشيدند، شمايلهايي مقوايي به نشانه فرزندان ربودهشدهشان ساختند و نام ناپديدشدگان را بر روي اين بدنهاي نمادين حك كردند (چنانكه در تصوير همين صفحه ميبينيد). واكنش دولت نظامي آرژانتين به چنين كاري همان واكنش تيپيكالِ دولت هر وضعيت به عناصر حذفشده است: «مشتي احمقاند كه وقت خود را در خيابان تلف ميكنند.» ناظران بيروني آنها را، بهواقع، زناني «ديوانه» خطاب ميكردند كه از فرط بيكاري در ميادين شهر جمع ميشوند و با هم گپ ميزنند. اما چنين فعاليتي از منظر برگزاركنندگان آن، يعني همان مادران پير و خسته كه تنها اميدشان به زندگي ـ فرزندان ناپديدشدهشان ـ از بين رفته بود، در مقام تسلايي بود بر «خاطره جمعي» آنان. اينْ قسمي سوگواريِ جمعي بر از دست رفتن عزيزاني بود كه بازماندگانشان هيچگاه فرصت گريستن بر آن را نيافته بودند، «بدنِ» مردهشان را نديده بودند، مراسم آيينيِ عزاداري را بجا نياورده بودند و با «خاطره» فرزندانشان وداع نكرده بودند. بدينسان مدام به تكرار و يادآوريِ فاجعه ميپرداختند. جمعشدن در ميدان مي، سخنگفتن از «خاطرهاي جمعي» كه قوامبخش مادرانِ زخمخورده محسوب ميشد، و تكرار مداوم و تذكر آن در حكم تلاشي بود براي زخميماندن و امتناع از مدارا با آنها كه داغِ اين زخم را بر چين و چروكِ پيشاني مادران سالخورده زده بودند. از اين منظر آنها مجبور به تكرار فاجعه و انگشتنهادن بر سويه سياسي آن بودند. تكرارِ گذشتهاي كه اجازه نميدهد خاطره قربانيان فراموش شود و گرد و غبار زمان به خود گيرد؛ همان گذشتهاي كه قصد عبور و گذشتن ندارد: گذشتهاي كه نميگذرد. فراموش نكردن اين گذشته در حكم اسارت در قيد و بند آن نيست، يادآوري گذشته است به مثابه پتانسيلي براي حال و آينده، برساختنِ حال است با نگاهي به گذشته. و مهمتر از همه، باز با رجوع به ريكور، گره خوردن «گذشته» است با طلب «بخشش». طلب بخشش نه براي قربانيان كه براي بازماندگان. اين قربانيان نيستند كه نياز به بخشش دارند، بلكه بازماندگاناند كه بايد از سوي قربانيان و ناپديدشدگان و داغخوردگان بخشوده شوند؛ آن هم با بركشيدنِ اين «بخشش» به مفهومي سياسي و نه صرفا مذهبي. طلبِ بخشش از قربانيان براي آنان كه داغ ننگِ فراموشي را به گُرده بازماندگان نهادهاند. تنها با راديكاليزه كردن مفهوم مذهبيِ «بخشش» است كه ميتوان به سراغ «تن حاكم» و بازخواستِ آن رفت.
يکشنبه 10 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 236]