تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
بهترین سایتهای خرید تیک آبی رسمی اینستاگرام در ایران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1815607620
پسته را خون مي شود دل تا لبي خندان كند
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: پسته را خون مي شود دل تا لبي خندان كند
شكرخند بيست و يكم با پخش تصاويري از شكرخند بيستم شروع شد كه درآن آقاي كاردان مرتب ميپريد وسط فيلم و ميگفت: «من يك آگهي بخوانم!».....
جلسه، طبق معمول با اين «بيت خواني» اميرحسين مدرس از حضرت حافظ شروع شد:
اي پسته ي تو خنده زده بر حديث قند
مشتاقم از براي خدا يك شكر بخند
و بداهه گوييهاي رضا رفيع هم از همينجا كليد خورد: «نميدانم چرا مدتي است اين مصرع اين جوري ميآيد توي ذهنم كه: اي هستهي تو!...
مدرس گفت: «خوب است نميگويي بستهي تو!»... رفيع براي منحرف كردن ذهن ما كه در مورد كلمات «هسته» و «بسته» و ارتباطشان با بسته پيشنهادي در مورد مسائل هستهاي فعال شده بود، گفت: «اتفاقاً بعضيها ميگويند بشته!» .......
رضا رفيع نيز عرايض خود را با اين بيت زيبا و پرمغز و نغز از صائب تبريزي شروع كرد:
دامن شادي چو غم آسان نمي آيد به دست
پسته را خون مي شود دل تا لبي خندان كند
سپس عكسهايي از دوران طفوليت رضا رفيع پخش شد كه در يكي از آنها به قول خودش «قنداق را چنان سفت پيچيده بودند كه جلوي هرگونه آزادي بيان را ميگرفت». پخش اين عكسها بي ارتباط با شب تولد او كه مصادف با جلسه اين ماه شده بود، نبود.
نشستن ملت روي سن كه از جلسه پيش مد شده بود، اين بار با شدتي بيشتر ادامه داشت و تنها شرط آن، اين بود كه آنها به قول آقاي رفيع، روي صحنه، «صحنه دار» ننشينند!
نسيم عرب اميري با اعلام خبر طراحي اشعار حافظ و سعدي بر روي مانتوها، ابيات جالبي مناسب مانتوي دانشجويان سال اول تا چهارم دانشگاه انتخاب كرده بود كه خواند. رضا رفيع گفت: «به هرحال اشعار حافظ و سعدي از اشعار بابا طاهر كه بهتر است!»
در انتهاي شعر، داريوش كاردان كه در كنار رفيع و مدرس، اجراي مراسم را بر عهده داشت، از خانم عرب اميري پرسيد: «براي سن ما شعري سراغ نداري؟!» و رضا رفيع كاملاً بي منظور در ادامه گفت: «براي روي كفن چطور؟!» .....همچنين او با سوال ديگري هم درگيري ذهني پيدا كرده بود كه نتوانست نپرسد: «اينها كه گفتيد براي لباسِ رو بود ديگر؟!»
رضا رفيع پس از تعريف كردن خاطرهاي از مرحوم گل آقا كه آن هم توي همين مايهها بود، به شاعر بعدي كه پشت تريبون ايستاده و منتظر بود، گفت: «آقا بفرماييد... نترسيد!» اتفاقاً آن آقا هم تصادفاً شعرش را اين طوري شروع كرد كه:
«ترسم دوباره.......»
رفيع تاكيد كرد: «خداوند كرامات عجيبي در ما قرار داده!»
داريوش كاردان كه تازه متوجه شده بود فردا تولد رضا رفيع است، پرسيد: «جداً تولد شماست؟» مدرس جواب داد: «البته فردا به دنيا مي آيند.» و رفيع توضيح داد: «الآن در مسير هستم!» ملت هم كه هرهر ميخنديدند اين وسط.
رضا رفيع با اشاره به استقبال مردم از شب شعر شكرخند، گفت: «بعضيها حتي با وجود پادرد، با عصا به اينجا ميآيند. كساني كه به جاي سوسياليسم و كمونيسم و اين جور مزخرفات ايسم دار، مكتب روماتيسم را انتخاب كرده اند!»
او سپس با اشاره به مردي كه به طرز مشكوكي پشت سرش ايستاده و مشغول فيلمبرداري بود، گفت: «اين كيست كه از پشت ما فيلم ميگيرد؟! تحقيق كنيد ببينيد از كجا آمده!» مدرس گفت: «دارد شماره مان را بر ميدارد!»
فيلمبردار مو بلند مورد نظر كه در تمام مدت جلسه، كلاهش را از سر برنداشته بود، پيش آمد و پشت ميكروفن، خطاب به رفيع گفت: «ما ازاصفهانيم. اگرآنجا چند نفر منارجنبان را ميجنبانند، شما اينجا يك نفري تمام ايران را ميجنباني!»
در اين وقت، قرار شد فيلم كوتاهي كه سوغات آقاي «بهرام عظيمي»، انيماتور معروف، از بلاد كفر بود، پخش شود كه برق سالن به سلامتي قطع و به ياري برق اضطراري دوباره وصل شد. با خودم فكر كردم وزارت نيرو چه جراتي دارد كه همايش طنز پردازاني را كه نزده ميرقصند، مشمول قضيه «خاموشيهاي اخير» ميكند و ازعواقبش نميترسد؟ احتمالاً به عواقبش نينديشيده!
بطريهاي آب روي ميز، دائم سقوط آزاد ميكردند. رفيع با لحني گله مند گفت: «اي آقا، اين ديگر چه آب شُلي است!» كاردان تاييد كرد: «بله... اصلاً خيس است!»
متاسفانه شاعر بعدي، شعري خواند كه ازهمان ابتدا رضا رفيع مجبور شد به ايشان تذكر بدهد آن را نخواند. شاعر مزبورهم عصباني شد و با لحني تند جواب داد و رفت توي ترك؛ يعني سالن را ترك كرد.
رفيع گفت: «هنر طنزنويس اين است كه طنز را جوري بگويد و بنويسد كه گزك دست كسي نداده باشد. هم حرفش را زده باشد، و هم....» كاردان پراند: «.....و هم نزده باشد!»
رفيع براي تغيير فضا شروع كرد به خواندن اين شعر:
يك هنرمند فاقد مسكن
رفت روزي وزارت ارشاد...
صدايي از ميان جمعيت فرياد زد: «نخوان آقا!» رفيع با خونسردي گفت: «شما از وزارت مسكني يا وزارت ارشاد؟!» چند نكته سنج از ميان مردم همزمان گفتند: «هيچ كدام، هنرمند است!»
در ادامه شعر رفيع معلوم ميشد هنرمندي كه براي درخواست زمين به وزارت ارشاد رفته بود، سرانجام يك زمين كوچكي در قطعه هنرمندان بهشت زهرا از آنجا تحويل ميگيرد!
در اين لحظه يك نفر از بيرون آمد و گفت: «ماشين ميتسوبيشي مال كيست؟» رضا رفيع جواب داد: «بعيد است صاحبش در اين جمع باشد...» اما با برخاستن يكي از اهالي مجلس كه برخاستن آقاي عليرضا معيني (گوينده و مجري خوب صدا و سيما) را هم به دنبال داشت، فهميديم بعضي از حضار شكرخند هم جزو مرفهين دردمند جامعهاند! داريوش كاردان گفت: لابد«ميتسو» يش مال اين بود و «بيشي» اش مال آن! و رضا رفيع، با اشاره به دو نفر ديگر كه بلافاصله صندليهاي خالي شده را پر كردند، گفت: «من فكر ميكنم توطئه اين دو نفر بود كه اعلام كردند ميتسوبيشي مال كيست؟!»
مهدي استاد احمد مثل هميشه شعرهاي خوبي خواند. به خصوص يكيشان كه الآن در وبلاگش قابل دسترسي است و مربوط به خاموشيهاي اخير ميشد. او با توجه به اين كه بعضيها گفتهاند «تاكسيها از سواركردن خانمهاي بدحجاب خودداري كنند» نيز اين دوبيتي را سروده بود:
اگر كه بدحجابي گردد عازم
به هرمقصد بدون يك ملازم
به قدري هست شخصي در خيابان
كه ديگر هيچ تاكسي نيست لازم!
در ادامه جلسه، عكسهاي جالبي از جلسات قبلي شكرخند پخش شد كه تفسيرهاي طنزآميز رضا رفيع آنها را جالب تر ميكرد. يكي از اين تصاوير، استاد منوچهر احترامي را در حالت خواب ناز نشان ميداد كه رفيع گفت: «استاد در حال داوري آثار!». در عكس بعدي، پسري سخت مشغول توضيح نحوه عملكرد دوربينش براي دختر بغل دستي، و به قول رفيع مشغول «آموزش عكاسي صميمانه» بود و كاردان با تيزبيني به اين نكته اشاره كرد كه: «كف دست پسره يك اسم نوشته شده... خليل... بنده خدا ضايع شد!»
در ادامه، عكسي از اولين جلسه شكرخند كه بسيار خلوت تر از حالايش به نظر ميرسيد، فرياد شگفتي ملت ايستاده در صحنه را بلند كرد. رضا رفيع توضيح داد: «آن وقتها هر نفر روي ده تا صندلي مينشست. مدتي روي اين صندلي مينشست و بعدش ميرفت روي آن يكي!»...
براي دعوت ميهمان ويژه اين جلسه، ابتدا رضا رفيع براي گمراه كردن ملت، گفت: «لطفاً خانم شهره لرستاني را راهنمايي كنيد داخل....» و بعد در ادامه گفت: «متاسفانه ميهمان عزيزمان گويا به دليل فشردگي جمعيت نتوانست بيايد داخل و برگشت. فلذا در خدمت ميهمان ارجمند ديگري هستيم كه مي تواند از لابه لاي اين جمعيت رد بشود!»
اين ميهمان...... «در 25 فروردين 1339 در تهران، درست دو روز بعد از سيزده به در، از عالم رحم به در شد و به دست قابله، به شيوهاي كاملاً سنتي، با سر به دنيا آمد. او در تمام طول و عرض دوران تحميلي تحصيلي، دبير ادبيات قشنگش را دوست ميداشت و بعدها خودش نيز به نوشتن و برنامه سازي در راديو مشغول شد.»
پس از حضور مهمان ويژه ماه بر روي سن، تصاويري از عوامل هنرمند برنامه خوب «جمعه ايراني» راديو، از جمله آميرزا عبدالطمع، پخش شد كه خاطرات خوش همه را زنده كرد. آنگاه موسيقي شادي كه در سي دي همراه آقاي سعيد توكل( مهمان ويژه) بود، پخش شد. اين موسيقي به حدي شاد بود كه رضا رفيع گفت: «بعضيها باد بزنهايشان را به طرز مشكوكي تكان ميدهند. لطفاً اين كار را در چارچوب اعلام شده انجام دهيد! البته براي جلوگيري از استهلاك بادبزن، بهتر است كه بادبزن را ثابت نگه داريد و سرتان را تكان بدهيد!»
در حاشيه پخش اين موسيقي مذكور، ما بخشي از شش دانگ حواسمان به آقاي كاردان بود كه به اميرحسين مدرس ميگفت: «پاشو!.....» و او جواب مي داد: «بلد نيستم!....»
ميهمان ويژه يا همان «سعيد توكل» در ادامه، به ذكر خاطراتي از دوران كارش پرداخت كه در نوع خود شنيدني بودند: «يك دفعه مجري برنامه چند بار بين موسيقي با لحن محكمي گفت: بارامانت....! (baramant) و ما بعداً فهميديم كه روي كاغذ نوشته شده بوده است: بار امانت!.....!(bar amanat)شهرام شكيبا اشاره كرد كه الان هم ممكن است يك چنين چيزي پيش بيايد. رفيع جواب داد: «بله، حافظ هم گفته: آسمان بارامانت نتوانست كشيد!»سعيد توكل كه ديد خاطراتش گرفته است، خاطره ديگري نيز نقل كرد: «يك بار نوار يك مراسم عزاداري، چپكي پخش شد كه همهمهاي بود نامفهوم. مجري براي ماستمالي قضيه اعلام كرد كه اين نوار مربوط به مراسم عزاداري است كه در روسيه برگزار شده! يا يك بار كه نوار ترانه يك استاد موسيقي، چپه پخش شد، مجري گفت كه آنچه شنيديد، مربوط به صداي بچگي استاد بود!
اتفاقاً بخش بعدي برنامه، به نمايش انيميشني از«بهرام عظيمي» اختصاص داشت كه از جلسه دوماه پيش كه ميهمان ويژه شكرخند بود، از طرفداران پروپاقرص برنامه شده و از ره لطف، كارهايش را براي پخش به رضا رفيع داده است. ابتداي انيميشن صداي ناهنجاري از ميكروفن بلند شد كه رضا رفيع گفت: «ظاهراً صداي بچگي آقاي عظيمي بود!»
كاراكتر انيميشن مزبور، خود آقاي عظيمي بود كه براي به موقع رساندن انيميشنهاي مربوط به تخلفات رانندگي به سفارش دهندگان كه قرار بود مردم با ديدن آنها ديگر خلاف نكنند، خودش كلي تخلف رانندگي انجام ميداد!
در ادامه شعر خواني جلسه، علي زراعت از مرودشت فارس، اين دوبيتي را خواند:
نه شير بز، نه پشم ميش ميخوام
دل آرام و بي تشويش ميخوام
من از مجري اين برنامه امروز
سوييچ يك دويست و شيش ميخوام!
رضا رفيع كه درست متوجه نشده بود از او چه خواستهاند، از شاعر خواست شعرش را دوباره بخواند؛ شايد چيزي را كه او خواسته است، داشته باشد و تقديم كند!.... او بعد از تكرار مصرع اول گفت: «اين دوتا را دارم!» و بعد از مصراع آخر گفت: «ميتسوبيشياش را هم داشتيم، الآن داديم بردند!»
از حق نگذريم، اين دو بيتي علي زراعت هم جالب توجه بود:
عجب اين خواجه حافظ هم چاخان است!
ندانم از كدامين خاندان است
دهد شهر سمرقندش به يك خال
گمانم خواجه، بچه آبادان است!
در بخش بعدي، رضا رفيع اشعار فرانو جالبي از كتاب آقاي اكبر اكسير انتخاب كرده بود كه خواند:
«من نمونه ام
همه ميگويند من نمونهام
مليحه هم تاييد ميكند من نمونهام
لطفا قبل از ساعت 8 مرا به آزمايشگاه تحويل دهيد!»
***
«من تعجب ميكنم
روز روشن، چطور دو هيدروژن و يك اكسيژن با هم تركيب ميشوند
و آب از آب تكان نميخورد!»
بعد از تماس تلفني - ميكروفني با خود شاعر، معلوم شد او و رضا رفيع در انتخاب اشعار، هم سليقهاند؛ چون آقاي اكسير هم همين اشعار را خواند و رضا رفيع در مورد شعر دوم گفت: «احتمالاً به زودي، گشتي هم در اين رابطه خواهند گذاشت!»
صداي اكبر اكسير چنان پرصلابت و شبيه صداي سخنرانان دوران انقلاب بود كه رضا رفيع هم به اين موضوع اشاره كرد: «من ياد سال 57 افتادم!»در نزديكيهاي پايان مجلس، از سوي رضا رفيع، فراخوان جشنواره و مسابقهاي كه وزارت نيرو برگزار كرده (و در وبلاگ «نيروزا» شرايط شركت در آن قابل دسترسي است) اعلام شد.
داريوش كاردان پرسيد: «با اين اوضاع اخير برق، وزارت نيرو رويش ميشود جشنواره هم برگزار كند؟!» و رضا رفيع جواب داد: «خب در تاريكي برگزار ميكند!»ما هم تا برق نرفته، مطلب را تمام كنيم كه زحماتمان براي ارسال آن به روزنامه هدر نرود!
اطلاعيه شكرخند بعدي:
شكرخند بيست و دوم ميبايست در همان زمان رسمي خودش يعني شنبه اول ماه (شنبه 2 شهريور) برگزار ميشد كه به دليل مسافرت مسئول و مجري برنامه، اين ماه استثنائاً تاريخ شكرخند عوض شد و شد: دوشنبه 11 شهريور، ساعت 5 تا 8 بعد از ظهر، همان فرهنگسراي هنر(ارسباران).
پنجشنبه 7 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 282]
-
گوناگون
پربازدیدترینها