تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
بهترین سایتهای خرید تیک آبی رسمی اینستاگرام در ایران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1815538236
شـفـق(ره)، عـالـمي اديـب
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: شـفـق(ره)، عـالـمي اديـب
چهارشنبه هفته گذشته مصادف با نخستين سالگرد رحلت آيتالله محمدحسين بهجتي (شفق) امام جمعه فقيد اردكان بود. به اين بهانه نگاهي هرچند گذرا به زندگي اين روحاني اديب داريم و در پايان نامهاي از مرحوم شفق به فرزندش را كه توسط خانواده ايشان در اختيار قرار گرفته درج ميكنيم.
***
مركز فرهنگي و اطلاعرساني تبيان در يادنامهاي كه به اين مناسبت منتشر كرده آورده است:
آيتالله حاج شيخ محمدحسين بهجتي اردكاني (شفق) در سال 1313 به دنيا آمد. وي از 7 سالگي فراگيري علم و دانش را در مكتبهاي آن زمان شروع كرد و در سال 1331 هجري شمسي به تشويق ملامحمد حائري به قم رفت و در مدرسه خان (آيتالله بروجردي) و فيضيه و حجتيه سكني گزيد. آيتالله بهجتي همزمان با اين دروس تاريخ وحدت و زبان انگليسي را تا حدودي آموخت. اين عالم گرانقدر يزدي با بزرگاني چون آيتالله هاشميرفسنجاني، مسعوديخميني، و مقام معظم رهبري همدرس و مباحثه بود. وي همچنين از شاگردان مرحوم امامخميني(ره) و حضرت آيتالله سيد روحالله خاتمي و اولين شاعر شعر انقلاب اسلامي (متخلص به شفق) بود. وي را شاعر انقلاب نيز ناميدهاند كه پس از سالها تلاش علمي در حوزه علميه قم و امامت جماعت مسجد الرسول (مسجد اردكانيها) در تهران، پس از تصدي مسئوليت نمايندگي امام و امامت جمعه يزد توسط مرحوم آيتالله خاتمي به امامتجمعه اردكان منصوب شد. شفق، سراينده شعر معروفي كه همه بچهها از دبستان آن را به ياد دارند، با مطلع هرچه كه بيند ديده، خدايش آفريده... است.
ايشان در شامگاه دوشنبه 29 مرداد سال 86 در سن 73 سالگي پس از سالها بيماري مزمن قلبي دارفاني را وداع گفت.
در بخش زندگينامه خود نوشت شفق آمده است: «اين كمينه گنهكار كه نامم محمدحسين و شهرتم بهجتي و تخلصم در ادب پارسي شفق است در خرداد 1313 در اردكان در خانوادهاي مذهبي به دنيا آمدم. پدرم كاسبي ساده بود كه با زحمت ولي پاكي و راستي و درستي زندگي ميكرد و مادرم زني خانهدار و عاشق مسجد و روضه و جلسات ديني بود.»
«پدر و مادرم مرا در هفت سالگي به مكتب بردند، به بركت حافظه قوي و استعداد نيرومندي كه داشتم طي يك سال و نيم آموزش در مكتب قرآن و كلاسهاي جديد كه به اجبار در مكتب تدريس ميكردند تا كلاس پنجم را خواندم».
«در 12 سالگي به راهنمايي يكي از روحانيون با شوري كه در سخن نميگنجد به مدرسه علوم ديني وارد شدم. چندي پنهان از چشم پدر روزي يكي دو ساعت درس ميخواندم و گرم و جدي براي پدر كار ميكردم».همچنين در بخش شمهاي از خصوصيات اخلاقي شفق ميخوانيم: «شفق رنگين كماني است كه از پس نزول باران رحمت الهي بر وجود پرعطش و تشنهاش تجلي يافته است. رنگين كماني كه پيوستاري از زيباترين رنگها را در خود دارد».
«رنگي كه از پس بيرنگي و صيقل خوردن ساليان بلند دل تابناكش به چنگ آورده است. رنگي كه از معنويت جلوه يافته و از عبوديت درخشش نموده. شفق را با انقلاب اسلامي ميتوان شناخت. شفق را با دفاع مقدس ميتوان همسنگر ديد».
«شفق را با ولايت و رهبري ميتوان همراه يافت. شفق را ميتوان در كنار مردم و در دل آنان به نظاره نشست. شفق را با صبوري و تواضعش، با سعه صدر و مهربانيش ميتوان سرمشق قرار داد. با شفق ميتوان عشق آلمحمد(ص) را در جان شعلهور ساخت».
و نامه مرحوم شفق به فرزندش:
باسمهتعالي
فرزند دلبندم،
سلامي دلپذيرتر از نسيم بهاري و خوشبوتر از گلهاي كوهساري و گرمتر از چشمههاي خورشيد و روشنتر از سپيدهدمان به تو تقديم ميدارم؛ سلامي برخاسته از پردهي جان، سلامي پروردهي شور و اشتياق.
گرامي فرزندم،
اي شكوفهي آرزو و بهار اميدم، اميد آن دارم كه چون باد هميشه تكاپوگر و چون برق، همواره ظلمت شكاف و چون مهر، هميشه پرتوافشان و چون بدر، هماره شب زندهدار و چون شباهنگ همه شب سحرخيز باشي.
اي دلپسند دلخواه،
دلم ميخواهد چون ستاره بر لب بام هستي بدرخشي و چون كهكشان از افقهاي بلندبتابي؛ چون قلّهي هيماليا، بر آسمان سركشي و چون شفق، نور آفتاب را در سينهي خود نگهداري؛ چون ارواح پاك از فرط صفا به عرش پر گيري و چون مسيح بر آسمان عروج كني؛ چون امواج يك لحظه از حركت بازنايستي؛ چون دريا عميق و بيكران باشي. دلم ميخواهد چون صدف، پرگوهر اما خاموش باشي؛ چون براق، مركب جان خويش گردي و آسمانها را درنوردي تا پيمبر جانت را به معراج قُرب جانان برساني. دلم ميخواهد در اخلاص، سلمان و در زهد اباذر و در اسرار، كميل و در شوق و استقامت حجربن عدي، در بيان حجّت، هشام بن حكم و در علم و حكمت، مؤمن الطّاق و در عرفان و عمل اويس قَرن و در صبر و ثبات، زينب زمان باشي.
نور چشمم،
چشم دارم كه كم از ذره نباشي كه با همه خردي، همتي بلند دارد و تا به آفتاب نرسد، پاي از سير و دست از طلب نكشد.
ذرة خرد به خورشيد رسيد از سبكي
ماند سرگشته به راه آن كه سبكبار نشد
آشنا باش كزين پرده خبرها شنوي
گوش بيگانه ز اسرار، خبردار نشد
مي خواهم كم از نحل نباشي، نميبيني كه با همه ضعف و ناتواني چه شيرينكار و سازمانديده و پرتلاش، دوستنواز و دشمنگداز است. جز از گلهاي پاك ننوشد؛ از گلهاي هرزه و بدبو بپرهيزد و جز بر گياهان پاك ننشيند و برنخيزد.
ميخواهم دريا باشي نه حباب، دريا باشي كه قطرات سرگردان باران و رودهاي بيقرار و جويها و نهرهاي بيپناه را در سينهي خود جاي دهي و از الطاف بيدريغ خويش همه را بهرهمند سازي، حباب نباشي كه سبك مايه و تنگ حوصله بوده، از پروا آكنده باشي كه فرجام هوا زوال و فناست.
حباب آسا هواي خودنمائي كرد دلتنگم
شدم هم صحبت دريا چو ترك اين هوا كردم
چو دريا باش كه ظاهرش از باطنش بهتر است؛ نه چون حباب كه ظاهري آراسته دارد و باطني خراب، بر باطن تهي خويش پرده ا ز ريا و تزوير كشيده و سر به كبريائي برافراخته است و بدين جهت است كه بدعاقبت است؛ نسيمي پردهاش بدرد و بادي آبرويش ببرد.
ميخواهم چون شميم گلهاي كوهستاني باشي كه از خود به در ميرود و به نقطههاي دور پراكنده ميگردد تا از عطر خويش دلهاي پريشان را جمع و جانهاي محزون را شاد و شكفته سازد و مبادا هرگز چون شعله به گِرد خويش پيچي و چون گردباد خودمحور باشي، نبيني كه شعله از خودخواهي، دور و نزديك را بسوزد تا خود برافروزد و گردباد از خودمحوري، غبار برانگيزد و فضا را تيره سازد؟!
فرزند دلبندم،
نصيحتي خواسته بودي، چند جمله مينويسم شايد از آن ميانه يكي كارگر افتد و تو را ميسزد كه اندرز پدر به جان بپذيري كه هم تو شايسته و عاشقي و هم من، دلسوز و مشفق.
فرزندم،
بزرگترين مانع رسيدن به كمال آلوده بودن به گناه است كه گناه سمّ قتّال است و اسباب
و بال. هر اندازه از گناه فاصله گيري، به خدا نزديك شوي و هر چه بيشتر گناه را ترك كني، رضاي حق را بهتر جذب كني. حافظ ميگويد:
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست كه مجنون باشي
***
غوطه در اشك بزن، كاهل طريقت گويند
پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز!
عزيزم،
اول گام راهيان طريق حق، اطاعت فرمان و ترك عصيان است. جائي كه صفيالله را با ترك اولائي ز بهشت ميرانند؛ چگونه آلودگان را با آن همه گناه به بهشت فراخوانند؟! اگر ميخواهي به قرب خدا رسي؛ بايد ترك هوا كني كه صاحبان گناه، آبروئي ندارند و آنان را به كعبه رضاي حق راهي نيست. بيچارگي و واماندگي و بدبختي بشر، همه از معصيت است كه گناه، عامل ذلت و باعث نكبت و وسيلهي سلب توفيق و سبب لغزش از طريق است.
دعاي كميل را با تفكر در واژه واژهي آن بخوان تا از عواقب شوم گناه آگاه گردي. خوب بينديش كه علي (عليهالسلام) چه ميگويد و آثار شوم گناه را چگونه بيان ميفرمايد. گاهي گناه، بلا نازل ميسازد و گاه بركت ميبرد و گاه مانع رفع دعا و اجابت التماس بنده ميگردد؛ گاهي حلاوت عبادت را از آدمي ميگيرد كه دل از گناه تيره ميشود و توفيق از انسان دور ميگردد. آن گاه در پايان دعا، بيتابي علي را با همهي عصمت و طهارتش بنگر؛ درست چون مجروحي خون از بدن رفته و چون زمين خوردهاي دست و پا شكسته و چون مصدومي در تصادف متلاشي گشته، دست استغاثه برميآورد و فرياد برميدارد و پريشان و بيطاقت مينالد كه خدايا زود باش، شتاب كن، همين شب، همين ساعت، همين لحظه دستم را بگير كه ميافتم، توفيقم بخش كه اين زهر هلاكم ميكند، درمانم كن كه اين درد هم اكنون مرا ميكشد. از درد به خود ميپيچد كه هر نفس، خطر مرگ تهديدش ميكند، ناله ميزند و خدا را قسم ميدهد كه: «... ان تهب لي في هذه اللّيله و في هذه الساعه كلّ جرم اجرمته و كلّ ذنب اذنبته...»
راستي چه بيانصافي و بزرگ ستمي است كه انسان با مولاي مهربان خويش درافتد و با آن همه عنايت و نوازش و مرحمت كه از او ميبيند، باز جرئت ورزد و فرمان او را مخالفت نمايد، آه، چه بيشرمي از اين بالاتر و چه وقاحتي از اين زشتتر؟ و چه گستاخي از اين رسواتر؟ آه، چه خجلتآور است كه او با بينيازي، ناز تو كشد و تو با آن همه نياز، به او پشت كني! او تو را فراخواند و تو فاصله گيري و به عقب برگردي؛ او در حق تو، وفا كند در پي وفا، كرم كند بر سر كرم و نعمت دهد پياپي و نوايت رساند دمادم و تو در حق او، جفا كني بر سر جفا و جرئتورزي در پي جرئت!! دعوتش را نپذيري و محبتش را ناسپاسي كني. كفران ورزي و سرپيچي كني. واي و صد واي از اين جسارت كه او تو را جويد و خواند و تو از او در غفلت به سر بري. او به تو رو ميآرد و تو از او بگريزي. او به گرمي پاسخت گويد و تو دعوتش را اجابت نكني.
عزيز من،
هر گناهي جسارت به خداست. اين همه جسارت را چگونه تحمل ميكني؟! آيا روزي ميتواني آن را تلافي كني. دعاي توبه زينالعابدين را بخوان؛ ببين و بينديش، بخوان و بازخوان. بنگر كه چگونه گناه در نظر وي عظيم و غيرقابل جبران است. ميفرمايد: «اگر آن قدر دستم را به درگاه تو بلند سازم تا بازوانم از پيكر فرو افتد و اگر در برابرت به معذرت ركوع روم و آنقدر ركوعم را طولاني كنم تا پشتم بشكند و اگر در برابر تو آنقدر به خاك افتم تا مهرههاي گردنم از كار افتد و اگر تلافي گناه را همه عمر به جاي نان و آب، خاك و خاكستر خورم با اين همه شايسته بخشش يك گناه نگردم.»
فرزندم،
خوب در گناهان گذشته و حال خويش بينديش و همواره آن را به ياد داشته باش و همواره هراسان و بيمناك باش كه كار گناه وخيم است و عاقبتش نامعلوم. اگر تو آن را فراموش كني، خدا فراموش نخواهد كرد. هر زمان كه حالي داري، استغفار كن و از خدا آمرزش خواه كه پيامبر گرامي با عصمت عظيمش هر روز هفتاد بار استغفار ميكرد. خوف از گناه علامت ايمان است كه پيامبر(ص) به اباذر فرمود: «نشان مؤمن آن است كه اگر گناهي كند چنان هراسان باشد كه گوئي در كنار صخرهاي لرزان قرار گرفته كه هر لحظه بيم آن ميرود كه آن صخره عظيم فرو غلتد و بر او فرو افتد.»
فرزندم،
به خود اجازه هيچ گناهي مده اگر چه خرد و حقير باشد؛ كه هر گناهي مخالفت خداست و مخالفت خدا در هر امر عظيم است و علي (عليهالسلام) فرمود: «اشدّ الذنوب ما استخفّ به صاحبه؛ سختترين گناه گناهيست كه گنهكار آن را كوچك شمارد.» مگر نه اين است كه كوههاي بزرگ از سنگريزههاي خرد و درياي بيكران از قطرات باران فراهم ميآيد؟ شاعر عرب ميگويد:
خلَّ الذنوب صغيرها و كبيرها فَهُوَ التُّقي
لا تُحقِرنَّ صغيرهً ان الجبِال مِن الحِصي
و امام بزرگوار موسي بن جعفر (عليهالسلام) فرمود: «خشم خدا در ميان گناهان پنهان است، پس هيچ گناه را مرتكب مشو چه داني شايد همان گناه كمينگاه خشم خداست و تو با ارتكاب آن به خشم خدا دچار خواهي شد.»
عزيزم،
گاه يك شعله موجب حريقي بزرگ ميگردد و كبريتي خرمني را آتش ميزند و موئي ديده را كور ميسازد؛ پس مبادا هيچ گناهي را كوچك شماري كه در ديد بزرگان معرفت هر گناهي كبيره است.
هرچند كه پند در جهان بسيار است
پندي دهمت كه گوهي شهوار است
مشمار گنه خرد و گر چند كم است
يك شعله كم آفت صد نيزار است
اگرچه سخن به درازا كشيد، بگذار سخني ديگر از زينالعابدين (عليهالسلام) كه دردشناس و درماندان است، در خطر گناه، براي تو بخوانم كه تو فروغ چشم و آرام دل مني و دريغم آيد كه تو را از خطرات گناه در حدّ توان خويش آگاه نسازم. دوست دارم كه تو را پيش از سقوط در چاه، بيدار سازم تا به چاه نيفتي و اگر خداي ناكرده افتادي، رهائي خويش را به سرعت چارهجوئي و در چاه نماني كه ماندن همان است و هلاكت همان. در مناجات نخستين از مناجات پانزدهگانهي زينالعابدين (عليهالسلام) چنين ميخواني: «الهي البستني الخطايا ثوب مذلّتي وَ جَلّلَنِي التباعد منك لباس مسكنتي و امات قلبي عظيم جنايتي؛ يعني، خدايا گناهان لباس ذلّت و خواري بر تنم پوشانده و دوري از تو جامه بدبختي و بيچارگي در برم كرده و جنايت بزرگ من، دلم را نه افسرده كه مرده ساخته است.»
در هر حال مردانه كوشش كن و به هر طريق كه ميتواني از راه مراقبه يا محاكمه يا ندامت و توبه و يا استغفار و التماس گرد معصيت و غفلت را از آينه دل بزداي و مراقب باش تا دگر باره غبار بر آن ننشيند.
فرزند محبوبم،
از تو كه كم گناه كردهاي و دلي پاك و باصفا داري، فراوان التماس دعا دارم. مبادا پدر گنهكارت را فراموش كني، تو را به خدا ميسپارم.
خداحافظ
پدرت محمدحسين بهجتي
شنبه 2 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 89]
-
گوناگون
پربازدیدترینها