تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 4 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هيچ باطلى نيست كه در برابر حق بايستد مگر آن كه حق بر باطل چيره مى شود و اين سخن خ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1818216356




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ماجرای عجیب تنها فرزند یک خانواده پولدار که دزد از آب درآمد


واضح آرشیو وب فارسی:گیل نگاه:

گیل نگاه:۲۱ سال دارم و تنها فرزند خانواده هستم. پدرم دارای شغل و درآمد خوبی است و منزل ما در بهترین نقطه شهر است.در دوران مدرسه جزو بهترین دانش آموزان بودم .همیشه در رویاهایم خود را پزشک می دیدم . سال آخر دبیرستان یکی از خاله هایم که مجرد بود پیش ما آمد و مدتی نزد ما زندگی می کرد. خاله ام علاقه ای به تحصیل نداشت و بیشتر وقت خود را به صحبت کردن با تلفن با دوستانش سپری می کرد و شب ها هم خواب و هم درس خواندن مرا دچار مشکل کرده بود. رفتارهای او روی من تاثیر گذاشته بود و باعث شد از درس هایم عقب بمانم. متاسفانه سال اول رتبه ام ۶۰۰۰ شد و من اصلاً انتخاب رشته نکردم و سالهای دوم و سوم هم علیرغم اینکه خود را درمنزل حبس کردم رتبه ام برای انتخاب رشته پزشکی خوب نشد.رکنا در ادامه نوشت: حدود ۳ ، ۴ ماه پیش زمانی که برای کلاس فوق العاده بیرون رفته بودم به طرف مغازه ای رفتم ۷۰ هزار تومان همراهم بود و به همان قیمت یک کفش خریدم. بعد از خرید کفش از یک کفش دیگر که ۱۷۰ هزار تومان بود، خوشم آمد و هنگام پرو آن، به صورت پنهانی آن کفش را برداشتم و از مغازه خارج شدم. در راه مرتب به خودم دلداری می دادم که این دو کفش هیچ کدام به این قیمت ها نمی ارزند و من در واقع پول هر دو کفش را داده ام و بعد آن کفش را بین کفش های دیگرم که پوشیده شده بود پنهان کردم تا خانواده ام متوجه نشوند. بعد از آن مرتب به مغازه های مختلف می رفتم، یک وسیله می خریدم و چند وسیله دیگر بر می داشتم، تا اینکه چند روز قبل در یکی از مغازه ها ، فروشنده به رفتارم مشکوک شده بود و زمانی که قصد خارج شدن از مغازه را داشتم به من اجازه نداد و گفت باید کیفت را بگردم . من که حسابی ترسیده بودم شروع به گریه کردم و آن جنس را از کیفم خارج کردم ولی آنها کوتاه نیامدند و مرا تحویل کلانتری دادند و سپس به مرکز مشاوره نیروی انتظامی معرفی شدم.
۲۳ آذر ۱۳۹۶





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: گیل نگاه]
[مشاهده در: www.gilnegah.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن