واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: فریال بهزاد، از نامهای شناخته شده در عرصه سینمای کودک و نوجوان است و او را با فیلمهایی چون کاکلی، دره شاپرکها و مرد نامرئی به یاد میآوریم. او و همسر هنرمندش، غلامرضا آزادی باوجود وضعیت نابسامان سینمای کودک و نوجوان همچنان با عشق و علاقه برای بچهها کار میکنند. در سالروز تولد فریال بهزاد، سراغ این کارگردان رفتیم و با او درباره ریشه این عشق و علاقه به سینمای کودک و تفاوتهای ادبیات و سینمای کودک ایران با جهان همکلام شدیم.
این همه عشق و علاقه به سینمای کودک از کجا ریشه میگیرد؟ فکر میکنم همه مادران سینماگری که به خواستههای کودکشان توجه دارند و در زمینه مسائل فرهنگی دغدغهمند هستند، این علاقه را داشته باشند، ضمن این که بخشی از این عشق و علاقه هم ریشه در دوران کودکی دارد و به زمانی برمیگردد که کتابهای فانتزی و مصور کودکان را زیاد میخواندم؛ کتابهایی که پدرم برایم میخرید. از مجموعه کتابهای مورد علاقهام، قصههای خوب برای بچههای خوب (مهدی آذریزدی) بود. چون مقولههای تخیل و فانتزی را دوست داشتم، از همان زمان این علاقه به کار در زمینه کودک در من به وجود آمد. بیشتر شخصیت بچهها از همین تخیلها و فانتزیهایشان شکل میگیرد. بعدها در بزرگسالی این علاقه را با انگیزه پیگیری کردم و با دیدن نیازهای فرهنگی که در بچههایم میدیدم، حس کردم بهتر است در این زمینه کار کنم. متاسفانه بچههای ما با فیلم و سریالها و کارتونهای خارجی که میبینند، بیشتر با فرهنگ غرب آشنا شدهاند تا با فرهنگ و ادبیات و قصههای خودمان. بنابراین تصمیم گرفتم با کار در زمینه سینمای کودک هم باعث آشنایی بچهها با فرهنگ ایرانی شوم و هم با این قصههای زیبا و نغز برگرفته از ادبیات کهن که حاوی پیامهای خوب است، به سرگرمی آنها توجه کنم. کودکی خودتان چطور و در کجا گذشت؟ ما در خانه پدربزرگ در گرگان زندگی میکردیم؛ جایی که همه دخترخالهها و پسرخالهها دور هم بودیم. بیشتر وقتها برای تفریح همراه خانواده به جنگلهای اطراف شهر میرفتیم و بزرگترها وقتی برای پیادهروی میرفتند، ما بچهها را هم با خودشان میبردند. بچه آرامی بودید یا شیطان؟! (میخندد) بچه شیطانی نبودم. بیشتر آرام و کتابخوان بودم. آن موقع سینما هم میرفتید؟ در مدرسه ما یک روز در هفته، کارتونهای معروف آن زمان را نشان میدادند. جادوی سینما برای من که بچه بودم، خیلی جذاب بود. آن موقع چیزی از تکنیک سرم نمیشد، اما از ماجراها و تعقیب و گریزهای آن فیلمها و کارتونها خوشم میآمد. یادآوری این خاطره، دوباره این موضوع را پیش میکشد که کاش ساعتی به نام زنگ سینما برای بچهها در مدارس وجود داشت تا فیلمهایی متناسب با سن خودشان ببینند. متاسفانه هنوز نتوانستیم این موضوع را به کرسی بنشانیم. البته تحقق این موضوع، نیاز به حرکت و حمایتی همه جانبه و بویژه عزمی جدی از طرف آموزش و پرورش دارد. بله. فکر میکنم این موضوع میتواند نقش مهمی در به کارگیری تخیل و شکلگیری شخصیت بچهها داشته باشد. دیدن فیلمهای خوب میتواند تاثیرات مثبتی روی بچهها بگذارد و حتی آنها برای شغل آینده خود، علاقه و انگیزهای جدی پیدا کنند، اما اگر این اتفاق نیفتد، همه چیز در آینده تحت تاثیر عوامل محیطی خواهد بود. به نظر میآید، بخشی از انفعال فعلی سینمای کودک و نوجوان، ناشی از ادبیات کمرمق کودک و نوجوان است. باوجود تولید نوشتاری، اما انگار کمتر کتابی واقعا کودک و نوجوان ایرانی را برای خرید و خواندن سر ذوق میآورد. طبیعتا این وضعیت بر سینما هم اثر میگذارد و کمتر اثر خوب و جذابی برای اقتباس وجود دارد. این موضوع هم مطرح است و ادبیات کودک ما خیلی قوی نیست. البته ما کتابهایی مثل مرزبان نامه و کلیله و دمنه را داریم که قصههایی برای کودکان دارند، اما هیچوقت برای کودکان امروزی به روز نشدهاند، ضمن این که بیشتر ادبیات ما در زمینه کودک، شفاهی بوده، مثل قصههایی که مادربزرگها برای نوه هایشان میگفتند و سینه به سینه به نسلهای بعدی رسید، اما از لحاظ مکتوب، تعداد کتابهای جذاب کودکانه ما خیلی کم است. مثلا وقتی این موضوع را با ادبیات و سینمای کودک و نوجوان آمریکا مقایسه میکنیم، میبینیم سری کتابهای هری پاتر نوشته جی کی رولینگ با استقبالی فوقالعاده روبهرو میشوند و بعد هم برای مجموعه فیلمهای اقتباسی آن هم این اتفاق میافتد. اما اینجا چنین خبری نیست. به هرحال جی کی رولینگ هم از همان تخیل و فانتزی استفاده کرده که این همه مورد استقبال بچهها قرار گرفته است. یکی از تفاوتهای اساسی اینجا با آنجا این است که آنها از تکنیک ساخت آن حجم از تخیل و فانتزی بهرهمندند و فناوری تصویری کردن آن نوشتهها را دارند. هیچ چیزی در آنجا نیست که تخیل بشود و آنها نتوانند آن را تصویر کنند؛ اما در ایران در حد سینمای اجتماعی و روزمره ماندهایم و از نظر تکنیکی فراتر از آن نرفتهایم. درحالی ما هم سرمایه و هم آدمهایی را داریم که بروند به آن تکنیکها دست پیدا کنند. این مساله باعث میشود نویسندهها هم موقع نوشتن به اجرای آن در سینمای ایران فکر کنند و دستشان در تخیل و فانتزی بسته باشد. بله، در این شرایط آنها هم خیلی محدود میشوند. من خودم با تخیل و فانتزی کارم را شروع کردم و در دهههای 60 و 70 هم باتوجه به بضاعت سینمای ایران کارهایی انجام دادیم، اما در ادامه بهدلیل همین ضعف و محدودیت فناوری چندان نمیشد در این زمینه کارهایی ویژه ارائه کرد. بچههای الان به منابعی دسترسی دارند و همه فیلمهای روز دنیا را میبینند و توقعشان بسیار بالا رفته، اما ما نمیتوانیم با فیلمهای آنها رقابت کنیم. سینمای ایران باید اتفاقا بهترین تکنیک را در سینمای کودک استفاده کند، نه اینکه فکر کند چون این فیلمها متعلق به سینمای کودک است و بچهها چندان متوجه نمیشوند، چندان نباید به تکنیک اهمیت داد. اتفاقا بچهها خیلی باهوشند و زود متوجه میشوند که اشکال تکنیکی فیلمهای ما کجاست. ما یکجایی جا ماندهایم، برای همین سینمای ایران ژانرهای محدودی دارد و خیلی نمیتوانیم در زمینه سینمای وحشت، سینمای فانتزی و سینمای علمی ـ تخیلی کار کنیم. با این شرایط اگر نویسندهای هم باشد که داستانها و فیلمنامههایی در این زمینه بنویسد، نمیتوانیم آنها را به تصویر بکشیم. وقتی بچهها «هری پاتر» را میبینند، توقعشان بالا میرود و دیگر نمیشود با خاله سوسکه سرشان را گرم کرد! (میخندد) این سوال البته بحث مفصلی را میطلبد، اما کدوار و به اختصار بگویید چه کنیم که سینمای کودک دوباره روزهای خوشی را داشته باشد. متاسفانه سینمای کودک به یکسری حرف و سخن و آرزو محدود شده و هیچکس برای نجات این سینما دست به اقدامی عملی نمیزند. هیچ استراتژی و هدفی در سینمای کودک وجود ندارد که مثلا بگویند این سینما باید در 10 سال آینده به اینجا برسد. درحالیکه سینمای کودک باید آینده نگر و هدفمند باشد. راستی از بچههایتان، سپهر و پیام چه خبر که هر دو زمانی در تلویزیون و سینما بازی میکردند؟ پیام و سپهر خارج از کشور زندگی میکنند، اما گاهی برای فعالیتهای سینمایی میآیند. پیام فیلمبرداری فیلمهای «قبیله من» و «سندباد و سارا» (هر دو به کارگردانی غلامرضا آزادی) را به عهده داشت و سپهر هم در دو فیلم دستیار فیلمبردار بود. سپهر ـ بازیگر آثاری چون سیب خنده، عزیزم من کوک نیستم و یکی بود یکی نبود ـ دیگر تصمیم گرفته، پشت صحنه برود و دیگر بازی نکند. پیام هم که از اول خیلی عاشق بازیگری نبود. همیشه در طول زندگی بچههایم را آزاد گذاشتم تا انتخاب خودشان را داشته باشند. دوست نداشتم چیزی را به آنها تحمیل کنم. به نظرم نباید بچهها را بهخاطر خواستههای خودمان تحت فشار بگذاریم و مثلا بگوییم تو حتما باید پزشک شوی، شاید بچه اصلا این حرفه را دوست نداشته باشد. غلامرضا آزادی؛ همسر، همکار و همراهی همیشگی آقای آزادی همیشه مشوق خیلی خوبی برایم بوده و هست و شاید اگر ایشان همسر من نبود، نمیتوانستم فیلم سینمایی بسازم و به عشقم در این زمینه برسم. او همیشه برای کارها جلوتر از من حرکت میکند و به من انگیزه میدهد. خوشحالم که با حضور و کمک موثر وی توانستم فیلمهایی هرچند کوچک برای بچههای سرزمینم بسازم. علی رستگار
دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 ساعت 10:04
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 176]