تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 23 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):مبادا اعمال نیک را به اتکاى دوستى آل محمد (ص) رها کنید، مبادا دوستى آل محمد (ص) ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828753368




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شجاعت مثال‌زدنی در مقابله بادشمن بعثی داشت


واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
شجاعت مثال‌زدنی در مقابله بادشمن بعثی داشت
شجاعت مثال‌زدنی در مقابله بادشمن بعثی داشت دلش ریش شد، اما باید روی حرفش می ایستاد. سعی کرد کنترلش را از دست ندهد. مثل یک تماشاچی فرزندش را دید، صورتش را بوسید و فقط یک جمله به زبان آورد: «این خواسته خودش بود، من هم که رضایت داده بودم، خوشا به سعادتش که خوب عاقبتی داشت...»


به گزارش فرهنگ نیوز، جثه کوچک اما قلب بزرگی داشت. دلش برای رفتن می تپید، اما به خاطر ظرافت اندامش حاضر نشدند اعزامش کنند. میله بارفیکسی خرید و آمد خانه تا با ورزش بتواند به آن تناسب جسمانی و بعد هم به هدفش دست پیدا کند. مادر رضایت نمی داد، اما برای «داود» رضایت قلبی والدینش در اولویت بود. یک روز که مادر رضایت‌نامه‌اش را امضا و به رضایت قلبی‌اش اقرار کرد، تمام طول اتاق نشیمن را پشتک زد و به پایش افتاد. مادر، خود راهی‌اش کرد تا به اتفاق پسر همسایه و همرزم آینده‌اش «حمید شهرابی» ترتیب کارهای اعزامشان را بدهند. «معصومه تجویدی» و «سید حسن برقعی» بیشتر درباره فرزند ارشدشان برایمان می‌گویند.
 
تب و لرز شدید و ضعف و بی‌حالی عجیبی داشت. علتش هم مشخص نبود، اما دکتر بعد از معاینه گفت ممکن است تا صبح بیشتر دوام نیاورد. مادر باید آن شب را تا صبح بیدار می‌ماند، دارو ها را با یخ خنک نگه می داشت و راس ساعت به داود می‌خوراند. ولی نه یخ داشتند و نه یخچال. پدر با دوچرخه‌اش رفت، یک قالب یخ بلوری خرید و آورد. او هم داروها را داخل یخ ریخته و تا صبح به نوزاد داده و پاشویه اش کرد. مادر می گوید: «تابستان سال 1345 بود. من آن شب پلک روی هم نگذاشتم. فقط نزدیک اذان صبح از همسرم خواستم از داود مراقبت کند تا من چند دقیقه‌ای استراحت کنم. داود صبح همان روز به لطف خدا سلامتی اش را به دست آورد و خیال ما را راحت کرد.»
 
ولی همین یک بار نبود. چند بار دیگر هم خطر از بیش گوشش گذشت. در سه سالگی سرخک سختی گرفت. مادربزرگ مرتب از قم برایش خروس خانگی می فرستاد و مادر آن را می پخت و عصاره گوشتش را به او می داد. یک بار هم در نوجوانی موتور پدر را برداشت و حوالی مسجد جعفری با کامیونی برخورد کرد، ولی به طرز معجزه‌آسایی از زیر آن رد شد و بی آن که یک قطره خون از دماغش بیاید به خانه بازگشت. پدر که پس از مدتی این ماجرا را از زبان صاحب تعمیرگاه موتورساز نزدیک خانه شنید، می گوید: «اگر این اتفاق می افتاد، هیچ وقت نمی توانستم آن مصیبت را تحمل کنم، اما قضا و قدر تمام این بلایا را از او دور کرد و از همه‌شان جان سالم به در برد تا در 17 سالگی در کمال صحت و سلامت به سعادت ابدی دست یافت.»
 



 
تلاش برای رسیدن به تناسب جسمانی
 
سنش برای رفتن به جبهه قانونی بود. اما سخت می شد رضایت مادر را جلب کرد. با این همه، پیگیر کارهایش شد تا هر آنچه نیاز است فراهم کند و بار سفر را ببندد. یک بار که برای همین منظور به پایگاه بسیج مسجد ائمه اطهار (ع) مراجعه کرد، گفتند: جثه‌اش برای مبارزه کردن و جنگیدن مناسب نیست. او هم یک میله بارفیکس خرید  و به چارچوب در نصب کرد تا با ورزش کردن قد و قامتش برازنده یک بسیجی رزمنده بشود. مادر شهید می گوید: «یک روز همین طور که مشغول ورزش کردن بود، برای چندمین بار موضوع رفتن به جبهه را مطرح کرد. خیلی دلش می خواست با رضایت قلبی من و پدرش برود، وگرنه خیلی ها بی خبر از خانواده رفته بودند. من هم بعد از مدت ها رضایت دادم. از خوشحالی در پوست نمی گنجید و به اتفاق دوست صمیمی اش که در محله شیوا در همسایگی ما زندگی می کردند از پایگاه مسجد به پادگان امام حسین(ع) اعزام شدند. مدتی بعد نیز از پایگاه مالک اشتر به کردستان رفتند.»
 
شجاع، اما آرام
 
هوای مادر را داشت و برای پدر احترام زیادی قائل بود. دائم به برادر کوچک ترش سعید سفارش می کرد به مادر کمک کند و نگذارد از چیزی دلگیر شود. کافی بود عصبی شود تا میگرن های همیشگی به سراغش بیاید و داود همواره از این موضوع رنج می برد. بیش از همه به خواهرش «منیر» و پسر نوزادش «محسن» عشق می ورزید. جزو جدانشدنی نامه هایش در این سه ماه، احوالپرسی از این دو و پیگیری کارهایی بود که محسن در نبود او یاد گرفته بود. «سید حسن برقعی» درباره دیگر خصایل اخلاقی پسرش می گوید: «با همه آرامشی که در رفتار و سکناتش احساس می شد، اما شجاعتی مثال زدنی داشت و در برابر ناملایمات زندگی ایستادگی می کرد. پس از شهادت او، فرمانده برایمان از دلاوری هایش گفت و اینکه چطور به عنوان یک جانفشان داوطلب با دشمن بعثی روبه‌رو می شد واز وطن و دین دفاع می کرد.»
 
خبر شهادت
 
جمعه، اول اسفند بود. دلشوره عجیبی داشت، بی تاب و ناآرام بود. اما نمی خواست این بی قراری به همسر و فرزندانش تسری پیدا کند. به همسرش گفت: بهتر است امروز بیرون برویم. بالاخره از خانه بیرون زدند و رفتند مهمانی، اما خبرها زود می رسید. برای نماز ظهر آماده می شد که آقای «کافی» یکی از همسایگانشان آمد در خانه و چند دقیقه‌ای با پدر داود صحبت کرد و رفت. پدر که تو آمد، گفت داود زخمی شده، باید برویم بیمارستان. اما مادر می دانست که ماجرا فراتر از این حرف‌هاست. نمازش را خواند، سماور را روشن کرد و به خواهرش گفت زیر غذا را خاموش کن برویم. رفتند، اما سر از پزشکی قانونی در آوردند. اول نگهبان ها راهش نمی دادند. اما وقتی چهره آرامش را دیدند و او قول داد که به خودش مسلط باشد و شیون نکند خیالشان آسوده شد. کشوهای سردخانه را بیرون کشیدند، صورت و گردن زخمی داود نمایان شد. ماهیچه‌های دستش هم جراحت سختی برداشته بود. دلش ریش شد، اما باید روی حرفش می ایستاد. سعی کرد کنترلش را از دست ندهد. مثل یک تماشاچی فرزندش را دید، صورتش را بوسید و فقط یک جمله به زبان آورد: «این خواسته خودش بود، من هم که رضایت داده بودم، خوشا به سعادتش که خوب عاقبتی داشت...»   
 
یادنامه
 
نام و نام خانوادگی: داود برقعی
متولد: فروردین 1345
تحصیلات: گواهی پایان دوره راهنمایی
اعزامی از: پایگاه مالک اشترآذرماه 1362
مدت حضور در مناطق عملیاتی: حدود سه ماه
محل شهادت: کردستان به دست گروهک کومله
تاریخ شهادت: 1362.12.01
تاریخ رجعت پیکر: 1362.12.02
روز خاکسپاری: 1362.12.05
مدفن: قطعه 28 بهشت زهرا(س) 
 
 


منبع: دفاع پرس


95/9/14 - 22:48 - 2016-12-4 22:48:06





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[مشاهده در: www.farhangnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 93]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن