تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):خداوند از نادانان پيمان نگرفته كه دانش بياموزند، تا آنكه از عالمان پيمان گرفته كه به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817036215




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

من دهه شصتي «متولد 65» را نمي‌پسندم!


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: من دهه شصتي «متولد 65» را نمي‌پسندم!
نه واقعاً؛ انگار فيلمسازي هم اينقدرها سخت نيست! خب دوربيني را گوشه‌اي از خانه بکاريم و چند ديالوگ فکر نشده را پرت کنيم بين دو نفر که اسم‌شان مثلاً بازيگر است و بعدش هم «ضبط کن که رفتيم!»
نویسنده : محسن غلامي (قلعه‌سيدي) 


اين ادعا براي من نيست؛ حرف دل مخاطب است؛ همان مخاطبي که کلافه از سالن سينما بيرون مي‌زند. او هم متأسفانه توهم مي‌زند که «خب چرا من نتوانم!» وقتي فيلم ‌ساختن از صدقه‌سري يک مشت فيلم بي‌حال و بي‌رمق، بشود چند سکانس و پلاني که بي‌هيچ منطقي به هم چسبيده باشند، ذائقه مردم کور مي‌شود.

زياده حاشيه نروم و روي «متولد 65» مانور بدهم با اين پيشينه که دهه شصتي‌ام، ولي اين کجا و ما کجا. خودمانيم اين ديگر چه اسمي‌ است؟ چه صنمي به داستانش دارد؟ چه ربطي به مخيله و دايره معنايي ما دارد و...

براي فيلمساز جوان امروز ثقيل است اگر مدعي شوم که چه فيلمساز و چه منتقد در زوم‌کرد بر رئاليته، بايد جامعه‌شناس باشد و توي فراگرد ارتباط‌شناختي هم بچرخد تا بلکه ببيند فکت و اکت‌هاي جهاني که خلق کرده چقدر عينيت دارد و با مفاهيم نيز سازگار؟
اين اصطلاحات و فرمول‌ها البته براي فيلمساز ما زيادي سنگين است، پس بگذار بگويم «بي‌خيال اين حرف‌ها؛ کو فرضيه‌سازي، چارچوب علمي، مدل يا سؤال و جواب‌هاي تحقيق در فيلم و غيره». پس خواهشاً به تجربه‌کردن‌هاي شخصي فلاني، اسم سينما ندهيم.
 
من و افشار و خاطره تا بقيه
قرار شد از «متولد 65» حرف بزنم از قول خودم، ولي نمي‌دانم چرا دنياي من با کاراکترهايش خيلي متفاوت است. دغدغه «افشار» و «خاطره» يا من؟ تا حدي مثل هم هستيم ولي چرا در پرداخت نچسبند؟ چقدر ساده يا شايدم دم‌دستي، فکر نشده و از اين حرف‌ها جلوه مي‌کنند.
اگر به کسي برنمي‌خورد، ماها هم از اين جلف‌بازي و شايد زيرآبي‌ها برويم، نحوه آشنايي دو تا آدم اصلي قصه فيلم را مي‌گويم. از اين يواشک‌بازي‌ها و شيطنت‌ها. به‌خاطر همين هم به نظرم فيلم، سرزنده استارت مي‌زند.

خب يکي مثل من، لابد جرئتش را ندارد که از اين تفريحات بي‌خرج بکند؛ يعني سر به سر فلان مغازه‌دار بگذاريم يا ريسک کنيم و سوار ماشين مازراتي بنگاهي بشويم به بهانه خريد و از اين جور تفريحات. البته ماجراي فيلم واقعاً ساده فرض شده، مثلاً فکر کن بشود سر اين بنگاه‌هاي اتومبيل را به قولي شيره بمالي و با ماشين‌شان دور دور کني!

از شوخي بگذريم. اصلاً تا اينجا قبول، گير دادن‌هاي داداش رضاي خاطره هم قبول، تمام بدبختي‌هاي اين دو تا هم. شيطنت و لوس‌بازي و همه و همه... توي قصه نيز پرداخت‌شان بامزه شده. تا اينجا که خيلي از فيلم نگذشته؛ از اين پس وارد اصل قضيه داستان «متولد 65» مي‌شويم. آنجا که مي‌روند سر به سر زوج محله‌بالاي مايه‌دار بگذارند. مريم سعادت و کاراکتر شوهرش به گمانم بد بازي نمي‌کنند، در اين حد ازشان خواسته شده مثل يک کاراکتر تيپيکال پرحرف، ولي خب اين نوع شخصيت‌پردازي ربط دلچسبي به درام روايت ندارد. واقعاً داريم از اين زن و شوهر پرت از عالم و آدم؟!
اصل قصه فيلم اينجاست که کليد مي‌خورد؛ از همين‌جا که وارد چارديواري اين دو تا مي‌شود و شايد اوايلش کمي جذاب باشد چون مخاطب را منتظر گذاشته. منتظر است که اين قسمت نيز کات و وارد پلان‌هاي ديگر ماجرا بشود، اما زهي خيال باطل. همه چيز به هم مي‌ريزد. چيزي از عناصر روايي و داستان‌پردازي ديگر نمي‌بينيم. از همين‌جا بگذاريد کمي فضاي فيلم را ترسيم کنيم و چکش بزنيم.
  
چشم را ببنديم و خيالبافي کنيم
توي ذهن‌تان تجسم کنيد؛ «دوربين به کنج خانه مي‌رود، قاب کوچک مي‌شود، قصه وا‌مي‌رود، طنز قضيه زياد مي‌شود و بهتر است بگويم که لوس مي‌شود. شخصيت‌ها يادشان مي‌رود که قرار است منطق نيز چاشني کارشان باشد و کلي اما و اگرهاي ديگر.»
با اين فضاسازي ديگر نمي‌فهمم که در اين فيلم قرار است روايت، تنه به درام بزند يا متني بيش از حد ساده که به هيچ فرمي نمي‌خورد؟ از برخورد «افشار» با «نيکي» و بعد حسادت «خاطره» که رد شويم تا شوخ و شنگ‌بازي‌هاي افشار با زن و مرد صاحبخانه، قابل تحمل است، اما از وقتي داستان را به محسن ابک، همان شخصيت خيالي داستان مي‌چسباند؛ اسمش ديگر سينما نيست. همه چيز دارد جز منطق و ادوات سينمايي.

گره داستان مي‌تواند با يک تماس ساده و فرار از خانه کلهم حل شود. واي که چقدر الکي دور خودشان مي‌چرخند و کش پيدا مي‌کند. انصافاً چقدر موقعيت براي همين گره‌گشايي فراهم مي‌شود؟ تا بخواهي! زورت به اين دو تا زن و مرد نمي‌رسد يا تلفن قحطي ا‌ست؟
همين است ديگر چون فيلمنامه دم‌دستي‌ است، قصه را صرفاً مي‌خواهد کش بدهد. يکي نيست بگويد سينما که اين نيست. اين فيلم نياز شديد به بحران دارد، اما حواسش نيست که بايد کمي به قصه جو بدهد و معما بگويد. ماجرا تکان از تکان نمي‌خورد. يک وقت مدعي تريلر ساختن نشوي!
  
کمي سر به سر آقايان منتقد بگذاريم
فيلمساز جان! مشخص کن لااقل از مقدمه چطور مي‌خواهي قصه را به ته بچسباني. اين وسط نقاط کشش بگذار و ايجاد تصادف کن. دريغ از گرهي، اتفاق معقولي، چيزي. صرفاً با يک سري حوادث مبتدي مواجهيم که روي اعصاب است که خب تمامش کن. سکانس نهايي‌اش هم که نوبر است خصوصاً نقش آنا نعمتي ويلچرسوار که کپي دسته‌چندم از اين‌جور نقش‌هاست. عجب قهرماني واقعاً!
البته برعکس فيلمنامه وارفته که هيچ عنصر گيرا و جذابي به‌خصوص از لوکيشن آپارتمان به بعد ندارد، کارگرداني‌اش چندان بد نيست. با دو خط متن، بهتر از اين هم نمي‌شود کارگرداني کرد. توقع نداشته باشيد به عنوان يک دهه شصتي که دستي هم در نوشتن دارد، شخصيت‌هاي فيلم و دغدغه‌شان را دوست داشته باشم. چقدر بدند و لوس. همه يک‌جوري ادا درمي‌آورند. شخصيت‌ها نپخته‌اند و حالي به مخاطب نمي‌دهد.

«متولد 65» سرجمع فيلم خوبي نيست؛ کافي ا‌ست همين فيلم‌اولي را با کارهاي قبلي بقيه قياس کنيد. قبول کنيد فيلمنامه که نباشد همه چيز هم روي هواست متأسفانه.
نه ناراحتم و نه عصباني و اينها؛ سؤال است بالاخره که چندصدميليون ساخت «متولد65» دقيقاً کجا خرج شده؟ بازيگر تاپي که ندارد و لوکيشن خاصي هم نه. اين همه ولخرجي کمي عجيب است. اصلاً به ماها چه! (نمونه خلافش امثال «خسته نباشيد» است که با يک سوم بودجه «متولد63» آن هم در لوکيشن‌هاي سخت جاده‌اي توريستي، ساخته شد).

براي نسل ما کمي جاي تعجب است که پيرمردها چرا از اين فيلم خوش‌شان آمد؛ برخي منتقدين نسل‌هاي سوخت‌ شده و البته رفقاي همين دوست فيلمساز «متولد65» چقدر تمجيد مي‌کنند.
کاش به جاي اين هندوانه زيربغل گذاشتن، کمي سرش تشر بزنيم تا اول راهي توهم فيلمسازي نزند و توي چاله نيفتد. حداقل کمي بچرخند و از دختر و پسرشان بپرسند که چه خبر؟ منتقدين پيرمرد و پيشکسوت سينما راجع به اين فيلم‌ها چيزي ننويسند بهتر است و به قولي سنگين‌تر!

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۳۹۵ - ۲۲:۰۱





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن