تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):همانا سعادتمند(به معنای) کامل و حقیقی کسی است که امام علی(ع) را در دور...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817116195




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایتی از مردانی که خوابیدن در ماشین را به خوابیدن در خانه ترجیح می‌دهد


واضح آرشیو وب فارسی:الف: روایتی از مردانی که خوابیدن در ماشین را به خوابیدن در خانه ترجیح می‌دهد

تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۰۷
روزنامه ایران نوشت: صندلی ماشین‌ را تا آخر خوابانده و زیر کاپشنش مثل مسافری خسته و کلافه در هاله‌ای از بخار پشت شیشه‌ها، به خوابی عمیق فرو رفته است. سرمای صبحدم پاییز، استخوان آدم را هم درد می‌آورد. اما او مسافر نیست؛ او را همه عابران دم صبح می‌شناسند. پلاک ماشینش هم می‌گوید که او تهرانی است.اغلب این ساعت‌ها برای پیاده‌روی به پارک کوروش در خیابان شریعتی می‌روم. ضلع غربی پارک که به خیابان جلفا راه دارد، محوطه خوبی برای ورزش است. از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان برای پیاده‌روی و ورزش به این پارک محلی می‌آیند؛ من هم جزو یکی از آنها. تا یادم نرفته بگویم پیاده‌روی صبحگاهی گذشته از هر چیز خوب، یک فایده خوب دیگرهم دارد؛ در این ساعت‌ها انگار آدم دور و برش را بهتر و شفاف‌تر می‌بیند و به قول نویسنده‌ای فکرهای خوبی هم به سرش می‌زند. اپیزود اول در چند روز گذشته، دست‌کم 3 - 2 راننده را دیده‌ام که پشت فرمان خوابیده‌اند. یکی از آنها پای ثابت خیابان کنار پارک است. پیکان سفید رنگی که ساعت 8 صبح، شیشه‌ها را با پارچه سفیدی پوشانده. هیچ چیزی معلوم نیست. پلاک ماشین مربوط به یکی از شهرهای حاشیه تهران است. چند روز اول فکر می‌کردم شاید مسافر باشد ولی دیروز فهمیدم اشتباه کرده‌ام. صاحبش داستانی دارد دراماتیک‌تر از رمان‌های روس؛ مردی 65 ساله با قد بلند و موهای پرپشت سفید. چهار ستون بدنش از من سالم‌تر است. وقتی همکلامش می‌شوم که از نانوایی برگشته و از صندوق عقب ماشینش سفره و استکان و پنیر بیرون می‌آورد. بی‌خیال ورزش می‌شوم و یکراست می‌روم کنار سوژه. سلام می‌دهم و می‌گویم چند روزی است که شما را می‌بینم توی ماشین خوابیده‌اید، می‌توانم بپرسم چرا؟ انگار که از سؤال بی‌مقدمه‌ من جا خورده‌ باشد، چند لحظه‌ای خیره می‌ماند و با خنده می‌گوید: «پسرم مفتشی یا فضول؟» من هم با خنده می‌گویم هیچ‌کدام، خبرنگارم. در جواب می‌گوید: «نکنه پرده‌های ماشین و خوابیدن من توی این آلونک آهنی برایت جالبه؟ پس دوربین و میکروفنت کو؟» پیش خودم می‌گویم یالا تا پشیمان نشده، بنشین پای حرف‌هاش. - خب من باید چی بگم؟ - چند روزی هست پیاده‌روی می‌کنم و شما را اینجا می‌بینم، چرا توی ماشین می‌خوابین؟ - از بدبختی، از بیچارگی. - مگه خانه و زندگی ندارین؟ - چرا دارم ولی چند ماهی هست که از خونه بیرون زدم. راستش رو بگم زنم از خونه بیرونم کرده. - چرا؟ - میگن سرپیری و معرکه‌گیری، قضیه منه. بعد از اینکه بچه‌ها سر و سامون گرفتن و رفتن سر خونه و زندگی، اختلاف من و زنم هر روز بیشتر ‌شد. زنم هر روز بهم گیر می‌داد که برو سرکار، حقوق بازنشستگی کفاف زندگی رو نمیده. البته با ولخرجی‌هایی که می‌کنه معلومه جواب نمیده. افتاده تو خط مدبازی. هر روز با این تورهای مسافرتی3 - 2 روزه این‌ور و انور میره. اصلاً نه غذایی درست می‌کرد نه به فکرم بود. چندباری هم کاسه و بشقاب سمتم پرت کرد که یکبار سرم شکست. پیرمرد برای چند لحظه‌ای سکوت می‌کند و دستش را روی پیشانی‌اش می‌کشد. انگار یادآوری اتفاقات گذشته آزارش می‌دهد. شاید هم خجالت کشیده که دارد حکایت زندگی‌اش را برایم تعریف می‌کند. جای پدر بزرگ من است. نمی‌دانم چطور دلداری‌اش بدهم؟ تنها کاری که از دستم برمی‌آید این است که از فلاسکی که روی صندوق عقب گذاشته برایش چای بریزم. بعد از نوشیدن جرعه‌ای از چای ادامه حرفش را می‌گیرد: «با زنم اختلاف داشتیم ولی نه اینقدر، به خاطر بچه‌ها کاری به کارش نداشتم. کوتاه می‌اومدم. آنقدر غرغر کرد که از زندگی خسته شدم. چندباری منو از خونه بیرون کرده‌بود ولی به بهونه‌ای برمی‌گشتم. این‌بار قفل در رو عوض کرد. فقط تونستم لباس‌هام و پتو و فلاسک و چند تکه ظرف بردارم. از ترس اینکه اگر توی ماشین بخوابم و آشنایی منو توی این وضعیت ببینه، اومدم تهران و اینجا رو پیدا کردم. اینجا هم خلوته هم آب و سرویس بهداشتی داره.» - سخت نیست این‌طور زندگی کردن؟ - سخته ولی چاره‌ای ندارم. - بچه‌هات می‌دونن؟ - هفته پیش فهمیدن ولی مادرشون حتی اونا رو هم راه نمیده. فکر کنم دیوانه شده. بعد می‌زند زیر قهقهه و می‌گوید: «اینم شانس منه که آخر عمری توی کوچه و خیابون بخوابم. من کارمند اداره بودم. برای خودم آدمی بودم. سرنوشت رو می‌بینی پسر!» احساس می‌کنم سؤال پیچ کردن پیرمرد ناراحتش می‌کند. تنها با او همدردی می‌کنم و با جملات مبهم و بی‌سر و تهی که حتی خودم معنی‌شان را نمی‌فهمم از او خداحافظی می‌کنم. اپیزود دوم در طول مسیر پیاده‌روی مدام فکر می‌کنم که چطور می‌شود در این سن و سال کسی مرد زندگی‌اش را آلاخون والاخون کوچه و خیابان کند. هنوز به جوابی نرسیده‌ام که به سوژه‌ دوم برمی‌خورم. مرد جوانی که در خودرو مدل بالایی به خواب عمیق فرو رفته. ماشین روشن است و بخاری‌اش کار می‌کند. برای تکمیل شدن گزارشم مجبورم مدام خیابان جلفا را بالا و پایین کنم تا راننده از خواب بیدار شود. سربالایی خیابان نفسم را می‌برد. چاره‌ای ندارم. بالاخره بعد از 40 دقیقه نشانه‌ای از بیدار شدن مرد جوان را از دور می‌بینم. از ماشین پیاده می‌شود و آبی به صورتش می‌زند. بعد می‌رود سروقت گوشی‌اش. نمی‌دانم چه چیزی می‌خواند و ناشتایی لبش را باز می‌کند به ناسزاگویی «پدر سوخته... چی از زندگیم می‌خواد، نمی‌دونم!» در نقش یک شهروند وظیفه‌شناس به مرد جوان می‌گویم که اعصابت را اول صبحی خرد نکن همه از این مشکلات دارند باید کوتاه آمد و... اما حرف‌ها، به جای اینکه آب روی آتش باشد، نفت می‌شود روی شعله‌های سرکش. گر می‌گیرد. انگار منتظر کسی بوده که درد دلش را سر او آوار کند. من هم که جلویش حاضر و آماده‌ام: «غلط کردم عاشق شدم. زن می‌خواستم برای چی؟ برای اینکه به زندگیم سر و سامون بده نه اینکه بشه بلای جون. به خدا بدبخت شدم. اینکه نشد زندگی. هر روز دعوا دعوا، قهر، بزن بزن. بچه‌هام از دستمون عاصی شدن. برای اینکه بچه‌ها بیشتر اذیت نشن از خونه بیرون می‌زنم که دعوامون به جای باریک نکشه. وگرنه یا باید بزنم خودمو بکشم یا اونو. هر 3- 2 روز کارم این شده سر شب بزنم بیرون توی ماشین بخوابم. اگه یکی ببینه آبروی خودم که هیچ آبروی بابام‌ام میره.» به نقشم ادامه می‌دهم و سعی می‌کنم مرد عصبانی را آرام کنم. می‌ترسم سکته کند و روی دستم بیفتد. - آقا همه از این مشکلات دارن. خیلی‌ها را می‌شناسم که از کوره درمیرن و از خانه می‌زنن بیرون. - من توی زندگیم هیچ چیز کم نذاشتم. خونه دارم، ماشین دارم، سفرخارجی می‌ریم... خواهر و مادرم شدن بهونه این زن. می‌شینه و پا می‌شه پشت سرشون حرف می‌زنه. نمی‌دونم این چه حکمتیه که فقط فامیل مرد نفهم و بد نیت از آب بیرون میاد! - خب شما از این گوش بگیر و از اون گوش در کن. - اصلاً خودت زن داری؟ نمی‌دانم راست بگویم یا دروغ. ناخواسته می‌گویم نه. همین دروغ کافی است که دستی به شانه‌ام بزند و بگوید: «هر وقت زن گرفتی، به حرف‌ من می‌رسی رفیق! جای تو باشم، زن نمی‌گیرم. الان آزادی و درگیر زن و بچه نیستی. جای من باشی سر به کوه و دشت میذاری.» بعد سوار ماشینش می‌شود و می‌رود. امروز به جای پیاده‌روی و ورزش بیشتر انتظار کشیده‌ام و درد دل شنیده‌ام. دروغ نباشد هفته گذشته نزدیک به 8 نفر را دیده‌ام که توی ماشین خوابیده‌اند. پدیده‌ای که هر روز پررنگ‌تر می‌شود. مردانی که یا از خانه رانده شده‌اند یا برای اینکه آسیب روانی به فرزندان‌شان نرسد مجبور به ترک خانه شده‌اند. چیزی شبیه به طلاق بدون درگیر شدن با دردسرهایش. این مردان به جای کتک کاری یا بیرون کردن همسران از منزل راه دیگری را انتخاب کرده اند؛ آسیب زدن به خود دور از چشم دیگران. آنها حتماً به زنی هم فکر می‌کنند که چند وقت پیش مرد خانه و بچه‌هایش را قیمه قیمه کرد. آنها کم نشنیده‌اند که «سم می‌ریزم توی غذا همه رو یکجا نفله می‌کنم.» آنها دیگر تاب ماندن در خانه ندارند. شاید روزی روزنه امیدی پیدا شد.







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: الف]
[مشاهده در: www.alef.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 86]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن