واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: تئاتري براي شهيد ايراني لشكر فاطميون
مهمترين مزيت تئاترهاي سيدعلي موسويان تعلق داشتن به زمانهاي است كه در آن تنفس ميكند.
نویسنده : محمدمهدي شيخصراف
مهمترين مزيت تئاترهاي سيدعلي موسويان تعلق داشتن به زمانهاي است كه در آن تنفس ميكند.
برخورد نزديك با مسئلههاي مهم روز كه بخش زيادي از مردم جامعه به طور مستقيم و غيرمستقيم با آن مواجه هستند. روايت آدمهاي بيپيرايه و صادقي كه در كنار آنها زندگي ميكنيم و بخشي از تاريخ ما دارد به دست آنها رقم ميخورد. موسويان نسبت به اين رخداد بيتفاوت نيست. اين ويژگي او وقتي بيشتر به چشم ميآيد كه هنوز و هنوز هنرهاي نمايشي ما در نداشتن سوژه و دغدغههاي روز درگير اقتباس چندباره از فلان نمايشنامه دستمالي شده داستايوفسكي هستند.
موسويان در «عاشقانهاي براي عباس» كه در تماشاخانه ايرانشهر روي صحنه رفته تم كار قبلي خودش به نام «سبز، سپيد، سرخ» با همين پس زمينه موضوعي را حفظ كرده است. تمي كه در عين سادگي باورپذير است و كهنه نميشود. روايت موازي سه قسمتي كه تقسيمبندي آن در طراحي صحنه هم لحاظ ميشود. روايتهايي منفصل كه بالاخره در يك نقطه طلايي به تلاقي ميرسند و متصل شدن آنها داستان شخصيتها را به سرانجام ميرساند. موسويان در طراحي اين سبك روايت به تدريج به بلوغ خاص خودش دست يافته است. حتي اينكه المانهاي خاصي مثل تنگهاي روشن آب، يك تشت يا حوض آب در ميانه صحنه در آثار او تكرار شود باز جذابيت خود را از دست نميدهند. به ويژه كه بازيگران در نقاط حساس نمايش با واسطه دستاني كه آب را موج ميدهند روايت خواب زده خود را تكرار ميكنند.
«عاشقانهاي براي عباس» روايت 30 سال قبل و 1400 سال قبلتر را بسيار با متانت به امروز گره زده است. او از شهداي غواص دست بسته به شهداي مدافع حرم ميرسد و اين روند از مسير درستي طي ميشود. شهيد سيدعباس حسيني كه 30 سال پيش در كربلايچهار جاودانه شد و نام كوچه محل زندگي اين خانواده به نام اوست، دوباره با برادرزادهاي به همان نام با سقايي لشكر فاطميون تكرار ميشود. حالا تابلوي كوچه كه در طراحي صحنه جايگاه خاصي دارد دو صاحب از يك تبار پيدا ميكند تا تكرار تاريخ با تكرار غيرت همين مردم عادي كوچه و بازار رقم بخورد. مردمي كه صفا دارند، زحمت ميكشند و از همه مهمتر عاشقند.
سيدعباس يكي از همين مردم عادي است كه زندگي عاشقانهاي با همسرش زهرا سادات دارد و همين زندگي عاشقانه و محبت همسر بزرگترين مانع رفتن او به ميداني است كه او را به خود فرا ميخواند. او يك نانواست كه اتفاقاً انتخاب بازيگري مثل فرزين صابوني و اجراي به دور از كليشه او را بيشتر ميباوراند و دوست داشتنيتر ميكند. البته بازي روان ناديا فرجي هم به قوت آن افزوده است.
ضلع ديگر اين نمايش اما حكايت هميشگي غربت همزبانان ميهمان ماست. افغانها كه از حمله شوروي تا ظلم طالبان و انتحاريهاي تكفيري داغ بر دل دارند. نجيب با بازي سروش طاهري اهل خراسان و همسرش گلنار با بازي فقيهه سلطاني كه عاشقند اما سختي معاش نميگذارد آن را به زبان بياورند. «تو را دوست ميدارم» وقتي به زبان نجيب ميآيد كه سوداي رفتن دارد. او سالها از جنگ دوري گزيده ولي حالا به جنگ ميرود. چون افغان يا دل نميسپرد يا اگر دل سپرد هم دلش را ميدهد هم جانش را. حالا حكايت خون شريكي ايراني و افغان در دفاع از حرم دختر عليبن ابيطالب(ع) تكرار ميشود وقتي سيدعباس با كمك نجيب خودش را در تيپ فاطميون جا ميزند و به سوريه ميرود.
اين زن و شوهرهاي عاشق منتظر فرزنداني هستند. گلنار باردار است و زهرا سادات فرزندي در راه. هر دو خوابي ميبينند كه راه به نقطهاي مشترك دارد. اين فرزندان ادامه پدر و مادرانشان هستند. وارثان عشق و غيرت. تا شايد زماني ديگر نوبت آنها برسد براي آزموني تازه در اتفاقي ديگر و مگر نه اينكه تاريخ هربار در حال تكرار شدن است.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۵ آبان ۱۳۹۵ - ۲۲:۰۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]