تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 20 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگاه دیدید که بنده ای گناهان مردمان را جستجو می کند و گناهان خویش را فراموش کرده...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814798777




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شهید سرلشکر خلبان سبزآبادی، کابوس ضد انقلاب در غائله کردستان


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: جرعه ای از دریای معرفت بیرق داران هشت سال دفاع مقدس در آجا؛ شهید سرلشکر خلبان سبزآبادی، کابوس ضد انقلاب در غائله کردستان تهران - ایرنا - ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران با شکوه و پر حماسه هشت سال دفاع مقدس بیش از 48 هزار شهید والامقام و سرافراز را تقدیم آرمان های نظام اسلامی کرده که شهید سرلشکر خلبان شهید محمد سبز آبادی برچ لو یکی از آنان است، او که کابوس ضد انقلاب در سرکوب غائله کردستان بود.


شهید سرلشکر خلبان شهید محمد سبز آبادی برچ لو در سال 1332 در تهران دیده به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذراند و در سال 1352 به دانشکده خلبانی راه یافت.وی پس از طی دوره مقدماتی پرواز در ایران، برای گذراندن دوره تکمیلی پرواز به آمریکا اعزام و پس از اخذ نشان و کارنامه خلبانی در سال 1355 به ایران بازگشت و رسماً با هواپیمای F4 پرواز را آغاز کرد.از درجه ایمانی این شهید گرامی، همین بس که ارتش شاهنشاهی با همه مظاهر ضد دینی­ اش نتوانست در ایمان شهید تأثیر منفی بگذارد به طوری که نماز و تلاوت قرآن شهید قبل از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی زبان زد خاص و عم بود و آشکارا به مبارزه منفی با مظاهر فساد می­پرداخت.شهید محمد سبز آبادی برچ لو، هم زمان با اوج ­گیری تظاهرات مردمی به جمع مردم پیوست و یکی از افراد موثر در روشنگری نسل جوان بود.این خلبان شجاع ارتش اسلام از ابتدای جنگ تحمیلی رژیم بعثی صدام علیه کشورمان تمامی تلاش خود را را در جلوگیری از پیش روی دشمن بعثی به خاک ایران به کار بست و در عمر کوتاه خود پس از شروع جنگ، پروازهای عملیاتی متعددی بر علیه نیروهای دشمن بعثی به ثبت رساند.وی در سرکوب غائله کردستان روزانه 2 تا 3 پرواز عملیاتی به طور داوطلبانه انجام می داد.این شهید والامقام نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تاریخ 12 مهرماه سال 59، در یک پرواز عملیاتی نزدیکی بصره به شادگان، به علت اصابت موشک ضد هوایی به هواپیمایش، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.در ادامه همسر و همرزمان این شهید بزرگوار از خاطرات خود از این امیر سرافراز روایت می کنند. **اسکورت شاه ولی دشمن شاهمحمد به خاطر هوش و استعدادی که داشت همیشه جزو خلبانان درجه یک محسوب می شد. به همین علت او به همراه یکی از خلبانان زبده مأمور شد تا در روزی که شاه می خواست از کشور فرار کند، اسکورت شاه بشود. در حقیقت قرار بود محمد و همکارش هواپیمای شاه را تا لب مرز همراهی کنند. اما آن روز از مطلب مهمی با من صحبت کرد. او به من گفت قصد دارد با هواپیمای خود هواپیمای شاه را بزند تا شاه و همراهانش را به درک واصل کند و خود نیز شهد شیرین شهادت را بجشد.با اینکه از من خواسته بودراجع به این جریان با کسی صحبت نکنم، اما من دوست داشتم فریاد بزنم و به همه اعلام کنم که قرار است برای عزیزم و بهترین فرد زندگی ام چه اتفاقی بیافتد، اما به خاطر حساسیت شدید مأموری و اینکه محمد از من خواسته بود که به کسی چیزی نگویم، سکوت کردم.لحظات سختی پر از استرس و تشویش بود.مدام با خودم فکر می کردم اکنون محمد در چه حالی است.محمد آن روز به خانه بازنگشت.خیلی چشم انتظار و نگرانش بودم.فردای آن روز ناگهان صدای باز شدن در خانه را شنیدم. سراسیمه به سمت در دویدم. آری، محمد بود، با چهره ای ناراحت و مقبوض.نمی دانستم خوشحال باشم یا ناراحت؟ مأموریت آنها لو رفته بود و نیم ساعت قبل از پرواز متوجه شده بودند که هواپیمای حامل شاه و اطرافیانش از مرز کشور خارج شدند.**فکر کن اینجا پادگانهخرداد سال 1356، محمد برای مأموریت به شیراز رفته بود که فرزندمان مریم به دنیا آمد. البته دخترم زودتر از موعد و هفت ماهه متولد شد و به همین دلیل بسیار ضعیف و کم وزن بود. محمد بی خبر از تولد فرزندمان در آنجا خواب دیده بود که من از او کمک می خواهم. فردای آن روز مرخصی گرفت و به تهران برگشت و در بیمارستان به ملاقاتم آمد. کودکمان در دستگاه نگهداری می شد. محمد که این صحنه را دید خیلی ناراحت شد، به همین خاطر عکس بچه را گرفت و با خود به شیراز برد. او از اینکه دید فرزندمان نارس به دنیا آمده و به مراقبت بیشتری احتیاج دارد، فوراً به تهران بازگشت و برای مدت 2 ماه ماندگار شد.حال مریم خیلی بد بود و دکتر گفته بود که اگر به او به اندازه کافی مایعات نرسد، از بین می رود. زیرا رگهای او دیگر قادر به انتقال سرم نبودند. به همین خاطر محمد به من گفت: «فکر کن اینجا پادگانه و من و تو باید دو ساعت به دو ساعت پاس بدهیم و با قاشق سرم در دهان بچه بریزیم.» همین کار را انجام دادیم. هر دو ساعت که می گذشت هر کدام از ما که بیدار بود آن یکی را بیدار می کرد. شبهای عجیبی داشتیم. کودک چند ماهه من واقعاً داشت از دست می رفت و کاری از ما ساخته نبود. نزدیک اذان صبح بود، ناگهان از خواب بیدار شدم. دیدم که محمد روی سجاده نماز همیشگی اش نشسته و در حال راز و نیاز با خداست. وقتی بلند شد، دیدم اشک تمام صورتش را خیس کرده است. کمی دقت کردم شنیدم زیر لب می گوید: «خدایا! امانت توست، راضیم به رضای تو!»در همین حال دیدم که بچه که از روز قبل چشم باز نکرده بود، با چشمان باز شیر می خورد، این واقعاً یک معجزه بود.**آخرین پروازروزی که عراق، پایگاه مهرآباد را با حملات وحشیانه خود بمباران کرد، در حقیقت شیپور جنگ را به صدا درآورد. محمد که از چند روز قبل در پایگاه حضور داشت تا پیش از این، همسر و دو فرزندش را به هیچ عنوان ندیده بود. زیرا در پایگاه و انجمن اسلامی، آنقدر سرش شلوغ بود که حققتاً نمی توانست به آنها سر بزند و از حالشان با خبر شود. از این رو خانواده اش را به اتفاق یکی از دوستان به ساری فرستاد. اما آنها با توجه به شروع جنگ و استرس بالا و به جهت پیش بینی هرگونه اتفاقی فوراً به تهران بازگشتند.روز دوم مهرماه سال 59 به پایگاه رفتم تا از وضعیت ایشان باخبر شوم، ناگهان در همان لحظه متوجه شدم که محمد قصد دارد به بوشهر برود. فوراً به سمت او رفتم و احوالپرسی کردم. همان موقع که به سمت هواپیما می رفتیم تا شهید سوار هواپیما شوند، با او گرم گرفتم. در بین راه به وی گفتم که شما مدتی است بچه ها را ندیده اید و از حال آنها بی اطلاع هستید. لااقل قبل از پرواز به آنها سری می زدید. اما ایشان با یک اعتماد به نقس مثال زدنی گفتند: «خیلی دلم می خواد اما الان باید پرواز کنم. جای نگرانی نیست. من اونا رو به خدا سپردم.»محمد در جلوی چشمان اشکبارم و در عین ناباوری و برای دفاع از اسلام و میهن و ناموس، اوج گرفت و مرا در این فکر فرو برد که آیا می شود بازگشت او را ببینم؟ با اینکه سالهاست از آن زمان می گذرد، هنوز از خودم سؤال دارم که آیا می شود که بازگشت او را ببینم و ... ؟**کدامیک از محمدها پدر من است؟روزی جایی مهمان بودیم. در آنجا به طور اتفاقی سه نفر حاضر بودند که نام هر سه آنها محمد بود. دخترم مریم از من سؤال کرد: «کدوم یکی از این محمدها پدر منه؟» ناگهان با این جمله او همه گریه کردند، او را در آغوش گرفتم. عکس پدرس را به او نشان دادم و گفتم هیچکدام، پدرت رفته به جنگ صدام، یک روز می آید. به هر حال ما خوشبختیم، چون پدرت یک رزمنده است و این افتخار بزرگی است، نگران نباش بالاخره یک روز همگی می رویم پیش او و او را می بینیم.یاد و نام این شهید سرافراز نیروی الهی ارتش جمهوری اسلامی ایران برای همیشه در تاریخ ماندگار حماسه و ایثار این مرز و بوم گرامی باد.اجتمام(2)**7029 **1418



03/06/1395





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن