تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):روزه رجب و شعبان توبه ‏اى از جانب خداى عزيز است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817164909




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

10 نمایشنامه به چاپ رسید - ایسنا


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا:
 نمایشنامه
ده نمایشنامه به قلم آرام محضری منتشر شد. به گزارش ایسنا، «سگ نگهبان و درختی در باغ»، «مُراودۀ جنازه‌ها»، «اختراع بزرگ و بشریت»، «چه کسی شلیک کرد؟»، «عشق به دیکتاتورها کمک نمی‌کند»، «جایی میان دو سرزمین»، «بر فراز ابرهای آن پایین»، «من قربانی‌ زیبایی‌ام شدم»،  «آنچه به آتش کشیده خواهد شد» و «دیگران و ماجرای عاشقانه آیدا» عنوان 10 نمایشنامه‌ای هستند که به تازگی در انتشارات مکتوب به چاپ رسیده‌اند. بخشی از نمایشنامه «سگ نگهبان و درختی در باغ» که در پشت جلد کتاب آمده است: نمی‌دونم چرا فعل چرخیدن رو استفاده کردم. ولی به نظرم طبیعیه... چون سگ با یه طناب به درخت بسته شده بوده و حول یه محور، فقط می‌تونسته بچرخه... اصلا به نظرم، فعل زندگی کردن، در واقع همون دور یه محور چرخیدنه... همه‌ ما داریم دور خودمون می‌گردیم. فقط شعاعش فرق می‌کنه... اما به هر حال، محدوده ***  بخشی از نمایشنامه «مُراودۀ جنازه‌ها»: «ارباب» به سمت یکی از تابلوهای روی دیوار می‌رود و مقابل آن می‌ایستد. تابلو؛ صحنه نبرد میان دو ارتش است. ارباب: صحنه جنگ، فقط توی تابلوها باشکوهه. وقتی که به تاریخچه و دلایل به وجود آومدنشون پی می‌بری، به نظرت خیلی حقیرانه و احمقانه میان... کاشکی جنگجوها به دلایل منطقی می‌جنگیدن... اون وقت نقاشا مجبور بودن از نبردای خیالی نقاشی کنن. پیشکار:...اما آقا، این رسم رو خود شما اربابا به وجود آوردین... حتما برایش دلیل داشتین. ارباب: (به «پیشکار» نزدیک می‌شود) راست می‌گی، اما دلایل عوض می‌شن. پیشکار:... و ما رعیت‌ها، همچنان باید به اون رسوم احترام بذاریم. *** بخشی از نمایشنامه «اختراع بزرگ و بشریت»: مخترع جوان: آره، مقصر خودمم... همیشه خودم بودم. اگه یه کم عاقل‌تر بودم، الان «آنا» توی اون اتاق داشت تلویزیون نگاه می‌کرد... به جای اینکه توی اون سوئیت، کنار خونه‌ اون مرتیکه زندگی کنه...! شایدم الان توی سوئیتش نباشه... شاید دارن با هم سیب گاز می‌زنن... از همون سیب‌هایی که دیگه این دوره زمونه پیدا نمی‌شه. مشاور خیالی: اون برمی‌گرده. مخترع جوان: اون دیگه برنمی‌گرده. ازش خبر دارم... هر روز دارم بهش زنگ می‌زنم، اما جوابمو نمی‌ده... حسابی سرش گرمه و از زندگی جدیدش، راضیه. مشاور خیالی: باید بذاری یه کم بگذره... اون احتیاج داره کمی فکر کنه. مخترع جوان: اون به هیچی فکر نمی‌کنه... الان فقط داره سیب گاز می‌زنه. *** قسمتی از نمایشنامه «چه کسی شلیک کرد؟»: توماس: خوب منم عین توام...منم طرف کسی نیستم... فقط یه عکاس خبری‌ام، همین...! این شغل لعنتیمه... باید خرج زن و بچه‌ام رو بدم... نمی‌خواستم قبول کنم اما مجبورم کردن... کارم در خطر بود... منو با چندرغاز حق مأموریت زورکی فرستادن اینجا، وسط این مهلکه... گور بابای همه‌شون! سرباز (متیو)‌، ناگهان به سرعت اسلحه‌اش را برمی‌دارد و به سمت «توماس» نشانه می‌گیرد. متیو: داری به کی فحش می‌دی؟ توماس: (با دستپاچگی و استیصال) به خدا با شما نبودم... به اون بی‌ناموسای توی اداره بودم. متیو: کجا؟ توماس: رئیسای خودم توی خبرگزاری. متیو: رئیسا؟ توماس: آره، به رئیسا باید فحش داد! سرباز (متیو)، پس از مکثی کوتاه؛ اسلحه‌اش را دوباره به دیواره گودال تکیه می‌دهد. *** بخشی از نمایشنامه «عشق به دیکتاتورها کمک نمی‌کند»: خوزه: با من بیا... صدای مارتا: (از بلندگو): نمی‌تونم. خوزه: بیا از اینجا بریم بیرون... همه چیزو درست می‌کنم. صدای مارتا: (از بلندگو): گفتم که، نمی‌تونم باهات بیام... دیگه بین ما، خیلی فاصله‌ست. خوزه: می‌دونم چرا با پدرت اینجایین... می‌خواهم نجاتتون بدم. صدای مارتا: (از بلندگو): ما اومدیم اینجا شام بخوریم، فقط همین. خوزه: با من بیا، بذار نجاتتون بدم. صدای مارتا: (از بلندگو) دو سال پیش هم می‌گفتی می‌خوای مردمو نجات بدی... نتیجه‌اش رو ببین. خوزه: (دستش را جلو می‌آورد) دستتو بده به من... همه چیز رو عوض می‌کنم... من حالا خیلی عوض شدم. صحنه تاریک می‌شود و صدای شلیک سه گلوله، شنیده می‌شود. *** بخشی از نمایشنامه«جایی میان دو سرزمین»: جمیل: قراره موقتا اینجا باشیم... من و «حنانه» خیلی سخت نمی‌گیریم... یه گوشه وسایلمونو می‌ذاریم... شبا هم یه کناری می‌خوابیم... فکر کنم همین چند روزه بتونیم از اینجا بریم. شهران: اسمشه که موقته، ما الان نه ماهه که اینجاییم...! توی کمپ، آدمایی هستن که بیشتر از یه ساله اینجان... تا چند وقت دیگه، همین جا یه قبرستون هم واسمون درست می‌کنن... فقط شیش نفر، توی این مدت مردن!... فؤاد: (به «آمنه» نگاه می‌کند) یا شاید هم باید یه اداره ثبت احوال اینجا درست کنن واسه‌ اونایی که ازدواج می‌کنن و بچه‌دار می‌شن. حنانه: (رو به «جمیل») می‌بینی...! بهت که گفتم: از اینجا راحت نمی‌شه بیرون رفت. جمیل: (رو به «حنانه») شرایط ما فرق می‌کنه. *** قسمتی از نمایشنامه «من قربانی‌ زیبایی‌ام شدم»: زن سیاه‌پوش: دوستم داشت؟... واقعا فکر می‌کنی دوستم داشت؟ زن سفیدپوش: آره، دوستت داشت. زن سیاه‌پوش: پس تو هم جزو همه اون احمقایی هستی که اشتباه فکر می‌کنن «رت باتلر» اسکارلت رو دوست داشت! زن سفیدپوش: اوه، خدای من! زن سیاه‌پوش: (انگار در رویای عمیقی فرو رفته است) من برای اون هیچی نبودم، جز به رویای شخصی... اون با زیبایی من، با غرور من، با سرخوشی من و با بی‌توجهی که به من می‌شد، برای خودش داشت تاریخ درست می‌کرد. (مکثی می‌کند) می‌دوم که تو اینا رو نمی‌فهمی. ***‌ بخشی از نمایشنامه «بر فراز ابرهای آن پایین»: رحمان: می‌دونی! فکر می‌کنم مشکل بشر از اونجایی شروع شد که اولین نفر تصمیم گرفت به تجارت نمک و ادویه‌جات بپردازه... از اونجا بود که آدما متوجه شدن همه چیز می‌تونه طعم و مزه بهتری داشته باشه... بعد شروع کردن به مثلا خوشمزه‌تر کردن زندگی‌شون و در ادامه، تلخ‌مزه‌ترین موجودات کره زمین؛ بیشتر و بیشتر شدیم. (کمی فکر می‌کند) می‌بینی این بالا چه حرفای مهمی به ذهنم می‌رسه؟ (کمی مکث می‌کند) چی دارم می‌گم، تو الان داری می‌پزی. ***‌ بخشی از نمایشنامه «دیگران و ماجرای عاشقانه آیدا»: علیرضا: ببین «خسرو» خودتم می‌دونی که این راهش نیست... الان عصبانی هستی... اگه مهلت بدی بگذره، بعد آروم می‌شه و زندگی ادامه پیدا می‌کنه... مگه این زندگی چه ارزشی داره؟... ما، سرد و گرم چشیده‌ایم، چی شد؟... همه‌اش تموم شد...! اینم تموم می‌شه...! یادته؛ یه روزایی خیال می‌کردیم همه زندگی، توی او ن محله خلاصه می‌شه اما حالا که بهش فکر می‌کنیم، می‌بینیم هیچ چیز او محله اونقدرها هم مهم نبود...! *** قسمتی از نمایشنامه «آنچه به آتش کشیده خواهد شد»: «استفان: لازمه برای هدفی که داری براش آماده می‌شی، هر کاری که به نظرت درست نمی‌آد رو هم انجام بدی. مورگان: ... اما من فکر می‌کردم قراره هر کاری که به نظرم درست می‌آد رو انجام بدم! استفان: اون وقتیه که توی یه ساختار درست و برای خدمت به اون ساختار داری اقدامی می‌کنی... اما کار ما شکستن این ساختارهاست. ما ساختارهای خودمونو درست می‌کنیم... می‌فهمی که؟» این 10 نمایشنامه هر کدام با شمارگان 500 نسخه و قیمت 8000 تومان منتشر شده است. انتهای پیام


چهارشنبه / ۳۰ تیر ۱۳۹۵ / ۱۱:۲۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن