واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: محمد علی کشاورز در یادداشتی به مناسبت چهلمین روز درگذشت عباس کیارستمی بریا روزنامه ایران نوشت: عباس کیارستمی انسانی شریف و دوست داشتنی بود که سالها هم اگر بگذرد مثل او نخواهد آمد و من مرگ او را هرگز باور نخواهم کرد. دورانی که تلخی جنگ همه جا را فراگرفته بود، کیارستمی توانست با فیلم «خانه دوست کجاست؟» چهره دیگری از ایران و ایرانی به جهان نشان دهد. فیلمی که در سطح جهانی بسیار درخشید و راه سینماگران ما را به محافل جهانی گشود و هموار کرد و پس از آن بود که حضور فیلمهای ایرانی در هر جشنوارهای نقطه قوت و اعتباری برای آن جشنواره به حساب میآمد.
پس از چندبار ملاقات کوچک در کانون پرورش فکری، یکروز در سال ۶۵ در خانه دوستی مشترک، کیارستمی را ملاقات کردم و پایههای دوستی صمیمیمان آنجا زده شد؛ سال ۷۳ در منزل همان دوست قراری داشتیم و عباس ایده «زیر درختان زیتون» را مطرح کرد و بعد از گفتوگوهایی به توافق رسیدیم. یکبار در صحنهای از «زیر درختان زیتون» برای تست یک صحنه پشت وانت نشسته بودیم؛ عباس گفت بنشینید تا نور مناسب شود. بعد از ساعتی برگشت و پرسید: «آقای کشاورز چرا آنجا نشستهای؟» گفتم: به من گفتی بنشین تا نور را تنظیم کنم. عباس ناراحت شد که چرا یادش رفته به من بگوید پیاده شوم. بعد از آن فیلم قرار شد در فیلم دیگری با او همکاری و نقش وکیلی را بازی کنم که آلزایمر دارد ولی متأسفانه آن فیلم هیچوقت ساخته نشد. کیارستمی دوربین را خیلی خوب میشناخت و کادرهایی که میبست در عین سادگی بسیار زیبا و ویژه بود.
او ایران و هموطنانش را دوست داشت و با وجود درخواستها و امکانات بسیاری که در کشورهای دیگر داشت، هرگز به زندگی در جای دیگر نیندیشید و این سرزمین تا ابد مدیون او خواهد بود. خاطرم هست که میگفت: «اگر قرار باشد از مملکتم بروم و بدانم ممکن است دیگر برنگردم احساس خفگی میکنم و فکر میکنم ریشههایم خواهند خشکید.» دست آخر او رفت ولی قبل از اینکه بداند برنخواهد گشت ریشههایش خشکیده شد.
آخرین باری که با او صحبت کردم اسفند سال گذشته بود که من برای حضور در جشنی برای فیلمهای برونمرزی دعوت شده بودم. از مسئولان برنامه جویا شدم که آیا اعتبار سینمایمان، عباس کیارستمی هم دعوت است ولی اظهار بیاطلاعی کردند. با خود او تماس گرفتم و پاسخ ناراحتکنندهای شنیدم: «ما با این دوستان به توافق رسیدهایم، آنها من را قبول ندارند. من هم در ایران فقط زندگی میکنم، نه کار. این توافق ماست!» ای کاش تا بود قدرش را میدانستیم و چقدر حیف شد که هنرمندی بدین مرتبه این گونه در وطن خویش غریب ماند. اما به قول سیاوش کسرایی: کی مرگ میتواند/ نام مرا بروبد از یاد روزگار...
۳۰ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 132]