واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : كوه مرا صدا زد irankingworld09-03-2007, 05:57 AMhttp://picketabnet.persiangig.com/roman/koh_mara_seda_zad.jpg http://www.anjomanghalam.ir/members/files/23.jpg نام: محمد رضا بايرامي سال تولد: ٣٤ تحصيلات: ديپلم بيوگرافي: سال 1344در اردبیل متولد شد.او مدیر دفتر ادبیات کودک و نوجوان می باشد.سابقۀ فعالیتهای فرهنگی او شامل:داستان نویس و برندة جوایز متعددی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، حوزة هنری ، جشنواره ادب و پایداری ، جشنوارة روستا، بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس ، كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان ، سمینار بررسی رمان ایران و جهان ، انجمن نویسندگان كودك و نوجوان و كتاب سال مسجد جوادالائمه ، برندة جایزة جهانی كبرای آبی و خرس طلایی از كشور سوئیس و …است. كوه مرا صدا زد / رمان/٨٤ /حوزه هنري « كوه مرا صدا زد» ،کتابی داستانی نوشته محمدرضا بایرامی است که با همت مركز آفرینش های ادبی(واحد كودك ونوجوان)،تهیه و توسط انتشارات سوره مهر منتشرشده است . اینكتاب از مجموعه كتابهای طلایی سوره مهر منتشر می شود که توانسته جوایز بسیاری را در داخل و خارج کشور به خود اختصاص دهد . از جمله این جوایز می توان به جایزه كانون پرورش فكری كودكان ونوجوانان،وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی،مجله سوره نوجوان و ... در داخل و جایزه خرس طلایی استان ”برن“ وكتاب سال ”سوییس“ (جایزه مار عینکی آبی) اشاره کرد . قابل ذكراست این كتاب توسط مترجم برجسته آلمانی ،خانم ” یوتا هیمل رایش“ به زبان آلمانی ترجمه شده وترجمه او مورد توجه منتقدان ومطبوعات آلمانی زبان قرار گرفته وجایزه ای از محافل ادبی سوییس را نیز برای مترجم فراهم آورده است. درقسمتی از كتاب میخوانیم : « ... باز هم تودهایاز برف،پایین میغلتدوبهدیوار ی سرخ وسیاه پرتگاه میخورد ومثل آبی كه از بلندی بریزد،از هم باز می شود وپاش پاش می شود و بعد،صدایی میآید وانگار چیزی میغرد ویا سنگیقل میخورد ومیبینیم كهدیگر نزدیك است دیوانه بشوم. ـ عمو اسحق كجایی؟ ... عمـ ... م... و اسحااااق! كجایی؟ صدا درصدا می پیچید وتكرار می شود وبرمی گردد طرفم.انگاركوه است كه دارد صدایم می كند... » داستان درباره نوجوانى به نام «جلال» است كه در دهكدهاى دركوههاى سبلان زندگى مىكند. جلال با اسب خود «قاشقا» بهدهكده همسايه مىرود تا براى پدر بيمارش حكيم بياورد. به توصيهحكيم، عمو اسحق پدر را براى معالجه به شهر مىبرد. اما حكيم وپزشكان شهر نمىتوانند پدر را نجات دهند و او مىميرد. جلالتصميم مىگيرد بنا به توصيه پدر جاى خالى او را در خانواده پر كند. يكى از روزها، وقتى عمو اسحق براى گرفتن «كبك» به كوهستانمىرود، جلال كه نتوانسته رضايت او را جلب كند، پنهانى به دنبالشروانه مىشود. در بين راه عمو متوجه حضور جلال شده و از سردلسوزى او را هم با خود همراه مىكند. آنها موفق مىشوند در كوهستان كبكى را شكار كنند. وقتى عمواسحق به دنبال كبك ديگرى مىرود، گرفتار بهمن مىشود. جلالعمو را نجات مىدهد و به دهكده بازمىگرداند. عمواسحق جريان رابراى مادر جلال تعريف مىكند، او باور مىكند كه پسرش ديگرمىتواند كارهاى مردانه خانه را انجام دهد. !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 293]