واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
این روزها کارگردانی تئاتر یعنی مدیریت بحران!/ کارگردان «روزهای بی باران» و شرایط ناهمگون تئاتر فرهنگ > تئاتر - امین بهروزی می گوید: در حال حاضر کارگردانی تئاتر یعنی مدیریت بحران! مدیریت کردن هزاران چیز پیچیده همه اش بر دوش کارگردان است، از مافیای تبلیغات و فروش بلیت بگیرید تا هماهنگ کردن امور روزمره گروه اعم از ساعت اجرا و هماهنگی با سالن و حواشی آن.
افرا امیری: نمایش «روزهای بی باران» توانسته نظر مثبت مخاطبان و البته منتقدان تئاتر را به خود جلب کند. اتفاقی که به زعم امین بهروزی؛ کارگردان نمایش در اثر صمیمت و صداقت اعضای گروه رقم خورده است. بهروزی که دارای مدرک کارشناسی ارشد رشته ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر است، اعتقاد دارد نیازی نیست تمامی اتفاقات را برای مخاطب بازگو کرد اما باید با مخاطب صادق بود تا نمایش را باور کند. امین بهروزی داوران جشنواره فجر را هم از تیغ تیز انتقادات خود می گذراند و البته کارگردانی تئاتر را «مدیریت بحران» می داند. با امین بهروزی در خصوص نمایش «روزهای بی باران» و وضعیت کنونی تئاتر به گفت و گو نشستیم. نمایش «روزهای بی باران» با استقبال خوبی از سوی مخاطبان مواجه شده است. اتفاقی که کمتر در تئاتر به چشم می خورد. چرا که تئاتر معمولاً مخاطبان خاص و محدودی دارد. فکر می کنید چرا مردم با نمایش شما ارتباط برقرار کردند؟ مخاطب من آدم های نمایش را دوست دارد چون به نظرم آنها زنده و واقعی هستند. به نظرم در شرایطی که داریم، این ویژگی ها اتفاق خوبی است. بخشی از این شرایط به خاطر نگاه داوران و مدیران است که آن را ترویج می دهند چنانکه در جشنواره فجر اخیر، یک فاجعه در داوری ها رخ داد، این حرف را به این دلیل نمی گویم که جایزه نگرفته ایم چون حق مان بود که جایزه بگیریم. من به وضوح می گویم اگر قرار نیست وحید آقاپور در «روزهای بی باران» جایزه بگیرد پس چه کسی مستحق تقدیر است؟ به نظرم کسانی که او را کاندید نکرده اند اصلاً نمی دانند بازیگری چیست! من این جمله را با جرأت می گویم چون وقتی به رزومه بیست ساله آن داوران نگاه می کنم اصلاً چیزی نمی بینم و متوجه می شوم سال هاست که تولید تئاتری نداشته اند.
در بخش هایی از تئاتر شما می بینیم که تک گویی هایی با مخاطب وجود دارد. چقدر از این تک گویی ها انتخاب شما بوده و چقدر محدودیت هایی که داشته اید، باعث شده به آن برسید؟ منظور نرسیدن به ایده هایی است که در متن داشته اید و مجبور شده اید آن را در قالب تک گویی بگنجانید... تمام ایده کار از مونولوگ شروع شد، قرار بود من مونولوگی مفصل بنویسم که در بین آن چیزهایی کوتاه ببینیم. دوست داشتم این فرم را تجربه کنم. به نظرم روایت ها آن جایی که با قصه در می آمیزد، تولید تصویر می کند. بخشی از ساختار نمایش، تخیل مخاطب است. دوست داشتم آن چه که شنیده می شود، تخیل شود. چنانکه ما اصلاً نشان نمی دهیم که در بیمارستان هستیم بلکه فقط می گوییم و امیدواریم که وقتی بازیگر می گوید «آن میله را ببین»، مخاطب تخیل کند. اینکه چقدر موفق شده ام، پاسخش در دست من نیست. اینکه به آن مکان ها عینیت بدهیم کار سختی نبود و با چند المان، امکان پذیر بود اما من می خواستم بر اساس تخیل تماشاگر باشد. اگر نمایشنامه را هم ببینید من در توضیح صحنه اش نوشته ام «صحنه خالی» و تنها چند صندلی روی صحنه وجود دارد که طراح صحنه نمایش هم با این ایده موافق بود؛ آن هم شخصی چون او که لااقل در سینما سرشناس است. فقط تصمیم گرفتیم یک کادر درست و زیبا برای تماشاگر تعریف کنیم. به شکلی که انگار کادر، دنیای خود این آدم هاست. ما در مورد این حرف زدیم که حتی قابی هم تعریف نکنیم و فقط با سه صندلی کار را اجرا کنیم اما از روز اول می دانستیم، نه میز و صندلی و مبلی و نه المانی برای بیمارستان داریم. من هیچ وقت به این فکر نکرده ام که همه چیز را به مخاطب نشان دهم. در جایی بازیگر می گوید «کنار من نشسته و گریه می کند»، در حالی که می توانست واقعاً این کار را انجام دهد یا به جای اینکه در مورد «داد زدن» حرف بزند واقعاً این کار را بکند. چه طور باید بازیگر را به عنصری پویا تبدیل کرد؟ چگونه میتوان کاری کرد تا بازیگر تنها یک تکنسین نباشد و حضورش بر صحنه ماهیت خلاقانه داشته باشد؟ حضور یکی از مهمترین عناصر لازم برای اجراست. بخشی از آن با تمرین زیاد بهدست میآید. در واقع بخشی از آن سر تمرین رخ میدهد و بخشی دیگر در تنهاییِ بازیگر اتفاق می افتد. به نظرم بازیگر تکنیکهایی دارد که ما سعی میکنیم نمود بیرونی آن را حذف کنیم تا به یک بازی صمیمانه و صادقانه در مواجهه با تماشاگر برسیم. من همیشه این را می گویم که کلید نمایش «روزهای بی باران» صمیمیت و صداقت است، به محض اینکه مخاطب حس کند تو در لحظات حسی و خندهدار قصد داری برایش نمایش بدهی، از کار چشم بر می دارد و ما شکست می خوریم. این همدلی که بین تماشاگر و کار به وجود می آید به این دلیل است که مخاطب حس نمی کند در حال نمایش دادن برای او هستیم بلکه آنچه درون بازیگران است در اجرا دیده می شود و مخاطب هم حس می کند آنچه می بیند حقیقی است. من نمی دانم خانم احمدی در آن لحظه چگونه گریه می کند اما به آن لحظه می رسد. من اگر احساس کنم گریه اش واقعی نیست حتماً به او خواهم گفت که این کار را نکند چون اگر تماشاچی این را ببیند حتماً دیگر او را باور نخواهد کرد و با او همراه نخواهد شد.
بگذارید در انتهای این گفت و گو به شرایط سخت افزاری نمایش هم بپردازیم. البته در اینجا مرادم مواردی است که در یک شرایط ایده آل نباید به عهده کارگردان باشد. از چنین نقطه ای تا آنچه در طول این ماه ها شما درگیرش بوده اید چقدر فاصله است؟ به نظر من در حال حاضر کارگردانی تئاتر یعنی مدیریت بحران! مدیریت کردن هزاران چیز پیچیده همه اش بر دوش کارگردان است، از مافیای تبلیغات و فروش بلیت بگیرید تا هماهنگ کردن امور روزمره گروه اعم از ساعت اجرا و هماهنگی با سالن و حواشی آن. احساس می کنی آن تمرکزی که باید به عنوان مسئول هنری اجرا بر روی کارت داشته باشی را نداری اما من این شانس را داشته ام که گروه خوبی داشته باشم و بدون اینکه صحبت مالی بکنیم همه را در اختیار داشته باشم و آنها هم بی دریغ زحمت بکشند. من این شانس را داشته ام که اگر بیرون از گروه باید هزاران مشکل را حل کنم، وقتی به تمرین می آیم و بین افراد گروه قرار می گیرم، احساس کنم با یک سری از دوستانم کار می کنم که در عین حال هر کس وظیفه و مسئولیت حرفه ای خود را هم می داند و آن را به خوبی انجام می دهد. این همدلی هم نسبت به یکدیگر و هم نسبت به کار وجود داشته و واقعاً کمتر پیش آمد که مشکلی داشته باشیم، این واقعاً جزو اتفاقات عجیب است که گروهی همدل را پیدا کنی تا بدون چشم داشت کار کنند و نهایتاً هم احساس می کنم این همدلی در صحنه هم نمود پیدا کرده است. به نظرم نمی شود این بچه ها همدیگر را دوست نداشته باشند و اجرایشان این قدر خوب باشد. عکاس: گلشن قربانیان 58247
کلید واژه ها: تئاتر - تئاتر شهر -
چهارشنبه 23 تیر 1395 - 11:12:23
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 63]