واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
«خشم و هیاهو»؛ هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست!
«خشم و هیاهو» داستان خسرو و حنا است، خسرو خواننده ی معروفی است که زن و زندگی دارد اما وارد رابطه ای می شود که مورد تایید عرف جامعه نیست...
برترین ها - ایمان عبدلی: «خشم و هیاهو» داستان خسرو و حنا است، خسرو خواننده ی معروفی است که زن و زندگی دارد اما وارد رابطه ای می شود که مورد تایید عرف جامعه نیست، حنا دختر جوان دانشجویی که از فرط علاقه به خواننده جوان وارد زندگی خسرو پارسا می شود.
داستان حداقل سه روایت دارد؛ روایت خسرو از رابطه بعدتر روایت حنا و در آخر روایت سوم شخص، سیدی در داستان گوترین فیلم کارنامه اش گریزی به دنیای سلبریتی ها زده و نقش رسانه ها را در شهره کردن آدم ها واکاوی کرده، آدم هایی که در جوامع به اصطلاح مدرن نه صرفا به دلیل آن که موفقند، بلکه فقط به دلیل این که در مسیر رسانه قرار می گیرند، شهره می شوند و چون این شهره شدن تابلویی از یک بلوغ روانی نیست، هر آن در آستانه سقوط است.
سیدی برای نشان دادن جزئیات در چنین داستانی که مابین یک درام جنایی و عاشقانه دست و پا می زند نیاز به شخصیت پردازی بسیار پیچیده ای دارد؛ او باید خسرو پارسا را جوری نشانمان می داد که دلیل تمام رفتارهایش را می فهمیدیم، درک می کردیم که چرا انقدر پرخاشگر است؟ چرا با فرزندش این گونه رفتار می کند؟
او در روایت اول دافعه ی شدیدی برای هوادارش دارد، ابن همه پرخاشگری قرار است چه کار کردی در شخصیت پردازی خسرو داشته باشد؟ ما برای بی وفایی خسرو در روایت دوم هیچ داده ی قوی دریافت نمی کنیم، این زندگی که مرتب و به سامان است، بهتر نبود نشانه هایی از سر به هوایی خسرو را پیشتر می دیدم؟ همه ی این ها یعنی این که شخصیت خسرو پارسا به عمق نرفته و ما نمی توانیم دلیل رفتارهایش را باور کنیم. اگر در فیلمنامه جایی برای شکل رفتار خسرو با گروه نوازندگان گروهش می دیدیم، یا او را در موقعیت های اجتماعی گوناگون مشاهده می کردیم، شمایل گوناگونی از رفتارهای رنگارنگ او را می دیدیم و این رفتارهای رنگارنگ ذهنیت پیوسته ای از خسرو می ساخت که او را باور پذیر می کرد.
همین ایرادات را می توانیم در شخصیت پردازی حنا هم مشاهده کنیم؛ حنا چه خانواده ای دارد؟ او چرا انقدر واداده است؟ این حد اغواگری در روایت اول چرا در تیپ مانده؟ اگر وادادگی روایت دوم را بپذیریم چرا انقدر منفعل است؟ حنا بیشتر شبیه تیپ کهن الگوی زن اغواگر است و هیچ پیچیدگی شخصیتی ندارد، همین عدم پیچیدگی و به عمق نرفتن در مورد شخصیت حنا سکانس دادگاه و از خودگذشتگی او را باسمه ای و مصنوعی جلوه می دهد.
حنا باید عقبه ای هر چند اندک در فیلمنامه می داشت؛ مثلا می توانستیم در قالب فلاش بک گوشه ای از گذشته ی او را ببینیم که کدهایی از این واداگی روایت دوم در آن گنجانده میشد، فیلمساز البته در سکانس بام تهران این کاررا کرده، اما در پرداختی روایی نه تصویری، از همین رو تاثیر گذار نیست و در نهایت زن خسرو که بیشتر در حد آکسسوار صحنه است و هیچ کارکردی در متن ندارد و البته در نهایت شخصیت بازجو است که در نهایت تیپ تصویر شده؛ کاملا منطبق با ذهنیت پیشین تماشاچی از یک باز جو بدون هیچ گونه نو آوری.
کیسه ای از ایده های سینمایی...
اعترافات را اگر دیده باشید بهتر متوجه می شوید که سیدی کارگردان شده که ایده های بصری اش را به اشتراک بگذارد، خشم و هیاهو هم از این قاعده مستثنا نیست، پلان هایی که غالبا میزانسن های سنجیده ای دارد و ذوق سازنده اش را نشان می دهد، سکانس آشنایی حنا و خسرو در اوایل فیلم که در ماشین خسرو اتفاق می افتد با غلبه ی نور قرمز هیجان و توامان تشویش و تحریک را القا می کند. استفاده از نور قرمز در کنار سیاهی شب ترکیب هوشمندانه ای است، نگاه کنید به سکانس هایی که حنا در خیابان و عرصه های عمومی است، ما دائما پوسترهایی از خسرو پارسا را در زمینه می بینیم که استعاره ای از غلبه حضور خسرو در ذهن حناست.
اوج این ایده های سینمایی در سکانس اعتراف حنا و در صحنه قتل است که ردپای او بر برف و باز کردن در و صحنه قتل ابهامی در اعتراف به نظر ساختگی ایجاد می کند و در عین این که خشونت را به تصویر می کشد و نمی کشد، طراحی صحنه در خانه خسرو هم یکی دیگر از نکات جالب توجه است، تمام سکانس ها در نمای متوسط ودر محیطی کم نور تصویر شده که گویی تمثیلی از روح به تنگ آمده اهالی خانه است، ایده ی عینک جان لنون که در سراسر فیلم حضور دارد که خب وجه دروغین و بی اعتبار سلبریتی های دنیای مدرن را نشان می دهد، شهره ای که خود گرته ای از کس دیگری است و در نهایت اصالت رفتار ندارد.
خشمی از فیلمنامه و هیاهویی برای سینما
به نظر می رسد سیدی هنوز هم فرم مطلوب سینمایی اش را پیدا نکرده، او هنوز معلق است بین بازی های فرمی و تعریف یک داستان عوام پسندانه، آن چه که سیدی می خواهد دیر یافتنی است، اما با سیری در کارنامه اش می شود گفت که در خشم و هیاهو تا حدی به این ایده آل ذهنی نزدیک شده، حداقل در اینجا فیلم کاملا فرمال نیست و حدی از سرگرم کنندگی را با خودش دارد.
انتخاب سوژه ای که ناخودآگاه داستان پر حرف و حدیث ستاره ی رنگی فوتبال را به یاد می آورد و همه چیزاش جذابیت دارد انتخابی که می تواند سینمای سیدی را به خواست عمومی نزدیک کند اما آن چیزی که هنوز حل نشده باقی مانده،عدم پیوستگی کامل میان داستان و فرم در سینمای کارگردان جوان است، تصور کنید این ایده های ناب بصری با شخصیت هایی کامل همراه میشد و زبان بیان در تمام فیلم یکسان و هماهنگ میشد.
بی شک خشم و هیاهو اثر ماندگاری میشد، سکانسی که می تواند چراغ راه باشد، شاید آن سکانس ترانه خوانی پسرک فیلم است در کنار تن نیمه جان مادر؛ «تکون بده اون بدنو تکون بده» مادر در کما است و پسر بی تاب مادر و با بیانی کودکانه ترانه ای شاد را در وضعیتی غمگین می خواند اوج همنشینی محتوا و فرم آن چیزی که سینمای سیدی کم دارد.
تاریخ انتشار: ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۵:۴۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 128]