تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 11 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):عبادت هفتاد جزء است و بالاترین و بزرگترین جزء آن کسب حلال است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798913840




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

اشعار ویژه شهادت امام موسی کاظم(ع)


واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
اشعار ویژه شهادت امام موسی کاظم(ع)
اشعار ویژه شهادت امام موسی کاظم(ع) به مناسبت سالروز شهادت جانسوز حضرت موسی بن جعفر امام کاظم(ع) تعدادی از اشعار آیینی را به منظور بهره مندی شاعران اهل بیت (ع) منتشر می کنیم.


به گزارش فرهنگ نیوز، به مناسبت سالروز شهادت جانسوز حضرت موسی بن جعفر امام کاظم(ع)  تعدادی از اشعار آیینی را به منظور بهره مندی شاعران اهل بیت(ع) منتشر می کنیم:

مهدی رحیمی :یکی کم است هزاران کفن اضافه کنیدسه تا سه تا به تنش پیرهن اضافه کنیدکمی خیال کنید و ضریحی از زنجیربه شکل پنجره بر این بدن اضافه کنیدبه سوی این همه زخمی که زیر زنجیر استبه سینه کوفته زنجیر زن اضافه کنیدچهار سال به بند است از او چه می ماند؟به این حدود اگر که زدن اضافه کنیدپس از سه روز حسینی به بام خواهد مانداگر به زخم تن او دهن اضافه کنیدحسینیان غم آقا به دست می آیدبه این حسین اگر که حسن اضافه کنیدغریب کوچه غریب مدینه از امشببه ذکر سینه غریب وطن اضافه کنید میلاد حسنی:رشته‌ی دلهای عاشق پشت این در بسته شدرزق ما از سفره‌ی موسی ابن جعفر بسته شدتا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زندبا هجوم سائلان از صبح معبر بسته شدمشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرممشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شدآنکه از کار پیمبرها گره وا می‌کنددست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شدای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شدیک نفر با تازیانه آمد و در باز شدیک نفر با تازیانه آمد و در بسته شدتازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشتتازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شدآه روی تخته پاره ساق پایش بند نیستبیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد غلامرضا سازگار:ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻨﻢﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ، ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ، ﺁﺏ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺗﻨﻢﺑﺲ ﮐﻪ ﻻ‌ﻏﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﮎﺧﺼﻢ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﻢﺩﺭ ﺳﯿﻪ ﭼﺎﻝ ﺑﻼ‌ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡﺍﯾﻦ ﻧﻤﺎﺯ، ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺵ، ﺍﯾﻦ ﺍﺷﮓ ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺍﻣﻨﻢﻫﺮ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻼ‌ﻗﺎﺗﺶ ﺭﻭﻧﺪﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﻟﻤﻼ‌ﻗﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ، ﻣﻨﻢﻗﺎﺗﻞ ﺩﻝ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﺍﺷﮓ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﮔﺮﺩﻧﻢﺑﺲ ﮐﻪ ﺟﺴﻤﻢ ﺁﺏ ﮔﺸﺘﻪ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺳﻮﺧﺘﻪﻣﺤﻮ ﮔﺸﺘﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﻘﺶ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﺗﻨﻢﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻭﻗﺖ ﺍﻓﻄﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﯾﯽ ﻗﺎﺗﻠﻢﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺧﺮﻣﺎﯼ ﺯﻫﺮ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻗﺼﺪ ﮐُﺸﺘﻨﻢﮔﺎﻩ ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺳﺎﻕ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﭼﮑﺪﺑﺲ ﮐﻪ ﭘﺎ ﺳﺎﯾﯿﺪﻩ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﯿﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻫﻨﻢﺩﻭﺳﺘﺎﻥ! ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﻣﻦ ﺣﺒﺲ ﻫﻢ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺗﻨﮓﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﺷﻤﻨﻢﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺗﺨﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪﻫﺮ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﺩ ﺯﺍﺋﺮ ﻭ ﺁﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺪﻓﻨﻢﯾﺎﺑﻦ ﺯﻫﺮﺍ «ﻣﯿﺜﻢ» ﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮﻻ‌ّﯼ ﺷﻤﺎﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﻫﻢ ﺭﻭﻡ ﺍﺯ ﻫُﺮﻡ ﺁﺗﺶ ﺍﯾﻤﻨﻢ محمد بیابانی : پربسته بود و وقت پریدن توان نداشتمرغی که بال داشت ولی آسمان نداشتخوکرده بود با غم زندان خود ولیدیگر توان صبر در آن آشیان نداشتجز آه زخم های دهن باز کرده اشدر چارچوب تنگ قفس همزبان نداشتآنقدر زخمی غل و زنجیر بود کهاندازه ی کشیدن یک آه جان نداشتزیر لگد صداش به جایی نمیرسیدزیر لگد شکست و توان فغان نداشتبا تازیانه ساخت که دشنام نشنوددیگر ولی تحمل زخم زبان نداشتهرچند میزبان تنش تخته پاره شدهرچند روی پل بدنش سایبان نداشتدیگر تنش اسیر سم اسب ها نشددیگر سرش به خانۀ نیزه مکان نداشت علی اکبر لطیفیان: پربسته بود و وقت پریدن توان نداشتمرغی که بال داشت ولی آسمان نداشتخوکرده بود با غم زندان خود ولیدیگر توان صبر در آن آشیان نداشتجز آه زخم های دهن باز کرده اشدر چارچوب تنگ قفس همزبان نداشتآنقدر زخمی غل و زنجیر بود کهاندازه ی کشیدن یک آه جان نداشتزیر لگد صداش به جایی نمیرسیدزیر لگد شکست و توان فغان نداشتبا تازیانه ساخت که دشنام نشنوددیگر ولی تحمل زخم زبان نداشتهرچند میزبان تنش تخته پاره شدهرچند روی پل بدنش سایبان نداشتدیگر تنش اسیر سم اسب ها نشددیگر سرش به خانۀ نیزه مکان نداشت محمد جواد پرچمی :ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به همسفرۀ ذكر مرا بد دهنی ریخت به همرویِ این ساقِ ترك خورده بلندم كردنداستخوانم پَسِ هر پا شدنی ریخت به همكار من از همه مجذوبِ خدا ساختن استنظری كرده ام و قلب زنی ریخت به همدید حساس شدم آمد و دشنامم دادپسر فاطمه را با سخنی ریخت به همكار تشییع مرا لنگه دری عهده گرفتاز غم من دلِ هر سینه زنی ریخت به هم علی انسانی:ندارد هیچ کس در این دل زندان نشان از مننه من دارم خبر از خانه ام نی خانمان از مننسیمی گر گذر میکرد،دل چون غنچه وا میشدولی آن هم گریزانست،چون تاب و توان از منتن من با دل زندان و زندانبان شده همرنگپذیرائی کند با تازیانه میزبان از منبه حال من دل آن آهن زنجیر می سوزدنمی خواهد که گردد دور، زنجیر گران از منسرم را جز سر زانو کسی در بر نمی گیردصبا لطفی! خبر بر غمگسارانم رسان از مندر زندان به رویم بازخواهد شد ولی روزیکه نَبوَد هیچ باقی غیر مشتی استخوان از منبر سیل ستم استاده و نستوه چون کوهمنمی یابند عجز و لابه،هرگز دشمنان از منالهی من هم از تو همچو زهرا مرگ میخواهمبه لب آورده ام جان؛ گیر ای جانانه جان از من محمد حسن بیاتلو:کنج زندان چه بلائی به سرت آوردند؟
چه بلائی به سر چشم ترت اوردند ؟
شدی آزاد دگر از قفس تاریکت
ولی افسوس که بی بال وپرت اوردند

دخترانت همگی چشم به راهت بودند
آخر از گوشه ی زندان خبرت اوردندعجبی نیست که چیزی زتنت باقی نیست
حمله بر زانو و ساق و کمرت اوردندتاکه برتخته ی در جسم تو را میبردند
آن در سوخته را در نظرت اوردند سید نیما نجاری:نگاه خسته ی تان ماتمی به دل انداخت
برای سینه ی ما روضه ی محرم ساخت
دوباره پیرُهن مشکی عزای شما
و باد می وزد از مشهد رضای شما
بخواه تا که کمی روضه خوان شوم آقا
فدای آن تن مجروحتان شوم آقا
چقدر برف نشسته است روی گیسویت
شبیه مادرتان گشته است پهلویت
امام گوشه نشینم ، نگو تو را زده اند
نه نه نذار ببینم ، نگو تو را زده اند
تو را به جان رضایت نگو چه بد زده است
نگو که پای پلیدی تو را لگد زده است
چقدر رنگ کبودی گرفته بازویت!!!؟
چقدر فاصله افتاده بیـن زانویت !؟
تکان مخور ز پرت خون تازه می آید
از این شکاف سرت…خون تازه می آید
فدای آن همه زخم نشسته بر بدنت
فدای ساق شکسته…فدای آن دهنت
امام یکسره مظلوم ! امام زندانی
امام گمشده در ازدحام زندانی
خمیده…تشنه…شکسته…غریب گردیدی
شبیه حضرت "شیب الخضیب” گردیدی
دوباره حرف عطش ، حالمان پریشان شد
دوباره نوبت یک روضه از "حسین جان” شد ؛
نه سیدالاسرا تاب راه رفتن داشت
نه این قلم جگر قتلگاه رفتن داشت…
و باز بر جگرم آه ِ بی شمار آمد
صدای ؛ عمه ! علیکن بالفرار آمد
فدای صبر شما ، من کمی کم آوردم
به قلب قائمتان باز هم غم آوردم…!. قاسم احمدی :گرچه در اینجا دست و پا، زنجیر هستی
گرچه ز کنج این قفس،رستن محال است
خورشیدی و هرجا که باشی می درخشی
خاموشی نور تو با بستن محال است

سبز است جامه بر تنت یا سرخ رنگ است
بر شاخه هایت رد پایی از کبودی ست
محکم تو را، مانند ریشه بسته زنجیر
از صبح تا شب حالت جسمت عمودی ستاهل خدا کردی زن رقاصه ای را
از ندبه هایت معجزه جریان گرفته
وقت مناجاتت چه درد دل نمودی
هارونیان گفتند که طوفان گرفتهجا خوش نموده روی گلبرگ تن تو
خط می کشد روی دو کتفت، تازیانه
اما امان از ناسزا، زخم زبانها
خنجر شده، قلب تو را رفته نشانهشهد رطب جاری ست از کنج لبانت
یا خون سرازیر است بر پیراهن تو
معصومه ات هم نیست تا تشتی بگیرد
پاره جگرها می چکد از دامن توپیش تو مه رفته بساطش جمع کرده
بر آسمان شب طلوعی تازه کردی
اینگونه تشیع جنازه علتی داشت
بر شب نشینان لطف بی اندازه کردیزنجیرهای دست و پایت مویه کردند
اشعار غربت در رثای تو سرودند
دیگر نیازی نیست به مرثیه خوان ها
چون قفل دلها را همین غل ها گشودند محسن عرب خالقی:
عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را
روزی ما کرده خدا باب الحوائج را
از ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج " را

هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد
کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد

یادش بخیر آن روزها که مادر خانه
گه گاه میزد پرچمی را سردر خانه
پر می شد از همسایه ها دور و بر خانه
یک سفره ی نذری ، قدر وسع شوهر خانه

مادر پدرهامان همین که کم میاوردند
یک سفره ی موسی بن جعفر نذر می کردند

عصر سه شنبه خانه ی ما رو به را میشد
یک سفره می افتاد و درد ما دوا میشد
با اشک وقتی چشم مادر آشنا میشد
آجیل های سفره هم مشکل گشا میشد

آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود
نان و پنیر سفره ی موسی بن جعفر بود

گاهی میان روضه ی ما شور می آمد
پیرزنی از راه خیلی دور می آمد
با دختری از هر دو چشمش کور ... می آمد
بهر شفای کودک منظور میِ آمد

یک بار در بین دعا مابین آمینم
برخاست از جا گفت دارم خوب می بینم

آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود
آنکه میان روضه می زد داد مادر بود
آنکه کنار سفره می افتاد مادر بود
گریه کن زندانی بغداد مادر بود

حتی نفس در سینه ی او گیر می افتاد
هر بار که یاد غل و زنجیر می افتاد

می گفت چیزی بر لبش جز جان نیامد ... آه
در خلوت او غیر زندانبان نیامد ... آه
این بار یوسف زنده از زندان نیامد ... آه
پیراهنش هم جانب کنعان نیامد ... آه

از آه او در خانه ی زنجیر شیون ماند
بر روی آهن تا همیشه ردّ گردن ماند

این اتفاق انگار که بسیار می افتاد
نه نیمه ی شب موقع افطار می افتاد
هر شب به جانش دست بد کردار می افتاد
انقدر میزد دست او از کار می افتاد

وقتی که فرقی بینشان در چشم دشمن نیست
صد شکر که مرد است زیر دست و پا زن نیست علی اکبر لطیفیان:بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست
غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست

زنجیر ها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که می آید صدا نیست

چیزی نمانده از تمام پیکر تو
انگار که یک پوستی بر استخوانی است

زخم گلوی تو پذیرفته است اما
زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست

این ایستادن با زمین خوردن مساوی است
از چه تقلا میکنی ؟ این پا که پا نیست

اصلا رها کن این پلید بد دهان را
از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست

نامرد ! زندان بان ! در این زندان تاریک
اینکه کنارش میزنی با پا عبا نیست

این تخته ی در که شده تابوت حالا
بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست

اما تو را با نیزه ها بالا نبردند
پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست یوسف رحیمی :هر شاعری ست در تب تضمین چشم تو
از بس سرودنی ست مضامین چشم تو

چشم جهان به مقدمت ای عشق روشن است
از اولین دقایق تکوین چشم تو

ما را اسیر صبح نگاه تو کرده است
آقا کرشمه های نخستین چشم تو

از ابتدای خلقت عالم از آن ازل
شیعه شدم به شیوۀ آئین چشم تو

می شد چه خوب نور خدا را نگاه کرد
از پشت پلکت از پس پرچین چشم تو

امشب شکوه خلد برین دیدنی شده
وقتی شده ست منظر و آئینه چشم تو

گل کرده بر لب غزلم باغی از رطب
امشب به لطف لهجۀ شیرین چشم تو

چشم تو آسمان سخا و کرامت است
آقا خوشا به حال مساکین چشم تو

حالا دو خط دعا به لبم نقش بسته است
در انتظار لحظۀ آمین چشم تو

«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشۀ چشمی به ما کنند»

چه عالمی ست عالم باب الحوائجی
با توست نورِ اعظم باب الحوائجی

مهر تو است حلقۀ وصل خدا و خلق
داری به دست خاتم باب الحوائجی

در عرش و فرش واسطۀ فیض و رحمتی
بر دوش توست پرچم باب الحوائجی

در آستانۀ تو کسی نا امید نیست
آقا برای ما همه باب الحوائجی

بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو
در رستخیز واهمه باب الحوائجی

دیوانۀ سخای ابا الفضلی توام
مانند ماه علقمه باب الحوائجی

صحن و سرات غرق گل یاس می شود
وقتی که میهمان تو عباس می شود 
 

منبع: عقیق


95/2/14 - 15:30 - 2016-5-3 15:30:01





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[مشاهده در: www.farhangnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن