تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى انديشد و سپس آن را...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815432426




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

درویش خسته جان خیابان بهار


واضح آرشیو وب فارسی:اعتماد: کام همه ما از خبر مرگ قاسم هاشمی نژاد تلخ است. مرگ حق است و همه ما بی برو برگرد می میریم؛ هیچ امکان فراری هم نداریم. باسوادها می میرند، بی سوادها هم؛ بزرگان می میرند، کوچک ها هم؛ شاهان می میرند، گدایان هم؛ مومنین می میرند، کافران هم... فرشته مرگ به نوبت به سراغ تک تک مان می آید و از شربت موت سیراب مان می کند. آدمیزاد دوپا کارهای عجیب و غریب کم نکرده. خیلی کارها کرده که همه عالم فکر می کردند نشدنی است... هنوز هم می شود پیش بینی کرد خیلی کارهای عجیب و غریب تر قرار است از ما فرزندان آدم سربزند. گاهی با عقل کودکانه ام تصور می کنم که موجودات دیگر درباره ما چیزهایی به هم می گویند که شنیدنی است. از همان جنس حرف هایی که روز اول خلقت آدم، فرشته ها به خدا زدند که این موجود قرار است فساد کند و دنیا را خراب کند و خون بریزد و... لابد هنوز هم می زنند. لابد فرشته ها و نبات و جماد و حیوانات هنوز هم می روند به بارگاه الهی و درباره ما به خالق شان حرف ها می زنند یا که شکایت ها می کنند یا که ایرادها می گیرند یا که دست مان می اندازند یا که تحسین مان می کنند... خیال می بافم البته اما خیلی هم بعید نیست که دیگر موجودات وقتی می بینند ما مریضی ها را به عقب می رانیم بروند و یک چیزهایی به طعنه و تسخر یا به تحسین و تقدیر به خالق خود بگویند. وقتی می بینند ما خود را تافته جدابافته می دانیم و به تقدیر خویش گردن نمی گذاریم، وقتی می بینند به ضرب و زور به ته رسیدن پیمانه عمرمان را به تعویق می اندازیم، وقتی می بینند که بر سر زندگی با جهان درمی افتیم، وقتی می بینند کارهای نکردنی می کنیم... لابد می نشینند و دورهم درباره ما حرف ها به هم می زنند و از ما سعایت ها می کنند پیش خدا. خداوند البته همان روز اول تا اینها خواستند در خلقتش ان قلت بیاورند آب پاکی را روی دست شان ریخت و به صراحت گفتشان «من چیزی می دانم که شما نمی دانید»... خداوند چه چیزی می دانست که کارگزارانش، مخلوقاتش، بندگانش هیچکدام از آن خبر نداشتند؟ قصه حیرت انگیزی است قصه آدمیزاد. شیرها و پلنگ ها و درخت ها و سنگ و خاک به دنیا می آیند، برای بقای شان می جنگند و بعد هم می میرند و تمام. در زیستن و مردن ما با همه شریکیم؛ هم شریکیم به خوردن و خفتن، دواب را. در مردن هم با باقی خلایق شریکیم. زورمان به هرچه رسیده باشد، فرشته ها و حیوانات و جماد دل شان خوش است که در برابر مرگ بی زوریم و کاری از دست مان برنمی آید. لابد فرشته ها شداد را به هم نشان می دادند که «ببین با همه زور و قدرتش فردا در برابر مرگ چه ناتوان و ذلیل خواهد بود.» لابد ملائکه ته دل شان خوش خوشان شان می شود وقتی می بینند آدمیزاد با همه قدرت و قوتش به مرگ که می رسد جز تسلیم و رضا چاره ای ندارد. خیالبافی کنید و خودتان را بگذارید جای پلنگ و گوسفند و مورچه و هوا و دریا و جنگل و ملائکه؛ وقتی غرور و کبر و بدعهدی و قدرت نمایی و ترکتازی بشر را ببینید، تهش دل تان خنک نمی شود وقتی می بینید دربرابر مرگ ناتوان است و هیچ کاری از دستش برنمی آید؟ پیش خود نمی گویید حالا بگذار جلوی زلزله و سیل و مریضی را بگیرد؛ بگذار تا می تواند درخت ها را ببرد و حیوانات را بکشد و دنیا را تصاحب بکند، بگذار برای همه مشکلاتش راه حل پیدا کند... تهش از مرگ که گریزی ندارد. مرگش را که به تعویق و تاخیر نمی تواند بیندازد. بالاخره بعد از این همه اوج یک فرود ناگزیر هم دارد این آدمیزاد دوپا... راست می گویند. ما هرکاری کرده باشیم برای درد مردن دوایی پیدا نکرده ایم. دل آسمان ها را شکافته ایم، در قعر زمین فرو رفته ایم، زمین و هوا را به هم دوخته ایم، گاهی جلوی خدا قد علم کرده ایم و صلای انا ربکم الاعلی زده ایم، غافل از اینکه تهش باید بمیریم و به قضای مرگ تن بدهیم... اما نه؛ خداوند چیزی می داند که خلایق نمی دانند. این آدمیزاد دوپا حتی برای مرگ هم فکری کرده است. کاری کرده است، راهی یافته است، دوایی یافته است که نمیرد... هرگر نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق. از میان فرزندان آدم، بعضی ها که باهوش تر و با ذکاوت ترند، گشته اند و اکسیر جاودانگی را پیدا کرده اند و نوشیده اند. اکسیر حیات را البته به همه نمی دهند. همه لیاقت نوشیدنش را ندارند. اسکندر خود را به آب و آتش زد و حتی خبری از آن نیافت. دانشمندان هم نیافتند. سلاطین هم نیافتند. عباد و زهاد حتی. در عوض قلیلی از فرزندان آدم از ظلمت گذشتند و به چشمه عشق رسیدند و چنان خود را از آن سیراب کردند که ثبت است بر جریده عالم دوام شان. ملائکه اینجای کار را دیگر نخوانده بودند و نمی دانستند که آدمیزاد اگر بخواهد بر مرگ هم می تواند غالب آید. در روزنامه و تلگرام و زبان محاوره است که می گوییم قاسم هاشمی نژاد مرده است. مگر آدمی با آن روح لطیف و ذهن عاشق و خلق خوش و روی باز و دل صاف می میرد؟ مگر کسی که خودش را به عارفان پیوند زده باشد گرفتار نیستی می شود؟ اینها را در مقام تعارف و تشریفات نمی گویم. اینها را به حساب انشایی در رثای مردی دوست داشتنی نگذارید. من از عمق جانم باور دارم که عاشقان نمی میرند و بساط شان از روی عالم برچیده نمی شود. از ازل تا به ابد فرصت درویشان است. اگر خواجه عبدالله انصاری مرده، قاسم هاشمی نژاد هم مرده. اگر مولانا جلال الدین محمد مرده، درویش خسته جان خیابان بهار هم مرده. اگر حافظ و سعدی و فردوسی مرده اند نویسنده دوست داشتنی ما هم مرده. اگر زبان فارسی مرده، آقا قاسم هم مرده... اما نه. اینجا همان جایی است که خداوند گفت من چیزی می دانم که شما نمی دانید... نکند آن چیز همان عشق بوده باشد؟


یکشنبه ، ۱۵فروردین۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اعتماد]
[مشاهده در: www.etemadnewspaper.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 104]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن