واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): مادر شهید "محمود به روش" می گوید: شب یلدا بود و لباس پوشیده بود که برود، به او گفتم: امشب، شب یلدا است هندوانه گرفتم که دور هم بخوریم. گفت: من اینجا هندوانه بخورم و دوستانم در جبهه تیر بخورند؟!کفش هایش را درآورده بود و با قامت خمیده اش دستش را به کمرش گرفته بود و با قدم های آهسته و کوتاه دست بر دیوار گرفت و از درب ورودی دوم شلمچه وارد شد. ذکر صلوات و دعای خیر و موفقیت برای نظام و مردم از لبش جدا نمی شد. جلو رفتم و سلام کردم. مادر شهید محمود به روش بود. اسم شناسنامه اش البته چیز دیگری بود که مادرش او را به نام محمود صدا می کرد. از او پرسیدم چندمین پسرت بود که گفت: پسر اولم و ۱۳ ساله بود که در قیام ۱۷ شهریور در تهران یک پایش تیر خورد و در بیمارستان سینا تهران پایش را قطع کردند. مادر شهید "به روش" ادامه داد: فقط سه پسر دارم که پسر بزرگم در سوسنگرد شهید و ۲ پسر دیگرم که خیلی از آنها راضی هستم زنده هستند که همه آنها از همان کودکی یتیم شدند . او با اشاره به خصوصیات اخلاقی پسرش، گفت: کلاس سوم و یتیم بود که یک روز دیدم کاپشنی که برایش خریدم تنش نیست. به او گفتم کاپشن کجاست؟ گفت: در مدرسه جا گذاشته ام. فردا که خودم به مدرسه رفتم، گفتند: صبح یک بچه ای آمده بود که مادر نداشت، وقتی او دید کاپشن ندارد کاپشنش را درآورد و به او داد. این مادر شهید ادامه داد: روزی دیدم که پسرم لباس خاکی به تن کرده، وقتی علتش را پرسیدم گفت می خواهد برود جبهه. به محمود گفتم نرو من تنها هستم، گفت: خدا که هست. به ماجرای جبهه رفتن پسرش اشاره کرد و گفت: شب یلدا بود و لباس پوشیده بود که برود، به او گفتم: امشب، شب یلدا است هندوانه گرفتم که دور هم بخوریم. گفت: من اینجا هندوانه بخورم و دوستانم در جبهه تیر بخورند؟! خاطره پسر شهیدش او را یاد ۲ پسر دیگرش انداخته بود و با نگرانی گفت: می ترسم که این ۲ پسرم هم مرا تنها بگذارند چون خیلی خوب هستند. با کاروان بنیاد شهید استان تهران آمده بود، دعا می کرد در حق جوانها و می گفت: خدا شماها را حفظ کند برای نظام و انقلاب . مادر شهید "به روش" به پسر شهیدش اشاره کرد و گفت: محمود خیلی به فکرم است و همیشه به من سر می زند. همین چند وقت پیش ۲ هفته بود که به او سر نزده بودم. آمد پیشم و گفت می خواهم خانه ام را بیاورم اینجا. این مادر شهید ادامه داد: پسرم برایم گل می آورد و چند وقت پیش هم برایم نان و شربت آورده بود. شب های جمعه خانه ام بوی عطر و عود می دهد. وقتی که بیاید جز اینکه نازش را بکشم کار دیگری ندارم. در پایان صحبت هایش دعای سلامتی و موفقیت بود که نثار جوانان این مرز و بوم می کرد./دفاع مقدس
سه شنبه ، ۳فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]