تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835206232
پرویز پرستویی: من یک روستایی روستایی زادهام
واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: پرویز پرستویی: من یک روستایی روستایی زادهام
چرا باید خاطرات محو و جسته و گریخته پرویز سه چهار ساله در سه چهار سال اول کوچ به تهران، به زحمت و با فشار به ذهن خسته، به یاد بیاورم؟ کودکی هر جا که باشی، کودکی است. جزء ثابتش برای همه و همه جا «معصومیت» است و بعد، چیزهای دیگر. مال من هم معصومیت بود به اضافه محلهای عجیب و غریب و فقر و تلاش طاقتفرسا برای بقا.
عصر روز سه شنبه (هجدهم اسفند ماه) در مراسمی به پاس نکوداشت چهار دهه فعالیت مستمر و تاثیرگذار هنرمند نامآشنا و گرانقدر استاد «پرویز پرستویی» در خبرگزاری فارس برگزار میشود. این مراسم با نام «ستاره شرقی» و با حضور هنرمندان عرصه سینما و تلویزیون و نیز مسئولین فرهنگی برپا میگردد. به همین مناسبت نگاهی داریم به بخشی از زندگینامه خودنوشت این بازیگر صاحب سبک. متنی که در ادامه میخوانید منتخبی از کتاب «ستاره بی نقاب؛ من پرویز پرستویی» است که در آن این ستاره شرقی به بیان خاطرات و سرگذشت کودکی خویش با زبانی بی پیرایه و صریح پرداخته است: *یک روستاییام و این را فضیلت میدانم نامم را که میدانید. پرویز پرستویی. یک روستایی روستاییزادهام و این را حتی و حتماً فضیلت دانستهام و میدانم. اهل همدانام. یکی از روستاهای شمال شرقی کبودرآهنگ به نام چارلی. چرا نامش را چالی گذاشتهاند، درست نمیدانم. شاید نام خاص است؛ شاید تبدیل یافته با گویش محلی است؛ و شاید فقط تصادف. چیزی که میدانم این است که در این روستا، یک جور حفاظ از جنس چوب بر روی لبه دیوارها کار میگذارند که به آنها «چالی» میگویند. شاید همین نام به مرور زمان به چارلی و نام روستا تغییر پیدا کرد... به هر حال... در سال 1334 در چالی و در خانوادهای کشاورز به دنیا آمدم. اولین فرزند یک خانواده تهی دست کشاورز. چارلی، روستایی کوچک بود با حدود 350 خانواده جمعیت. (حالا هم کوچک است و با جمعیتی کمتر و تقریباً در حال محو شدن از روی نقشه!) پدرم هم روستایی بود و روستاییزاده. میشود گفت جد اندر جد، روستایی و کشاروز. پدرم کشت و زرع داشت و در عین حال، مالک و گرداننده تنها به قول آن روزها «بقالی» ده هم بود.
تا سه سالگیام در روستا بودیم و بعد، خانواده، یعنی خانواده که چه عرض کنم، پدر، تصمیم به کوچ گرفت. کوچ از ده به شهر که در آن روزها، میشد خانهکاشی از جایی که در آن چشم به دنیا گشوده بودی به تهران. تهرانی که آن را معدن پول و ثروت و زندگی بهتر میدانستند. کشاورزی دیگر رونق نداشت. چرا؟ خدا میداند. بسیاری از روستاییان به اقتضای شرایط سختی که در آن گیر افتاده بودند، به شهر میرفتند. به این امید که درآمد بیشتری داشته باشند و بهتر گذران کنند آن روزها، زندگی روستایی میشد روز را به شب و شب را به روزی دیگر پیوند زدن در فقر و سختی و جدال برای معیشت و تنگی و عسرت. بعید میدانم که اینک نیز جز این باشد. مخصوصاً با آن چه که همین اخیر اخیر، در آخرین خود تبعیدی چند روزه و به حسرت ذهنآسایی در آنجا به چشم دیدم.... *تهران، آنجا و در افقی دوردست چشمک میزد آن روزها، روستاییان گروه گروه به شهر میرفتند و در ذهن همه، این رفتن، به معنای ارتقای شرایط زندگی خود و خانوادههایشان بود. بعضیها در فصول کارهای کشاورزی دل به روستا میسپردند. زمینها را شخم میزدند، دانه میکاشتند و آبیاری میکردند و بعد، محصول را درو میکردند تا به سردی و خاموشی فصل کشت یعنی به زمستان برسند و آنگاه، روانه شهر میشدند تا با کاری موقت، پولی موقت در بیاورند. به هر حال، شکم اهل بیت، زمستانها هم نان میخواست! و نان آوران به همین جهت به شهرها میرفتند تا درآمدی کسب کنند. در خانه ما هم ماجرا از همین نقطه آغاز شد. لکن در همین رفت و آمدهای فصلی، پدر تصمیم گرفت که تردد را به کوچ، و موقت را به دایم، پیوند بزند و به کلی از روستا بکند. تهران، آنجا و در افقی دوردست چشمک میزد و نوید زندگی بهتر، در آمد بیشتر، خیال آسودهتر و رفاه و... بالاخره، خوشبختی را میداد. وضع معیشت ما در روستا، هر سال بدتر از پیش میشد. نه. من نمیفهمیدم. کوچکتر از آن بودم که درگیر چنین قضایایی باشم؛ اما بعدتر، دریافتم که وضع ما در چارلی، بدتر از آن بود که پدر نگران از دست رفتن چیزی باشد. در واقع چیزی برای از دست دادن وجود نداشت. یا لااقل ما از آن را نداشتیم. در هیاهوی صنعتی شدن اواخر دهه سی (1330) و رونق کارهای خدماتی و جادوی مهاجرت به شهرها که بخشی از تاوان توسعه ناپایدار آن سالها بود، کوچ، یک اتفاق همگانی بود که بعد، به انفجار جمعیت در شهرها و پایان عصری از زندگی روستایی و بالطبع، کشاورزی انجامید. کشاورزی پدرم هر روز بیش از پیش از رونق میافتاد. بقالی ده هم پولی برنمیگرداند. کسی بابت خرید از مغازه پول نمیداد. در واقع پولی وجود نداشت که کسی بتواند بابت هر نوع خرید یا بهره بردن از کارهای خدماتی بپردازد. حمام که میرفتند، به جای پول حمام و آب و هر خدمت دیگری که گرفته بودند، نان یا گندم یا محصولات کشاورزی میدادند. بقالی هم میخواست با همین رویه پیش برود که نمیشد و نشد. خریدکنندگان از بقالی به جای پول، گندم یا مرغ و تخممرغ و یا وعده سرخرمن میدادند. البته این گندم و مرغ و تخممرغ، بخشی از خوراک ما را تشکیل میدادند، اما آن طوری که نمیشد جلو رفت. یعنی این روش و سیاق زندگی روستایی، در آن سالها و حتی در آن محیط بسته کوچک، جواب بسیاری از نیازهای دیگر را نمیداد. لذا پدر تصمیم بزرگ را گرفت. او مصمم بود. خانواده هم تبعیت کرد. ده را رها کردیم و به شهر، به تهران، آمدیم. آمدیم؛ اما پدرم نه تخصصی داشت و نه حرفهای خاص را میدانست. پس ناچار شد که به سراغ کاری برود که بیشتر همشهریهایش، مخصوصاً آنهایی که کوچ کرده بودند، به آن اشتغال داشتند بلورفروشی.
*بهروز پرستویی در فتح خرمشهر شهید شد اکثر همدانیها بلور فروش هستند. نهایت تجربه و تخصصشان همین است یا بود. اما در مورد پدرم، با سرمایه اندکی که داشت، یعنی چیزی در حدود صفر، تنها راه باقی مانده، دورهگردی بود و او تا بیست و پنج سال بعد از کوچ، این کار را کرد... که میشد تا زمانی که میکشید و میتوانست کار کند. خلاصه کارش این بود که به سراغ چند مشتری عمده که اغلبشان در کرج بودند، میرفت و از آنها سفارش میگرفت و بعد آن اجناس را تهیه میکرد و برایشان میبرد و درصدی می گرفت و زندگی مثلاً میچرخید. چه چرخیدنی!... وضعمان تعریفی نداشت. در یکی از جنوبیترین نقاط تهران، دروازهغاز معروف، در یکی از اتاقهای کوچک که «خانه قمرخانم»ی مستأجر شدیم و راضی بودیم که زندگی میکردیم. مثلاً! پیش از آن که به مدرسه بروم، روانه مکتب شدم. در تهران، در یکی از همان محلههای جنوب شهر، در گود عربها، «میرزا مسلم»ی بود که مغازهای کوچک را اجاره کرده بود. یک تغار ماست چکیده داشت و نان روغنی هم میفروخت. بساط چوب و فلکش هم که همیشه به راه بود. او به بچههای محل درس قرآن میداد. من هم مثل خیلی دیگر از بچههای کوچک محلهمان به آنجا میرفتم و درس قرآن میگرفتم. یک قانونی که میرزا مسلم داشت، این بود که در فاصله استراحت بین درس، نمیتوانستیم بیرون برویم و از جایی چیزی بخریم و بخوریم. هر چه میخواستیم، که عموماً تنقلی ارزان بود، باید از خود او میخریدیم وگرنه بساط چوب و فلک پهن میشد. با این مقوله هیچ مشکلی نداشت و راحت میزد. مدرسه را که شروع کردم، درس قرآن و مکتب تعطیل شد؛ اما مدرسهای که میرفتم، مدرسهای اسلامی بود در کوچک گمرک. بین مولوی و شوش. پیاده میرفتم و برمیگشتم. چو.ن مکتب رفته بودم و قرآن میدانستم و نماز میخواندم، پیشنماز شدم و همه بچهها پشت سرم نماز میخواندند. عالمی داشتم برای خودم. از آن طرف چون مرا فرد امینی میدانستند، فروشگاه مدرسه را هم به من سپردند. از روستا که آمدیم، دو برادر بودیم. یک خانواده سنتی. اصولاً خانوادهای که در روستا پا گرفته، با سنتهای مذهبی نفس میکشد و بزرگ میشود. ما هم بهرغم زبان ترکی که زبانمان بود، روحیهای ایرانی داشتیم. یک دایی داشتم که معلم مدرسه ده بود و تحت تأثیر او، نامهای ما دو برادر و خواهرم، ایرانی شد. من شدم «پرویز» و برادر کوچکترم «بهروز» نام گرفت. برادری که بعداً در تهران به دنیا آمد، شد «سیروس» و خواهرمان هم که «ایران» بود. بهروز که سه سال از من کوچکتر بود، در سال 1360 سرباز شد و در سال 1361 در زمان فتح خرمشهر، در جبهه جنوب شهید شد. *هنوز خودم را همان پسرک شرمگین محجوب معصوم میدانم «ایران» در تهران به دنیا آمد و بعد هم «سیروس» متولد شد که هنوز یهتغار خانواده است. اما در سال کوچ که من سه - چهار ساله بودم، دو برادر بودیم و پدری زحمتکش و بیپناه و دل به تقدیر سپرده و مادری زجر کشیده... و یک اتاق، در خانهای پرجمعیت و پرمسئله در محلهای شلوغ و پرحاشیه و یک زندگی نه چندان شبیه به زندگی.... چرا باید خاطرات محو و جسته و گریخته پرویز سه چهار ساله در سه چهار سال اول کوچ به تهران، به زحمت و با فشار به ذهن خسته، به یاد بیاورم؟ کودکی هر جا که باشی، کودکی است. جزء ثابتش برای همه و همه جا «معصومیت» است و بعد، چیزهای دیگر. مال من هم معصومیت بود به اضافه محلهای عجیب و غریب و فقر و تلاش طاقتفرسا برای بقا و دور ماندن از همه آن بلایایی که بیرون، در آن گودها و زاغههای جنوب تهران در کمین آن معصومیت ناب روستایی بودند. اما من، «ما»، جان به در بردیم و بزرگ شدیم سعی کردیم آن پاکی و خلوص را همچون یک گوهر دردانه و عزیز حفظ کنیم. گفتم که سعی کردیم... نه... چرا از گفتنش خالت بکشم؟ هنوز خودم را همان پسرک شرمگین محجوب معصوم میدانم که در پست و بلند زندگی و کشاکش روزها و سالها، بسیار آموخت و خاکستر زمان و تجربه بر سرش نشست و پیر شد... بی آنکه بزرگ شود و رشد کند.... زندگی اینطوری است. وقتی شروع به زنده کردن خاطرات روزهای رفته میکنی، لحظات جرقهوار در ذهنت میدرخشند. هرچه میخواهی از یک نقطه شروع کنی و پیش بروی، نمیشود. این پرویز، لبریز است از پرویزی که آن روزها را زندگی کرده است و لبریز از پرویزی که میخواهد درست بر روی کاغذ بیاید و به همین جهت عقب و عقبتر میرود. تا به نقطهای برسد که جواب سؤال اصلی این نگارش را بدهد. چه چیزی تو را به بازیگری کشاند؟ چه چیزی تو را به بازیگری کشاند؟...
منبع : مشرق نيــوز
تاریخ انتشار: ۱۷ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۳:۴۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 122]
صفحات پیشنهادی
من «پرویز پرستویی» یک روستایی روستایی زاده ام
چرا باید خاطرات محو و جسته و گریخته پرویز سه چهار ساله در سه چهار سال اول کوچ به تهران به زحمت و با فشار به ذهن خسته به یاد بیاورم کودکی هر جا که باشی کودکی است جزء ثابتش برای همه و همه جا معصومیت است و بعد چیزهای دیگر مال من هم معصومیت بود به اضافه محله ای عجیب و غریب وهمایش اقتصاد مقاومتی و توسعه گردشگری روستایی برگزار شد
جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۵ ۱۴ دبیر همایش اقتصاد مقاومتی و توسعه گردشگری روستایی گفت تفاوتهای قومیتی در گلستان پتانسیلی برای گردشگری منطقه است و اعتبارات خوبی در این خصوص در حال تامین و نویددهنده اتفاقات خوب گردشگری در سال 95 در استان گلستان است به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویانپرویز پرستویی: نقش گل پری جون بازی کنم؟
پرویز پرستویی نقش گل پری جون بازی کنم پرویز پرستویی در مراسم اکران بادیگارد در دانشگاه شریف شعری خواند که با مصرع یادم باشد حرفی نزنم به کسی بربخورد آغاز میشد خبرگزاری تسنیم پرویز پرستویی در مراسم اکران بادیگارد در دانشگاه شریف شعری خواند که با مصرع یادم باشد حرفی نزننظر لاله اسکندری درباره هنر بازیگری پرویز پرستویی
لاله اسکندری گفت پرویز پرستویی در هر دو ژانر کمدی و سینمای جدی بسیار موفق است در حالی که این دو ژانر تفاوتهای بسیاری با هم دارند به گزارش جام جم آنلاین لاله اسکندری بازیگر سینما و تلویزیون که اولین تجربه حضورش در تلویزیون را با بازی در سریال «خاک سرخ» به ثبت رساندافتتاح فیلم سینمایی«دو» و قدردانی پرویز پرستویی از عوامل فیلم
افتتاح فیلم سینمایی دو و قدردانی پرویز پرستویی از عوامل فیلم شناسهٔ خبر 3568555 - یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۴ ۱۰ هنر > سینمای ایران آیین افتتاحیه فیلم سینمایی دو به کارگردانی سهیلا گلستانی و تهیه کنندگی پرویز پرستویی شب گذشته ۸ اسفند ماه در سینما فرهنگ برگزار شد به گزارش خبرگنماینده باید همیشه در دسترس باشد/بیکاری؛ مادر تمام معضلات شازند/ قشر روستایی نیازمند توجه بیشتر/خواسته ما همان
در شهرستان شازند با به مرحله دوم کشیده شدن انتخابات بین دو نامزد بار دیگر پای ثابت دورهمی های مردم بحث در مورد سابقه تحصیلات و برنامه های این دو نامزد مجلس دهم است هر کسی از ویژگی های کاندیدای محبوبش می گویدبه گزارش دیار آفتاب به نقل از پایگاه خبری شازند ما با پایان یافتنتبدیل مدرسه به گاوداری در روستایی با 15 دانش آموز
تابناک فارس به نقل از باشگاه خبرنگاران این روستا 15 دانش آموز دارد که اهالی آن به علت نداشتن مدرسه مجبور به مهاجرت و یا فرزندانشان را برای تحصیل به روستاهای اطراف می فرستند مشاهده متن کامل خبر تبدیل مدرسه به گاوداری در روستایی با 15 دانش آموز در تابناک پنجشنبه ۱۳اسفند۱۳۹۴کمپین ” توهین به روستاییان ممنوع”تشکیل شد
اما این سخنان با واکنش اعتراض آمیز مردم سیستان و بلوچستان روبرو شد و در همین راستا مردم میرجاوه با تشکیل کمپین توهین به روستاییان ممنوع نسبت به این اظهارات نسنجیده معاون رییس جمهور واکنش نشان دادندبه گزارش کمال مهر به نقل از پایگاه خبری لادیز چندی پیش شهیندخت مولاوردی معاون رنامه آخوندی به روحانی به خاطر روستاییان
وزیر راه و شهرسازی در نامه ای به رئیس جمهوری راهکارهای تحقق برخورداری 95 درصد جمعیت روستایی به راه مناسب تا پایان دولت یازدهم را اعلام کرد و رئیس جمهوری نیز آن را برای اجرا به سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور ارسال کرد به گزارش ایرنا از پایگاه خبری وزارت راه وشهرسازی سیدحسین میشاخص آسفالت روستایی۴۱ درصد است
علی اصغر تارم در گفت وگو با خبرنگار تسنیم در دهدشت اظهار داشت پروژه آسفالت و بهسازی جاده روستاهای بلربیشه پاپر چهاب کوشک فیلگاه و بویری به طول 20 کیلومتر و با اعتبار 30 میلیارد ریال در حال انجام است رئیس اداره راه و شهرسازی کهگیلویه با اشاره به اینکه پیشرفت فیزیکی این پروژه-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها