تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):وقتى مردى به همسر خود نگاه كند و همسرش به او نگاه كند خداوند بديده رحمت به آنان نگ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804454185




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

داستان واقعی یک‌ زندگی


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: می‌گویند خاک سرد است و هنگامی که فردی از این دنیا می‌رود و به خاک سپرده می‌شود بتدریج از یاد می‌رود، اما بعضی انسان‌ها ثابت کرده‌اند که حتی مرگ و خاکسپاری هم نمی‌تواند از پسشان برآید و خاطراتی که از خود برجای گذاشته‌اند تا ابد در قلب دیگران باقی می‌ماند.



به گزارش جام جم آنلاین،یاد مادرم بخیر! درخشان‌ترین خورشیدی بود که در زندگی ما طلوع کرد و فداکارترین فرشته‌ای بود که برای شاد بودن فرزندانش از تمامی خواسته‌های انسانی اش گذشت. ما نُه خواهر و برادر بودیم. پسرها بزرگ‌تر بودند و دخترها کوچک‌تر. پدرم به حرفه لحافدوزی مشغول بود و شرافتمندانه کار می‌کرد. کسب و کارش در فصل سرما رونقی نداشت و به همین دلیل در دو فصل گرم‌تر قناعت پیشه می‌کرد و اندکی ذخیره برای خانواده نگه می‌داشت. او مرد شریف و پاکی بود که برای گذران معاش خانواده از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد و از صبح تا شب سوزن نخ می‌کرد و پنبه می‌زد تا بتواند شکم بچه‌های قد و نیم قدش را با آوردن نان زحمتکشی سیر کند. همواره از تلاش و محبت او متشکر بودیم. اما آن کس که همچون نخ تسبیح تمام دانه‌های خانواده ما را به هم وصل می‌کرد و همگی مان را تحت پوشش عشق بی‌انتهای خود نگه می‌داشت، مادرم بود. هرروز صبح زود از خواب برمی‌خاست، به آشپزخانه می‌دوید، با اندک آذوقه موجود برای ما صبحانه آماده می‌کرد، بیدارمان می‌کرد و دور هم می‌نشاند، از ما پذیرایی می‌کرد و سپس دوان دوان ‌سراغ کارهای روزانه می‌رفت، بی‌آن‌که خودش صبحانه درست و حسابی خورده باشد. پسرها از همان بچگی به انجام کارهای مردانه می‌پرداختند و ما هم در عالم کودکانه خود خوش می‌گذراندیم. اما من از همان قاب کوچک چشمانم مادر را می‌دیدم که چگونه عاشقانه و خستگی‌ناپذیر کار می‌کرد و امورات خانه را می‌گذراند. رخت تمام بچه‌ها را در تشت می‌ریخت و یکی یکی با دقت و توجهی که خاص خودش بود می‌شست. خانه را آب و جارو می‌کرد و سپس دوباره به آشپزخانه می‌شتافت تا مقدمات ناهار خانواده پرجمعیت‌مان را بچیند. ما چیز زیادی در چنته نداشتیم تا او بتواند لذیذترین خوراکی‌ها را برایمان تهیه کند، اما عشقی که چاشنی آشپزی‌اش می‌کرد غذاهایش را به گواراترین خوردنی‌های دنیا تبدیل می‌نمود. من نمی‌دانم چه نیرویی را از درونش به کار می‌گرفت که می‌توانست همان دارایی محدود را به همه ما برساند و هر فرزندی را به نحوی راضی کند. هیچگاه خودش با ما غذا نمی‌خورد. صبر می‌کرد تا مطمئن شود همه ما سیر شده‌ایم، آنگاه اگر چیزی از ته غذا باقی مانده بود آن را بر دهان می‌گذاشت و اگر هم نمانده بود به خوردن همان نان خشک اکتفا می‌کرد. من که در دنیای کودکی علت این کار او را متوجه نمی‌شدم وقتی دلیل را جویا می‌شدم ‌‌ او ‌هربار بیماری قند را بهانه می‌کرد و با لبخندی شیرین بر لب قانعم می‌کرد. وقتی زندگی به تنگی و سختی می‌افتاد قالیچه‌ای را بر دوش می‌کشید و پای پیاده آن را کیلومترها می‌برد تا نزد خیری گرو بگذارد و مبلغی برای گذران چند روز ما وام بگیرد. کافی بود یکی از ما بیمار شویم تا نهایت توان خود را برای پرستاری و تهیه دارو و دوا ابراز کند. رنج و ناراحتی ما به مراتب برایش عذاب‌آورتر از بیماری‌های خودش بود. همیشه با زبان شوخ و مهربان خود فضای ما را شاد ‌کرده و با یادکردن از نعمت‌های خدادادی در ما حس سپاسگزاری را تقویت می‌کرد. برادر بزرگم که ازدواج کرد در سال‌های اول زیاد با خانواده همسرش به این سو و آن سو سفر می‌رفت. من و خواهرم که این صحنه را می‌دیدیم دوست داشتیم مانند آنها سفر کنیم اما پرداخت هزینه سفر از عهده درآمد اندک پدرم برنمی‌آمد. مادر که چشمان غمگین‌مان را می‌دید دست ما را می‌گرفت، به گردش می‌برد و برای هرکداممان یک سیخ جگر و یک بستنی سنتی می‌خرید. ما با شورونشاط کودکانه لقمه لقمه می‌خوردیم و غم و غصه را فراموش می‌کردیم. اما مانند همیشه هرچه از او می‌خواستیم با ما هم سفره شود و تکه‌ای از جگر یا بستنی را بخورد نمی‌پذیرفت و بیماری قند و چربی را که هیچگاه نداشت ‌بهانه می‌کرد. در زمستان لباس‌های گرم را بر تن ما می‌کرد و در گرمای تابستان آب خنک را به ما می‌بخشید. یکی از برادرانم که به فوتبال علاقه داشت چند روز به دلیل نداشتن کفش فوتبالی ناراحت ‌ و در خود فرورفته بود. مادر یک شب تمام ساعت‌های خواب خود را زد و با سوزن برروی روبالشی نویی که در چمدانش داشت، سِرمه‌دوزی کرد. صبح آن را به پدر داد تا برای فروش به بازار ببرد و شب هنگام پدر که موفق به فروش آن شده بود پول خرید کفش فوتبالی را به دست مادر داد. کفشی به قیمت گذشتن از خواب شب، دید چشم و سوزن‌هایی که هر چند دقیقه یک بار به دستش فرومی‌رفت‌ و این ذره‌ای کوچک از اقیانوس محبتش بود. اکنون سال‌هاست که مادر من از این دنیا رفته و زیر خروارها خاک خوابیده. اما عشق و فداکاری او از یاد ما نرفته است. من خود مادرم، اما هنوز نمی‌توانم درک کنم که او این نیروی بی‌نهایت را از کجا می‌آورد و طاقت بی‌انتها را چگونه به کار می‌بست. من و همسرم یک عمر کار و تلاش کردیم و به آن میزان درآمد که می‌خواستیم رسیدیم‌ و به این ترتیب به‌راحتی می‌توانستیم برای فرزندان سرپناه، آذوقه و پوشاک تهیه کنیم و آنها را نزد پزشک ببریم. اما مادر من پول چندانی در دست نداشت و برای رسیدگی به ما ذرات وجودش را فدا می‌کرد. مهرش همواره در قلبم جاویدان است و همیشه به او مدیونم. خدا کند از من راضی باشد. فخری کمالی / خواننده همیشگی چاردیواری ضمیمه چاردیواری





چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 01:00





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 96]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن