واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
وقتی مرداب شخصیت اصلی یک فیلم میشود/ کاوه سجادیحسینی: «بوفالو» حکایت فنا شدن آدمهاست فرهنگ > سینما - کاوه سجادیحسینی میگوید: فیلمش درباره «طمع» است و آدمهایی که طمع نابودشان میکند؛ آدمهایی که مانند مرداب همهچیز را در خود فرومیبرند و در نهایت خودشان نیز غرق میشوند.
کتایون کیخسروی: «بوفالو» که این روزها در گروه هنر و تجربه نمایش داده میشود، داستان عجیب و غریبی دارد. داستان دختر و پسری که اسیر مرداب میشوند. هر کدام به نوعی. شاید به همین خاطر است که کارگردان این فیلم، میگوید مرداب شخصیت اصلی فیلم «بوفالو»ست. فیلمی که در آن آدمها و حقیقتها همه در مرداب طمع و حرصورزی ناپدید میشوند. «بوفالو» قرار است به زودی در دو جشنواره جهانی حضور داشته باشد. در آستانه این اتفاق با کاوه سجادیحسینی گفتوگویی کردهایم که میخوانید: پیش از هر چیز میخواهم از شما درباره نوع روایت فیلم بپرسم و این که چرا ریتم تند فیلم رفته رفته کوتاهتر میشود و همه چیز در هالهای از ابهام فرو میرود؟ چون کل فیلم بر اساس مخفیکاری ساخته شده است یعنی استراتژی نخستش پنهان کردن است. این همان چیزی است که در مورد مرداب وجود دارد. مرداب همه چیز را در خود فرو میبرد و هیچ چیز را لو نمیدهد. در فیلم هم میبینیم که همه آدمها در مرداب زندگیشان رفته رفته در حال غرق شدن هستند. حداقل از جایی که مرداب وارد قصه میشود یعنی بعد از غرق شدن آن شخصیت، میبینیم که همه چیز در حال سکون قرار میگیرد و لایههای انسانی جای درام بیرونی را میگیرد. یعنی میخواهید بگویید شخصیت اصلی فیلم شما «مرداب» است؟ دقیقا. ولی این مرداب فقط روی زندگی شخصیت اصلی فیلم یعنی سهیلا گلستانی تاثیر دارد یا لااقل تاثیر میگذارد. بله، چون بقیه خودشان قبلا به مرداب تبدیل شدهاند و مجالی برای بروز و ظهور ندارند. این فقط شکوفه است که تازهوارد است و آرام آرام او هم مثل باقی کاراکترها مردابگونه میشود. اگر خاطرتان باشد فیلم یک دیالوگ اصلی دارد: «آدم هر جا بماند، شبیه همان جا میشود.» به همین خاطر است که تاثیر مرداب روی شکوفه بیشتر از بقیه به چشم میآید چون از یک محیط دیگر وارد آن محیط شده و هنوز تا مرداب شدن فاصله دارد. فاصلهای که با جلو رفتن فیلم، البته پر میشود. چرا اصرار داشتید هیچ شناسنامه و پشینیهای از زندگی شکوفه در اختیار مخاطبش نگذارید؟ ما نمیفهمیم چرا طلاهای خانوادهاش را دزدیده و اصلا چرا میخواهد فرار کند؟ هرچند نشانههایی در داستان وجود دارد که میتواند ما را راهنمایی کند ولی این نشانهها بسیار کمرنگ هستند. ببینید مرداب در این فیلم تاثیر وهمگینی دارد. ما نمیخواستیم برای آدمهای این فیلم تاریخ بسازیم، همین که مخاطب بداند این دختر و پسر دزدی کردهاند و میخواهند از کشور خارج شوند کافی بود. آنها یک رویایی ساختهاند و این رؤیا باعث آرامش آنها میشود، ولی طمعی بیش نیست! مضمون فیلم «طمع» است و تمام کاراکترهای بوفالو طماعند و اینکه بخواهم بگویم یکسری آدم با طمع خودشان فنا میشوند، برایم کافی بود. اگر میخواستیم زندگی گذشته این آدمها را مرور کنیم، وارد یک داستان دیگر میشدیم. قصه این فیلم از پایان شروع میشود؛ در اصل از جاییکه قصه تمام میشود، فیلم بوفالو شروع میشود. حضور پانتهآ پناهیها در فیلم، به چه دلیل است؟ انگار قرار است یک مثلث عشقی شکل بگیرد ولی فقط در حد ایده باقی میماند. از ابتدا قرار بود یک مثلث پنهان عشقی وجود داشته باشد اما در جاییکه طمع وارد میشود، قصه تغییر میکند. ما خیلی شاهد این ماجرا بودهایم که طمع عشق را نابود کند و بههمیندلیل هم هیچ عشقی آشکار نمیشود و همه وجوه انسانی تحتسیطره این طمع از بین میرود و حضور تارا هم در قصه به این دلیل بود که نقصهایی که همه انسانها دارند را به تصویر بکشیم. بهرام خوب نمیبیند، تارا نمیتواند حرف بزند و خوب نمیشنود و شکوفه دارد آن گذشته خودش را بالا میآورد؛ این نقصی است که همه آدمها دارند و همین کمبود باعث میشود ما بدانیم اینها کجا ایستادهاند و در واقع با ایرادهای آدمها سروکار داریم. سرنوشت و ماهیت شخصیتهای فیلم گنگ است. شما هیچ پیشنهادی هم به مخاطب نمیدهید. این همه گنگبودن به عمد بود؟ دلیلش چیست؟ بوفالو همهچیز را ول میکند و میرود و تمام طلا و جواهرات را هم با خود میبرد و بوفالو بودن خود را کامل میکند. شکوفه سوار قایق میشود و انگار به سوی یک فناشدگی میرود. تارا هم با آتشزدن خانه بهرام انگار پلهای پشتسر خودش را خراب میکند و به فنا میرود؛ در واقع تمام شخصیتهای فیلم بهفنارفته هستند و خودشان هم باعث نابودشدن خودشان میشوند. در انتهای فیلم، شکوفه به سمت یک خودکشی یا خودویرانی میرود که آن را با سکانسی که سوار قایق میشود و موتور آن را روشن میکند، نشان دادیم. من فکر میکنم گفتن این که شکوفه میمیرد یا شکوفه خودکشی میکند اضافه است؛ چراکه تماشاگر باید برای خودش حدس بزند و فکر کند که شخصیتها به کجا میرسند.این فیلم یک تجربه بود؛ البته تجربه معنای اکسپریمنتال منظورم نیست من فقط میخواستم در روایت به یک نگاه تازه دست پیدا کنم. این سبک روایت، بیشتر در سینمای اروپا مرسوم است تا سینمای قصهگو و کلاسیک هالیوود؛ در این سبک کارها، «فضا» ارجحیت دارد بر درام بیرونی و قصه؛ بههمیندلیل همهچیز درونی میشود. فکر نمیکنید این نداشتن روایت قصه کامل و ورود به سینمای مدرن و ابزورد سبک اروپایی باعث ریزش مخاطب شود؟
اگر بخواهیم فقط یک جنس فیلم بسازیم، سینما از پویایی درمیآید و مرتب درجا میزند. من سعی کردم یک نگاه جدید را تجربه کنم برای این قضیه؛ بنابراین خیلی به این فکر نکردم مخاطب سینما را از دست میدهیم، زیرا من به آن مخاطبی فکر میکنم که فعالتر است و باحوصلهتر به سینما نگاه میکند و برایش نشانهها جذابتر است و با نشانهها به کشف میرسد؛ این افراد با فیلم ارتباط برقرار میکنند اما اگر با عینک کلاسیک به فیلم نگاه کنیم، این فیلم پر از اشتباه است. ۵۸245
کلید واژه ها: کانون کارگردانان سینمای ایران - سینمای ایران -
یکشنبه 2 اسفند 1394 - 10:44:23
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 46]