واضح آرشیو وب فارسی:فارس: معینزاده در نشست «دیگری و دیگر هراسی»:
فردیت مدنظر دکارت به انزوای انسان مدرن انجامید
عضو پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گفت: دکارت برای دستیابی به حقیقت مدنظر خود معتقد بود که انسان باید کاملا برهنه از تاریخ، فرهنگ و سنت باشد. بنابراین فردیتی که دکارت بدان مینازید، ذاتاً منزوی بود و بنیاد فردگرایی مدرنیته شد.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، چهارمین نشست «دیگری و دیگر هراسی» با سخنرانی مهدی معینزاده و نعمت الله فاضلی از اساتید علوم انسانی از سوی پژوهشکده فرهنگ معاصر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. در ابتدای این نشست مهدی معینزاده با موضوع «سنت به مثابه دیگری» طی سخنانی عنوان کرد: در ابتدای این بحث همه را به تأمل و تفکر بنیادیتری درباره «دیگری» دعوت میکنم سوال بنده این است که آیا مفهوم دیگری به وجه بنیادین خود در هر ساحت و هر گونه تفکری ممکن است؟ آیا حوزههای مختلف تفکر از حیث امکان پروردن ادبیات مفهوم دیگری با هم برابر هستند؟ وی در ادامه افزود: ابتدا به دو گانهای اشاره میکنم که این دوگانه را ما هم در دوره قبل مدرن و هم دوره مدرن بررسی میکنیم، تفاوت بین مفهوم تجلی و خلقت چیزی است که به عنوان اولین رویکرد و گشایشمان به مفهوم دیگری اتخاذ خواهیم کرد. معین زاده با اشاره به اینکه در مفهوم علی و معلولی ما یک واحد خداوندی داریم که کاملاً جدا از سایر موجودات است، توضیح داد: برای اینکه خلقت این موجودات را توجیه کنیم باید نخست یک واسطههایی قرار دهیم و بعد بفهمیم که چطور از یک واحد ، کثیر ساخته شده است. روش دیگر آن چیزی است که عرفان نظری ما افرادی مثل ابن عربی آن را پیش میکشند. وی با تأکید بر اینکه ابن عربی معتقد است که خداوند نسبتی با دیگری ندارد و در بساطت محض خود و ناشناختهترین ناشناختهها است، افزود: مفهوم دیگری به نحو بنیادین حداقل در تفکر ما در ساحت عرفان هم مجال ظهور و بروز پیدا میکند، نه چنین است که هر گونه تفکری از جمله تفکر فلسفی مبتنی بر علت و معلول بتواند مفهوم دیگری را در خود بپروراند. معین زاده درباره شرایط در عصر مدرن توضیح داد: به نظر میرسد که خیلی دور از واقع نباشد اگر بگوییم عصر مدرن را فلسفه دکارت رقم زده است یک نگاه به فلسفه دکارت مشخص میکند که تفکر مدرن اصلا مجال بروز دیگری نمیدهد، هر چیزی که در تفکر مدرن از دیگری و حرمت و جایگاه و موضوعیت داشتن آن گفته میشود، تصنعی است. وی در ادامه افزود: اصل حرف دکارت این بود که وی برای اینکه به رغم خود به حقیقت قطعی و یقین دست پیدا کند، معتقد بود انسان باید از هر گونه غبار فرهنگ و تاریخ و سنت و احساسات و عواطف و همه این انفعالات را از چهره فاعل شناسا بزداید و سپس به فاعلی برسد که بتواند جهان را بشناسد. از جهان هم باید هرگونه رنگ و بو و مزه را زود تا به امتداد محض رسید که جوهر عالم است. این استاد دانشگاه توضیح داد: بنابراین از یک سو باید یک سوژه کاملاً برهنه از تاریخ و فرهنگ و سنت داشت و به یک فاعل شناسا رسید که در رنگش به قول دیلتای خونی جریان ندارد و از سوی دیگر نیز جهان امتداد محض است و ما میمانیم با دو جوهری که هیچ ارتباطی با هم ندارند! اینجا یک شکاف پرناشدنی بین فاعل شناسا و موضوع شناسا ایجاد میشود و نتیجه هم انبوهی از مسائل و کتابهای فلسفی است که مربوط به نحوه ارتباط سوژه و ابژه شکاف انداخته و گمان کرده با این شکاف انداختن به حقیقت واقع میرسد و بعد میخواهد این شکاف را پر کند. وی با تأکید بر اینکه سوژه دکارتی در انزوای کامل قرار دارد، توضیح داد: فردیتی که دکارت تصویر کرد و بنیاد فردگرایی مدرنیته که بدان بسیار هم مینازد قرار گرفت، ذاتا منزوی بود بنابراین کتابها و همچنین قوانین بسیاری میخواست که زندگی جمعی او را سامان دهد تمام بحثهایی که در جامعه شناسی بین فرد و جامعه شکاف افکنده است همه اینها مسبوق شکاف اولیه دکارت است. معین زاده همچنین اظهار داشت: در تفکر غیر دکارتی اساسا فرد به گونه دیگری مطرح میشود و این شکاف از همان اول مطرح است، این همه قوانینی که به ما میگویند در اجتماع چطور باید زندگی کنیم یک چیز را به ما میگوید و آن این است که ما نفهمیدیم ربط ذاتی فرد و اجتماع را نفهمیدیم!
94/11/26 - 11:50
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 80]