واضح آرشیو وب فارسی:ایلنا: تصادف"اثر فردریک دار منتشر شد ایلنا: رمان"تصادف" نوشته فردریک دار با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر شد.
به گزارش ایلنا؛ فردریک دار در این رمان، خواننده را با فضای یکی از روستاهای جنوب فرانسه و خُرده فرهنـگهای محلی آشنا میسـازد. چارچوب داستان یک مدرسة ابتدایی دوکلاسه و بازیگران آن یک زوج نامتناسب و دختر جوانی است که در اولین شغلش، به آموزگاری این دبستان منصوب شده است. ورود فرانسواز کاسل به روستا، سرآغاز روابطی پرتنش میان او و مدیر/آموزگار دیگر دبستان و همسر اوست. روابـطی که با رمز و راز ادامه مییابد و بهزودی به فاجعهای نامنتظر میانجامد ... از فردریک دار و به قلم همین مترجم، در مجموعة «نـقـاب» منتشر شده است: آسانسور،مرگی که حرفش را میزدی، کابوس سحرگاهی،چمـن،قیافة نکبت من،بزهکاران،بچهپرروها،زهر تویی. سطرهایی از کتاب: به محض این که در کلاسم را بست، انگار انفجاری رخ داد. همة بچهها، به استثنای پُل، به هیاهو پرداختند. احساس سرگیجه کردم، ولی خودم را نگاه داشتم. سوت آوِن را بین لبها گذاشتم و در آن دمیدم. صدای خندهداری از آن بیرون آمد، نوعی صدای خفگی شدید، شبیه جیغ طاووس، بچهها به قهقهه افتادند. علامت را پسرک عقبمانده داد. صدای خندة جنونآمیزش که انگار از شکمش بر میخاست هم شِکوِهآمیز بود و هم شاد. درِ کلاس ناگهان باز شد. آوِن که در راهرو کمین کرده بود، مثل دیوانهای، با چشمهایی که از خشم چین برداشته بودند، وارد شد. به طرف پسرک عقبمانده شتافت و یک جفت سیلی حوالهاش کرد کهصدایش در سکوتِ ناگهان برقرار شدة کلاس پیچید. پسرک عقبمانده به هقهق گریه افتاد. گریهاش هم شبیه خندهاش بود، با شدتی کنترلنکردنی. آوِن هشدار داد: «اولین کسی که تکون بخوره، ترکه روی سرشه توی سه ماه تعطیلی یک بغل ترکه آماده کردهام. همهشون هم ترکة فندقاند! محض اطلاع!» نگاهی حاوی تحقیر به طرف من انداخت و جلوی بالا رفتن شانههایش را گرفت و از کلاس خارج شد. شنیدم که از داخل راهرو سوتش را به صدا در آورد تا مریخیهای خودش را باخبر کند و آنها را وارد کلاس خودش کرد. صدای کفشهای تختچوبی به روی سنگفرش، با پژواکی نظامی، در عمارت وسیع پیچید. ویکتور کوگنه، بی آنکه ناراحتیاش را پنهان کند، با صدای بسیار بلند گریه میکرد. خیلی دلم میخواست بروم کنارش بنشینم و با او گریه کنم. نزدیک شدم و کلة گندة حنایی رنگش را به پهلویم چسباندم. شاید این شیوة درستی نبود؛ نه، یقیناً کار درستی نبود، ولی اهمیتی نمیدادم. با دست موهای زِبرش را نوازش دادم. ویکتور کوگنه بوی صحرا میداد. بوی حماقت، بوی غمی حیوانی، بوی آدم... کتاب"تصادف" با 160 صفحه و با قیمت 10000تومان منتشر شد.
۱۳۹۴/۱۱/۱۲ ۱۵:۴۰:۲۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایلنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]