تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بدانيد هر كس قرآن را بياموزد و به ديگران آموزش دهد و به آنچه در قرآن است عمل كند، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815513090




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ماجرای گردان عراقی زیر پشه بندهای پشت بام های خرمشهر


واضح آرشیو وب فارسی:وارث: دیدم تعداد زیادی ملحفه سفید به صورت عمودی روی طناب پهن شده است. با تفنگ دوربین دار کمی دقت کردم و متوجه شدم آن ها ملحفه نیستند بلکه پشه بند است. پشت آن را نگاه کردم و دیدم تعداد زیادی عراقی نزدیک هم زیر پشه بند خوابید ه اند.وارث : فرهاد دشتی از رزمندگان خرمشهری که در مقاومت خرمشهر حضور داشته است، از مرور خاطرات 35 سال گذشته خونین شهر در نقل خاطره ای از آن ایام می گوید: آخرین روزهای مقاومت در خرمشهر بود. من با تعدادی از بچه ها که تعدادشان هم خیلی زیاد نبود در خیابان آرش بودیم. ما یک خانه سه طبقه که تقریبا وسط خیابان آرش بود را مقر فرماندهی کرده بودیم و فریدون هم فرمانده ما بود. نزدیک صبح بود و من تازه کشیک نگهبانی را گرفته بودم و خودم داشتم برای نماز صبح آماده می کردم از طبقه پایین به طرف طبقه بالا رفتم. تفنگ ونچستر دوربین دار را همراه خود به طبقه بالا بردم تا یک شکاری را پیدا کرده و بزنم. از طبقه اول رفتم طبقه دوم. از پنجره طبقه دوم که به پشت بام خانه های روبرو مشرف بود، نگاه کردم و دیدم تعداد زیادی ملحفه سفید به صورت عمودی روی طناب پهن شده است. که این ملحفه ها نظرم را جلب کرد. با تفنگ دوربین دار کمی دقت کردم و متوجه شدم آن ها ملحفه نیستند بلکه پشه بند است. پشت آن را نگاه کردم و دیدم تعداد زیادی عراقی نزدیک هم زیر پشه بند خوابیده اند. آن لحظه خیلی ترسیدم و پیش خودم گفتم احتمالا گردان عراقی ها نصف شب به این محل رسیدند و خبر ندارند که نزدیک دو تا خانه با خیابان آرش و مقر ما فاصله دارند. صبح حتما همه چیز را متوجه می شوند. گفتم خب تا اینها بیدار نشده اند باید یک کاری کنم و آرام از پله ها پایین آمدم. اولین بچه هایی که دیدم رضا کریمی و وهاب خاطری بود. سراغ فریدون را از آن ها گرفتم. او داخل یکی از اتاق ها خواب بود تا صدای ما را شنید سریع بیدار شد. بیرون آمد و گفت: «چی شده؟» گفتم:«تا خودت نبینی باور نمی کنی» سریع با فریدون و وهاب خاطری رفتیم طبقه بالا. وقتی فریدون اوضاع را دید، گفت: «سریع رضا دشتی را صدا کنید تا بیاید اینجا.» رضا هم با آرپی جی اش آمد بالا و تمام عراقی ها را تار و مار کرد. /1102101305


پنجشنبه ، ۱بهمن۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: وارث]
[مشاهده در: www.vareth.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن