تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 20 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نشان منافق سه چیز است: 1 - سخن به دروغ بگوید . 2 - از وعده تخلف کند .3 - در اما...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1851839140




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تو كجا بودی امیر


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تو كجا بودی امیر

گفتند از اتاق جنگ تماس گرفته اند با " نورانی " كار دارند. جهان آرا بود. نورانی كه آمد پشت بی سیم، جهان آرا هر چه را كه بهروز قیصری از عراقی ها گفته بود گذاشت كف دست نورانی.­- اگه می تونین امشب یه ِسری كار چریكی بكنید.- كار چریكی دیگه چیه؟ - بهروز قیصری با چند تا از بچه ها رفته تا كارخونه ی  سنگ بری. می گه عراقیا اون جا ستاد زدن. اگر بتونید با چند تا از بچه ها برید یه شبیخون بهشون بزنید، لااقل تو روحیه شون اثر می ذاره. به فكرشون نمی رسه ما از این كارا بكنیم.- چی بگم؟ حالا ببینیم چه می شه.بچه ها خسته بودند. تازه، به جز چند نفر كسی آموزش چریكی ندیده بود كه بخواهند شب به عراقی ها حمله كنند. خود نورانی كه مثلا مسؤول بچه ها بود، یك دوره پانزده روزه  توی سپاه دیده بود، همین و بس. اما باز آمد پیش بچه ها و به همه گفت كه جهان آرا چه گفته.- خب، حالا كی می یاد ؟همه بلند شدند.- بابا همه كه نمی شه بیان. پنج – شیش نفر بیان كه اگر گیر افتادیم، دست و پای هم رو برای فرار نبندیم. اون جوری خدای نكرده یكی اگه بیفته، كی می تونه بیاردش عقب؟راست می گفت. فقط یكی را می خواست كه از بین بچه ها چند نفر را جدا كند! بقیه شاكی می شدند. چاره ای نبود. نورانی خودش شش نفر را انتخاب كرد: رسول بحرالعلوم، نادر طُبیجی، پرویز عرب، اسماعیل خسروی، جواد عزیزی با غلام بوشهری. آمدند راه بیفتند، اما امیر رفیعی نمی گذاشت ؛ پیله كرده بود كه مرا هم ببرید. آخر سر هم با این كه پایش هنوز می لنگید، نورانی مجبور شد ببردش.نورانی ، پرویز عرب و یكی دیگر آرپی جی داشتند. بقیه هم ژ- 3. باید سبُك می رفتند. برای هر آرپی جی ، سه تا موشك برداشتند، برای هر اسلحه هم دو خشاب پر. راه افتادند سمت صد دستگاه.  نمی خواستند از گمرك رد شوند؛ خطرش زیاد بود. از جلوی خانه های صد دستگاه رد شدند رفتند سمت پاسگاه دوربند. پاسگاه دست عراقی ها بود. بی سر و صدا از پشت پاسگاه رد شدند رسیدند به نهر آب. روی نهر یك پل تخته ای كوچك بود. از روی پل رد شدند. رسول و جواد ماندند دم پل كه اگر عراقی ها آمدند، سریع به بچه ها خبر بدهند. بقیه رفتند نزدیك اتاق فرماندهی عراقی ها. تا به حال چنین كاری نكرده بودند. صورت ها شده بود خیس عرق. صدای قلب خودشان را می شنیدند. خیلی می ترسیدند ؛ عراقی ها هنوز داشتند می زدند. هوا هنوز تاریك تاریك نشده بود. عراقی ها را قشنگ می دیدند. ناچار بودند صبر كنند تا هوا خوب تاریك شود. تاریك كه شد، آمدند جلوتر.- بچه ها تا من با آرپی جی نزدم، كسی شلیك نكنه.نورانی بود. یك ضد هوایی آن طرف بود، یك تانك این طرف. نادر و غلام رفتند سمت ضدهوایی، پرویز و اسماعیل هم رفتند جلوی تانك.نورانی ماند و امیر رفیعی. دو نفری داشتند می رفتند كه یك منور توی هوا روشن شد. همه جا شد عین روز روشن. خوابیدند روی زمین. یك كامیون عراقی پر از نیرو داشت می آمد طرف نورانی و امیر. توی همان چند ثانیه ای كه منور روشن بود. دیدنش. ماشین آمد تا جایی كه نورانی و امیر خوابیده بودند. آن جا نگه داشت. معلوم نبود می خواست پیاده كند یا سوار. نورانی امان نداد. بلند شد اولین آرپی جی را زد.موشك مستقیم خورد به كامیون. آتش گرفت. بقیه هم كه منتظر این شلیك بودند، انگار دستشان روی ماشه خشك شده بود، تا صدا را شنیدند، زدند. محمد هنوز می ترسید. توی تاریكی امیر رفت بغلش كرد. انگار نه انگار وسط دشمنند. دست گذاشت روی شانه های محمد و فشار داد.- خیلی خوب بود محمد، یكی دیگه.كپسول روحیه بود. بعد تند یك موشك دیگر آماده كرد داد دست محمد. محمد حالا می فهمید كه چه خوب شد امیر هم راهشان آمد . موشك را گرفت گذاشت توی قبضه. دومی را هم شلیك كرد. پرویز و نادر هم همین طور. دیگر جای ماندن نبود. عراقی ها مثل دیوانه ها دور خودشان می چرخیدند . و به عربی داد می كشیدند. بچه ها دویدند سمت جواد و رسول، كنار نهر. هنوز راهی نرفته، دشت شد روز روشن. عراقی ها منور زده بوند. توی نور دنبال بچه ها می دویدند. با هر چه دم دستشان بود می زدند: آرپی جی، تیربار، كلاش. بچه ها خوابیدند زمین. سینه خیز رفتند تا رسیدند به یك نهر آب. پر لجن بود. رفتند توی لجن ها. تا گردن رفتند توی لجن. اما آتش بند  نمی آمد. گلوله می خورد توی نهر و اطراف، لجن و خاك می پاشید توی صورتشان. از نهر آمدند بیرون. دویدند تا رسیدند به یك خانه. از دیوار پریدند بالا و رفتند تو.عراقی ها داشتند درست پشت سرشان می آمدند. راه برگشت نبود. رفتند از در خانه بروند بیرون كه دیدند در قفل است. غلام مهلت نداد؛ با لگد زد توی در. دو لنگه در چهار طاق از هم باز شد. دویدند بیرون. خودشان را رساندند به شهر. خیلی خوشحال بودند.- پس امیر كو؟به هم نگاه كردند. امیر بینشان نبود. به عقب نگاه كردند. خبری نبود. جا مانده بود. یعنی كجا؟ موقع فرار نفهمیده بودند كجا مانده.-  می گید برگردیم بچه ها؟كسی چیزی نمی گفت. با هم راه افتادند سمت عراقی ها . هنوز راهی نرفته بودند كه دیدند یك نفر توی تاریكی اسلحه اش را گذاشته روی كولش وقدم زنان می آید سمتشان. داشت با خودش سرود می خواند:«خمینی ای امام خمینی  ای امام ...» می خواند ومی آمد. پریدند بغلش كردند.تو كجا بودی امیر ؟





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 279]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن