تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر (ع):هر چیزی قفلی دارد و قفل ایمان مدارا کردن و نرمی است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804653901




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایت دکتر محسن رضایی از اعلام خبر شهادت مهدی باکری توسط شهید احمد کاظمی


واضح آرشیو وب فارسی:پایگاه اطلاع رسانی دکتر محسن رضایی: دیدم احمد حرف زدنش عادی نیست. رفتم توی فکر که نکند مهدی شهید شده باشد. گمانم به آقای رشید یا آقا رحیم بود که فکرم را گفتم. گفتم: «احساس می کنم باید برای مهدی اتفاقی افتاده باشد و شما هم می دانید.» گفتند: «نه، احتمالاً باید زخمی شده باشد و بچه ها دارند مداوایش می کنند.»به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دکتر محسن رضایی، فرمانده محترم سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس، نحوه شنیدن خبر شهادت مهدی باکری از زبان شهید احمد کاظمی را اینچنین روایت میکند: مهدی باکری چون حساسیت منطقه را می دانست، رفت آنجا مقاومت کرد. من تلاشی را که او در بدر کرد، در هیچ یک از فرماندهان جنگ ندیده بودم. شرایط مهدی خیلی عجیب و پیچیده بود. پشت سرش یک پل پانزده کیلومتری بین جزیره شمالی تا آنجا بود، که با یک بمباران از کار افتاد. از محل پل تا آن کیسه ای هم حدود پنج شش کیلومتر راه بود. خود کیسه ای که اصلا وضع مناسبی نداشت. مهدی خودش با همان پنج شش نفری که آن جا بودند تا آخرین لحظه مقاومت کرد. من خسته شده بودم. کمی قبل از اینکه سختی ها بیشتر شود رفتم به آقا رحیم و آقای رشید گفتم: «شما مواظب بی سیم ها باشید تا من ده دقیقه استراحت کنم برگردم.» تاکید هم کردم که زود بیدارم کنند. ربع ساعت خوابیدم که آمدند بیدارم کردند. به قیافه ها نگاه کردم، دیدم فرق کرده اند. گفتم: چی شده؟ نگران مهدی شدم، به خاطر حساس بودن کیسه یی. با احمد کاظمی تماس گرفتم، پرسیدم: «موقعیت؟» گفت: «دیگر داریم می آییم عقب. منتها روی پل ازدحام است. وضع ناجوری پیش آمده. می ترسم عراق پل را بزند و هر هفت هشت هزار نفرمان بمانیم این طرف اسیر شویم.» آن پل دوازده کیلومتری داستان عجیبی برای خودش داشت. در آن عقب نشینی توانست سه برابر تناژ استانداردش نیرو و ماشین را تحمل کند و نشکند. به احمد گفتم: «مهدی کجاست؟ حالش چطورست؟» گفت: «مهدی هم هست. پیش من است. مسئله ندارد.» دیدم احمد حرف زدنش عادی نیست. رفتم توی فکر که نکند مهدی شهید شده باشد. گمانم به آقای رشید یا آقا رحیم بود که فکرم را گفتم. گفتم: «احساس می کنم باید برای مهدی اتفاقی افتاده باشد و شما هم می دانید.» گفتند: «نه، احتمالاً باید زخمی شده باشد و بچه ها دارند مداوایش می کنند.» گفتم: «تماس بگیرید بگویید من می خواهم با مهدی حرف بزنم!» طول کشید. دیدم رغبتی نشان نمی دهند. خودم رفتم با احمد تماس گرفتم گفتم «احمد! چرا حقیقت را به من نمی گویی؟ چرا نمی گویی مهدی شهید شده؟» احمد نتوانست خودش را نگه دارد. من هم نتوانستم سر پا بایستم، پاهام همان طور بی سیم به دست، شل شدند. زانو زدم. ساعت ها گریه کردم. نوشته شده توسط گردان وبلاگی کمیل در چهارشنبه بیست و یکم دی 1384 | آرشیو نظرات احمد جان شهادتت مبارک بسم رب الشهدا و الصدیقین حاج احمد کاظمی شهادتت مبارک بالاخره به داداشت رسیدی مهدی باکری خیلی وقته که منتظرت بود تا یه بار دیگه گرم همدیگرو بغل کنین و قربون صدقه هم برین تنهاتر شدیم ....


سه شنبه ، ۸دی۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پایگاه اطلاع رسانی دکتر محسن رضایی]
[مشاهده در: www.rezaee.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 61]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن