واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
روایت جعفر والی از یک همکاری باشکوه/ دیگر چه کسی مثل ساعدی پیدا میشود؟ فرهنگ > تئاتر - جعفر والی کارگردانی که ۱۱ نمایشنامه از غلامحسین ساعدی را به روی صحنه برده میگوید که ساعدی هرگز از کشورش فرار نکرد.
شیوا جمالی: «دنیای آوارگی را مرزی نیست. پایانی نیست. مرگ در آوارگی، مرگ در برزخ است. مرگ آواره، مرگ هم نیست. مرگ آواره، آوارگی مرگ است. ننگ مرگ است.» این توصیف غلامحسین ساعدی از مرگ است، نویسنده و داستاننویسی که دوم آذر ۳۰ سال پیش در بیمارستانی در پاریس درگذشت. ساعدی سال ۱۳۱۴ در تبریز به دنیا آمد. زبان فارسی، زبان مادری ساعدی نبود اما این موضوع و عمر کوتاه او مانعی برای تبدیل شدنش به نویسندهای با کارنامه ادبی پربار نشد. از غلامحسین ساعدی، ۸ مجموعه داستان، ۵ رمان، ۷ فیلمنامه، ۳ تکنگاری و ترجمه و ۲۰ نمایشنامه به جا ماندهاست. در سیامین سالگرد درگذشت غلامحسین ساعدی، با جعفر والی کارگردان تئاتر و بازیگر و فیلمنامهنویس گفتگو کردیم. کسی که بیشتر نمایشنامههای غلامحسین ساعدی را بر روی صحنه برده است و دوستی نزدیکی با غلامحسین ساعدی داشته است. چطور با غلامحسین ساعدی آشنا شدید؟ خیلی ساده! من در یک مجله هنری آن موقع، داستان دو بچه را خواندم که قاصدک هوا میکردند تا پدرشان برگردد (گویا این یک رسم دهاتی است) من تحت تاثیر داستان قرار گرفتم و از مسئول مجله پرسیدم: گوهر مراد کیست؟ گفت: یک دانشجوی پزشکی در تبریز است. اسمش گوهر مراد نیست، اسمش غلامحسین ساعدی است. من هم یک نامه نوشتم به دانشکده پزشکی تبریز و روی نامه هم نوشتم برسد به دست غلامحسین ساعدی. از قضا نامه به دستش رسید. ساعدی هم گویا خیلی خوشحال شده بود که یک کارگردان در تهران کارش را خوانده و از آن تعریف کرده است. بعد از این ما رابطه مکاتبهای داشتیم. یک روز شنیدم که ساعدی به تهران آمده، قرار گذاشتیم و تا صبح در خیابانها راه رفتیم و حرف زدیم. ساعدی آن شب از یک پانتومیم به اسم «فقیر» یاد کرد. این پانتومیم در مجموعه «لالبازی» اوست. به ساعدی پیشنهاد کردم تا پانتومیم را کار کنم. کل متن کار سه صفحه بود و یک پرسوناژ هم بیشتر نداشت. اول به سرم زد که کار را خصوصی و برای آدمهای خاص اجرا کنم بعد به ذهنم رسید که که کار را در تلویزیون اجرا کنم و این کار را کردم. کار عکس العمل شدیدی بین تماشاگران تلویزیون داشت و روزنامههای آن زمان از آن نوشتند و گفتند این بهترین نمایش سال است. این اولین کار مشترک من و ساعدی بود و بعد از آن ۱۱ نمایشنامه از ۱۳ نمایشنامه ساعدی را من اجرا کردم. خیلی جالب بود ساعدی به عنوان یک پزشک به سربازی رفت اما او را سرباز صفر کردند. او در آن زمان رییس یک درمانگاه در سلطنتآباد بود و داستانهای بامزهای از درجهدارهایی نقل میکرد که به درمانگاه میآمدند و مرخصی استعلاجی میخواستند. متنهای ساعدی چه ویژگیهایی داشت که شما را متقاعد میکرد آنها را اجرا کنید؟ همکاری من و ساعدی یک کار مشترک بود. او مینوشت و من ذهنیت کارگردانی را میگفتم و کار اصلی شکل میگرفت. یک ارتباط و هماهنگی بین نوشته و کارگردانی بود و همکاری خیلی باشکوهی داشتیم. یعنی راجع به سوژهها صحبت میکردید و بعد ساعدی آنها را مینوشت؟ بله. ساعدی سوژه را تعریف میکرد، راجع به آن حرف میزدیم.یادم هست یک شب که داشتم او را به منزلش میرساندم، گفت: جعفر یک سوژه دارم. بعد راجع به زنی گفت که میخواهد به یک مهمانی مجلل و باشکوه برود و خیلی تلاش میکند که بهترین آرایش و بهترین لباس را فراهم کند، وقتی زن آماده شد ناگهان میفهمد که نمیداند کجا دعوت دارد. (این در واقع ایده داستان «دعوت» ساعدی بود) وقتی ساعدی به این مرحله از داستان رسید، ناخودآگاه زدم روی ترمز و ماشین خاموش شد بعد از آن با خنده رساندمش. فردای آن روز، شش صبح به من زنگ زد و گفت: جعفر … ترمز کار خودش را کرد تا صبح نوشتمش. البته خیلی از سوژههای ساعدی هم هرگز نوشته نشد، سوژههای قشنگ… واقعا حیف شد. سلیقه ساعدی خیلی به دلم مینشست.
آخرین باری که ساعدی را دیدید؟ کی بود؟ شبی که برای همیشه میرفت، از خانه من رفت. اینکه میگویند ساعدی فرار کرد، اصلا درست نیست. او خیلی عادی، سوار هواپیما شد و به زاهدان و بعد به پاکستان رفت و سریعا از آنجا راهی فرانسه شد. در مورد ساعدی بعضیها داستانهایی ساختند مثلا من کتابی خواندم از نامههایی که ساعدی به یک زن نوشته است. این داستانها واقعیت ندارد. رابطه ما رابطه نزدیکی بود و رفتن او برای من بسیار تلخ بود. دختر کوچک مرا ساعدی به دنیا آورد و دخترخواندهاش بود.میگفت من باید جهاز این دختر را بدهم. در بازجویی از من پرسیدند رابطه تو با ساعدی چه بود؟ گفتم رابطه من و ساعدی این است که اگر من بمیرم ساعدی باید دختر من را بزرگ کند. متاسفانه ما زیباییها و روابط انسانی را از دست دادهایم. خیلی وقتها کلافه میشوم. دیگر چه کسی مثل ساعدی پیدا میشود. قصد ندارید خاطراتتان را منتشر کنید؟ مشکلاتی وجود دارد. مشکلاتی که در مورد ناشر و مسائل دیگر است اما من در حال نوشتن هستم. من در در حال حاضر در یک روستا زندگی میکنم، یک روز جملهای بر روی یکی از دیوارهای روستا دیدم:«گوسفند زنده، قصاب و دباغ حاضر است.» همین جمله اسم کتاب من شد. به نظر شما آثارساعدی چه تاثیری در تئاتر سالهای دهه ۴۰ و ۵۰ گذاشت؟ تاثیر خیلی زیادی داشت. ساعدی به نویسندهها نشان داد افقهای خیلی وسیعی در جامعه و فرهنگ و تاریخ ما وجود دارد. در داستان مشروطه و اعدام بچههای علی موسیو، قصه در شب محرم اتفاق میافتد. وقتی بچهها را اعدام میکنند، زنی فریاد میزند: ای حارث! ساعدی با هوشمندی این داستان را به داستان طفلان مسلم متصل میکند. هر بار که آثار ساعدی را میخوانم، نکته جدیدی برایم دارد و چیزی نو کشف میکنم.تئاتر الان بیریشه است. من وقتهایی که تهران هستم هر شب برای دیدن تئاتر میروم. همه جور تئاتری را می روم حتی تئاتر بچههای جوان. تئاتر یک مکتب و یک کلاس درس است. وقتی از سالن تئاتر بیرون میروی باید با اندیشه باشد، چیزی با خودت از سالن بیرون ببری اما تئاتر الان تهی شده است، تهیاش کردهاند، این فاجعه است. دیشب به مناسبت پنجاهمین سالگرد تئاتر سنگلج جلسهای بود. هیچکدام از دوستان قدیمی نبودند. همه زده شدهاند. چند وقت پیش علی نصیریان به من گفت: من را به خاطر تئاتری که فقط بازی کردم دادگاه انقلاب بردند. حرفه غلامحسین ساعدی، به عنوان یک روانپزشک، چه تاثیری در نوشتههای او داشت؟ خیلی شدید. دکتر ساعدی با شخصیتهایی که خلق میکرد، یک رابطه بالینی داشت. از درون آدمها را میدید. مسائل روانی و درونی آدمها را خیلی خوب میشناخت. در «چوب به دستهای ورزیل» هر کدام نماینده یک قشر از جامعه بودند. من سالها گفتم و شاملو هم حرف مرا تایید کرد که ساعدی ناخودآگاه به رئالیسم جادویی رسیده بود. در قصههای مربوط به جنوب میبینیم که آدمها به لحاظ روانی دفرمه میشوند، مالیخولیایی میشوند. او نویسنده بزرگی بود و بزرگیاش چیزی نیست که با گذر زمان کمرنگ شود. ساعدی همیشه میماند. ۵۸۵۸
کلید واژه ها: ادبیات ایران - تئاتر -
سه شنبه 3 آذر 1394 - 11:10:41
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9]