تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اولین چیزی که از انسانها سؤال می شود، نمازهای پنج گانه است .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806763802




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

کربلا، اثبات وابستگی جان آدمی با خداست+فایل صوتی


واضح آرشیو وب فارسی:ایکنا: گروه اجتماعی: بروز کمالات جھان بینى هاى اعلى ، یکى از موارد اثبات وابستگى جان آدمى با خداست. اگر در دنیا ھیچ شھیدى به جز حسین بن على(علیه السلام) نبود، کافى بود که کل ھستى بگوید من به ھدفم رسیدم.به گزارش خبرگزاری بین ​المللی قرآن(ایکنا) از خوزستان، متن زیر سخنرانی علامه محمدتقی جعفری با موضوع «حسین(علیه السلام)؛ قهرمان مدیریت» در شب هشتم محرم سال 1373 است: دریافت بحثى که در این جلسه می خواھیم مطرح کنیم ، از یک جھت براى عده زیادى مورد سؤال است. آنان سؤال می کنند: ھدف حیات چیست که دفاع از شرف و کرامت آن ، موجب بروز حادثه خونبار دشت کربلا شده است؟ ھدف زندگى چیست؟ این که: «ما براى چه آمده بودیم و به کجا می خواھیم برویم»، از زمان هاى پیش مورد بحث قرار گرفته و نھایت امر، پاسخ هایى ھم داده شده است. تمام این پاسخ ها، از خود حیات طبیعى سرچشمه می گیرد، اما جواب ها قانع کننده نبوده است. مثل این که در پاسخ از چگونگى ھدف زندگى ، بگویند زیاد بخورید. بسیار خوب ، من فلسفه خوردن را از شما می پرسم. می گویند علم زیاد فرا بگیرید. بسیار خوب ، من در فلسفه ھمین معنا از شما می پرسم که: یکى از شئون حیات انسانى که فراگیرى علم است و از طریق علم و جھان بینى ، ارتباط با واقعیات دارد، نھایتا چه می شود؟ اگر بگویید براى این که بتوانید براى خویشتن تکاپو کنید، می پرسم پس فلسفه اش چیست؟ این متن حیات طبیعى است. من ھمین سؤال را می کنم. به ھر حال ، این قاعده در نظر شریفتان باشد که ھر کس خواسته است براى ھدف زندگى ، از خود ھمین زندگى طبیعى ، چیزى در بیاورد، نمی شود، زیرا آن چه که در زندگى طبیعى می بینیم ، سایه هاى ماست. (مولوى) واقعا در این دو بیت چه کرده است: لطف شیر و انگبین عکس دل است/ھر خوشى را آن خوش از دل حاصل است پس بود دل جوھر و عالم عرض/سایه دل کى بود دل را غرض اگر بخواھیم عظمت داستان حسینى را بفھمیم ، باید بفھمیم ھدف حیات چیست ھدف باید از بالا شروع شود. ھدف باید از بالا تعیین بشود. به ھر حال ، قبلا اشاره شد به این که اگر بخواھیم عظمت داستان حسینى را بفھمیم ، باید بفھمیم ھدف حیات چیست. براى این که بفھمیم ھدف حیات چیست ، اولین قدم این است که بفھمیم حیات و زندگى چیست؟ (و این است که) فھمیدن درباره زندگى و حیات را باید براى خودمان به صورت جدى مطرح کنیم. آیا زندگى ھمین است که متأسفانه قریب به اتفاق مردم دنیا آن را زندگى مى دانند؟ به راستى آیا زندگى آن ها زندگى است؟ یا حیات چیست؟ البته اگر بخواھیم ادعا کنیم که ھمه ابعاد حیات و استعدادھاى حیات را می توانیم بفھمیم ، ادعایى است بس بزرگ. اما به آن مقدار از نمونه ها و استعدادھا و نیروھا و ابعادى از حیات می توانیم برسیم که ھدفش را شھود و درک کنیم و آن وقت بگوییم: «انى لا ارى الموت الا سعاده»(من مرگ را جز سعادت نمی بینم). پس از دسترسى به آن نمونه ھا، شکوفایى حیات ، یعنى شھادت در راه دفاع از شرف و حیثیت خود و انسان هاى دیگر را می فھمیم. خدایا! درود و سلامت را بر جان و روان و جسم این مرد(حسین ) بفرست که از شرف انسانیت دفاع کرد. براى او فقط خودش مطرح نبود. بسیار کوته نظرى است که کسى بگوید: حسین بن على براى صیانت ذات ، براى صیانت شرف و کرامت ذات خویشتن ، چنین اقدامى فرمود. اما اگر ھم کسى بگوید و تفسیر کند که: خویشتن او (حسین) گسترده بر تمام خویشتن هاى آدمیان است ، عیبى ندارد که آن وقت بگویید: (حسین) از خویشتن دفاع کرده است. ولى معناى خویشتن او چیست؟ معناى خویشتنى که پدرش على(علیه السلام) نشان داد و فرمود: (به من خبر رسیده است که مردانى از آن سپاھیان ، بر زن مسلمان و نیز زن غیر مسلمان که معاھده زندگى در جوامع اسلامى او را تأمین نموده است ، ھجوم برده ، خلخال از پا و دستبند از دست آنان در آورده اند، گردن بندھا و گوشواره هاى آنان را به یغما برده اند. این بینوایان ، در برابر آن غارتگران ، جز گفتن : انالله و اناالیه راجعون و سوگند دادن آنان به رحم یا طلب رحم و دلسوزى چاره اى نداشته اند. آن گاه سپاھیان خونخوار، با دست پر و کامیاب برگشته اند، نه زخمى بر یکى از آنان وارد شده و نه خونى از آنان ریخته است. اگر پس از چنین حادثه(دلخراش)، مردى مسلمان از شدت تأسف بمیرد، مورد ملامت نخواھد بود، بلکه مرگ براى انسان مسلمان به جھت تأثر از این حادثه ، در نظر من امرى است شایسته و با مورد). این «من» گسترده ، حتى به جان غیر مسلمان ها رخنه کرده است. (على) می گوید: ناله او(انسان) ناله من است. این روح در حسین نیز مجسم است. دفاع حسین(علیه السلام)، دفاع از چنین خویشتن گسترده به تمام «من»ھاى آدمیان و دفاع از انسان هاست. این موضوع را قبلا نیز عرض کرده بودم. «حسین ، محبوب ترین مردم نزد مردم است» بسیار خوب ، ببینیم این حیات چیست که این ھمه توفان و این ھمه تموجات در طول تاریخ و در گذرگاه تاریخ به راه انداخته است و ما در صدد فھم ھدف آن ھستیم. می خواھیم بفھمیم حیات چه ھدفى دارد که یک چنین قربانى اى دارد. چه نوع قربانى اى؟ حتى دشمنانش نوشته اند که: معاویه به یزید گفته بود که این شخص(امام حسین(علیه السلام) حسابش غیر از بقیه است. گفته بود کھ: «حسین ، محبو ب ترین مردم نزد مردم است». محبوب ترین مردم نزد مردم در کجا؟ در یک جامعه تناقض انگیز. جامعه آن روز، جامعه اى سالم و یک دست نبوده است. حسین در آن جا محبوب ترین بوده است. دوباره عرض می کنم: محبوب ترین مردم ، عبارت ولید است. معاویه چیز دیگرى گفته بود. این عبارت استاندار مدینه است که مأمور شده بود تا خبر مرگ معاویه را به حسین و عبدالله بن زبیر و چند نفر دیگر بدھد. ولید به عبیدالله بن زیاد چنین نوشته بود: «شنیدم حسین رو به عراق می آید و او محبوب ترین مردم نزد مردم است». ھمان گونه که قبلا عرض کردم ، یک دفعه در یک خانواده ، کسى محبوب می شود، یا در یک شھر یا در یک روستا محبوب می شود، اما یک مرد در دوازده کشور اسلامى - آن ھم با صدھا نظریات ، عقاید، مکتب ها، آراى سیاسى و حقوقى متنوع – محبوب ترین مرد است. این(محبوبیت) را معنا کنید. حسین قربانى این راه است ، او قربانى شرف حیات انسان هاست. پس گذر ما می افتد به فھم این مسأله که حیات چیست؟ خدا از کسانى که نگذارند مردم با ھدف حیاتشان آشنا شوند، انتقام می گیرد خدا با آن انسان هایى که وسایل تخدیر و وسایل ناآگاھى انسان ها را آماده کنند تا نفھمند که این حیات چه بوده ، چه خواھد کرد؟ به قول یکى از بزرگ ترین انسان شناسان دھر؛ «کسى که نمی خواھد بفھمد ھدف حیاتش چیست ، او با خویشتن در حال مبارزه است و منکر خویشتن است». با این که بشر ھنوز نھادھاى خود را کاملا در تاریخ مطرح نکرده است(درست دقت بفرمایید، مخصوصا جوانان دقت کنند)، این شخصیت هاى بزرگ سازنده تاریخ ، از آن(نھادھاى بسیارى) که در درون داشتند، مقدار کمى به ما نشان داده اند. اشتباه می کند کسى که بگوید فارابى ھمین بود که در 60 - 50 سال به ما نشان داد، یا ابن سینا ھمان است که به ما نشان داد، یا ابوذر غفارى شخصیتى است که در ھمان چند روز صدر اسلام و در تبعید به ربذه ، به ما نشان داده است. غروب فرا رسیده است و ابوذر آخرین نفس هاى خود را می کشد. در کجا؟ در بیابان ربذه. می خواھم این را بگویم تا ببینید ابوذر اگر میدان داشت ، چه می شد. کم کم به دروازه ابدیت نزدیک تر می شود. ھمسرش(دخترش) بناى گریه کردن را گذاشت.(درباره ھمسر یا دختر ابوذر، دو تاریخ نقل شده است). گفت: چرا گریه می کنى؟ گفت: ھمسر عزیز، ھم اکنون که تو از دنیا می روى و من تنھا ھستم ، چه کنم؟ ابوذر فرمود به آن طرف نگاه کن. آن سیاھى که از دور می بینى ، کاروانى است که می آید و به طرف مدینه می رود. تو برو کنار جاده بایست ، وقتى که آن ها رسیدند، به آنان بگو(این جا نقل تواریخ مختلف است)، مردى (مسلمان یا یکى از صحابه پیغمبر(صلى الله علیه وآله ) در این جا از دنیا رفته است ، سپس آن ها می آیند و به کفن و دفن من مشغول می شوند و مرا دفن می کنند، سپس آنان تو را به مدینه و به دودمان خودت می رسانند. ناراحت نباش. واقعا اگر براى این مرد میدان بود، چه می کرد و به بشریت از عظمت هاى حیات چه نشان می داد؟ گفت: ھمسر من(دختر من )، این گوسفند آخرین روزى من و آخرین متاع من از این دنیاست. ھنگامى که آن ها از راه رسیدند، بگو ابوذر وصیت کرده است: «بیش از این که به کار تدفین او مشغول شوید، این گوسفند را ذبح کنید و بخورید و براى من مجانى کار نکنید». آیا تاریخ اجازه داده است که ابوذر را بشناسیم؟ آیا ابوذر(نھاد) خود را نشان داده است؟ آیا تاریخ اجازه داده است که ابوذر را بشناسیم؟ آیا محیط، این امکان را به ما داده است تا بفھمیم ابوذر غفارى کیست؟ که ھفتصد سال بعد از او، ابن خلدون تازه وارد ارزش کار شده است. نیز بعد از او، «ریکاردو»ھا. این معنى را ابوذر از کجا گرفته بود؟ از یک آیه قرآن؛ «و لا تبخسوا الناس اشیائھم ؛ کار و کالاى مردم را از ارزش نیندازید». ارزش حقیقى کار و کالا را بدھید .دقت کنید: آیا جانى که از امواج این جان ، چنین قطره اى به تاریخ تراوش کند، ھدف این جان در خودش نیست؟ نشانى جان ما را چه کسانی به دست می دھند؟ آیا این شخص در آن بیابان خشک و بى سر و ته ، بدون رسیدن به ھدف اعلاى حیات ، می تواند این سخن را بگوید؟ سلام و درود خداوندى بر روان این انسان ها، که ما را با جان خودمان آشنا می کنند. نشانى جان ما را این ھا به دست می دھند. به کجا می خواھید بروید؟ از کدام رمان ها؟ البته مطلقا روش رمانتیک را محکوم نمی کنیم ، زیرا مطالب خیلى مھمى ھم چون بینوایان را داریم. به کجا می روید؟ در علوم انسانى از چه کسى می خواھید تقلید کنید؟ در علوم انسانى درباره انسان ، آن حقایق را از چه کسى می خواھید بگیرید؟ نمونه هایى درباره این که: «حیات چیست؟» بشر در سرگذشت خود، با این که نتوانسته است تمام نھادھاى خود را بروز دھد، اما تکاپو کرده است. نمونه یک. کمالات علمى فوق تصور و حقایق مھمى را از خود نشان داده است. ھمین موجود که انسان نام دارد، در رشته هاى گوناگون ، به کمالات علمى رسیده است و مدام به اکتشاف ، اختراع و فھمیدن ها نایل شده است. به نظر شما، این ها از چیست؟ آیا از زمین روییده ، یا از آسمان آمده اند؟ یا ھمه این دانش ها، متعلق به جان هاى شماست؟! بعضى ها حدس زده اند که فعلا کتاب هاى موجود در دنیا، بیش از پنجاه میلیارد نسخه است. ھفتصد الى ھشتصد میلیون از نسخ موجود، درباره خود انسان و درباره علوم انسانى است. این یکى از کارھاى جان شما و یکى از کارھاى حیات شماست. حال ، می خواھیم ھدف این حیات را به طور فردى ، یا جمعى پیدا کنیم. (در تاریخ) انسانى داریم که به طور فردى ، ھشتصد تألیف از ایشان نقل شده است. انسانى داریم که به طور فردى ، ھمه شما آنان را می شناسید، حتى بچه ها ھم آنان را می شناسند.(ادیسون) بیش از نھصد اکتشاف از او نقل شده است. ما با این حیات سروکار داریم ، نه با 2200 کاسه آبگوشت و 400 متر قماش و... این ها حیات نیست. صدق الله العلى العظیم. واقعا عجیب است. خدایا، با وجود آیه هاى شگفت آور تو، باز از پیغمبر ما اعجاز می خواھند. «یعلمون ظاھرا من الحیوه الدنیا و ھم عن الآخره ھم غافلون»: از زندگى دنیا، ظاھرى را می شناسند و حال آن که از آخرت غافلند. نمونه دو. نبوغ هاى متنوع ھنرى آثار خود را در صفحات تاریخ به نمایش گذاشته است. لازم است این ها را ھم در یک جا جمع کنیم و ببینیم که این ھنرمندان ، این نوابغ در رشته ادبیات ، در رشته نقاشى و در سایر رشته ها چه کرده اند؟ مغز ھمه ھم یک نوع مغز است. اگر تعداد سلول ها در مغز، ھشتاد میلیارد است ، در ھمه مغزھا نیز ھمان تعداد است. آن وقت ، آن ھم یک میدان مادى(قلم و کاغذ) براى این نقاش است. اصل ، آن چیزى است که این کارھا را انجام می دھد و فعلا او را فقط می گوییم. «آن» على الحساب باشد تا پس از بررسى ، معلوم شود که (آن) چیست. نمونه سه. بروز کمالات جھان بینى هاى اعلا، که یکى از موارد اثبات وابستگى جان آدمى با خداست. عقل ما بر آسیا کى پادشا گشتى چنین/گرنه عقل مردمى از کل خویش اجزاستى یک فیلسوف حق ندارد در این دنیا و درباره جھان ادعا و اظھار نظر بکند، مگر این که باید به ھستى مشرف باشد. اکنون ، سؤال ما این است که این جمجمه محدود، با این مغز محدود در یک کره محدود، چه طور به ھستى اشراف پیدا می کند؟ البته به کیھان ھم قناعت ننموده و می گوید: من به ھستى حکم می کنم؛ درباره ھستى که کیھان جزئى از آن است. کیھان چیست؟ میلیاردھا کھکشان. من بر آن حکم می کنم! ما درصدد شناخت ھدف این نوع حیات ھستیم ، نه آن حیاتى که وجودش در یک قوطى کبریت خلاصه شده است و از قوطى کبریت ، تمبر، چپق و سرچپق ، کلکسیون جمع می کند. آیا حیات این نوع افراد را می خواھید؟ زمانى با بعضى ها، بحث ها و مراسلات علمى داشتیم. به برتراند راسل این مطلب را نوشته بودم که: مسأله الله این است: از ذھن و دھان چه کسى می خواھیم بگیریم و بگوییم (خدا) ھست یا نیست؟ آیا از ذھن بعضى ها مثل موسولینى؟! البته این را این طور به ایشان ننوشتم ، ولى در نوشته هایى که در انتقاد از مطالبشان داشتم ، نوشتم. موسولینى - البته در آن زمانى که خلبان بود - می گوید: آن موقعى که اتیوپى را ما بمباران می کردیم ، اى خدا وقتى که آتش از این خانه هاى بوریایى شعله ور می شد، چه قدر زیبا بود! آیا شما از کله این شخص می خواھید خدا در بیاورید و بعد ھم در آن شک کنید؟ یا از مغز حسین بن على ، یا از مغز ابراھیم خلیل؟ «کیف یستدل علیک بما ھو فى وجوده مفتقر الیک؟»: خداوندا! چگونه با این موجودات که در وجود خود، نیازمند تو می باشند، به سوى تو راھى بیابم ؟ «ایکون لغیرک من الظھور ما لیس لک حتى یکون ھو المظھر لک؟»: آیا حقیقتى غیر از تو، آن روشنایى را دارد که بتواند تو را بر من آشکار بسازد؟ زھى نادان که او خورشید تابان/ به نور شمع جوید در بیابان آیا خورشید را با نور شمع باید دید؟ اینک ، خداى حسین را ببینید: ھمه عالم فروغ نور حق دان/ که حق در وى ز پیدایى است پنھان اگر خورشید بر یک حال بودى/فروغ او به یک منوال بودى از این فرھنگ نگھدارى نموده و آن را از دست ندھید. این فرھنگ ، فرھنگ جان ماست. می خواھید فلسفه حیات را از چه کسی بدانید؟ آیا خدا را از ذھن «موسولینى»ھا می جویید؟ آیا خدا را از ذھن کسانى می جویید که کشتار سیصدھزار نفرى می کردند، و بعد ھم روى تپه هاى مغرب زمین می نشستند و موسیقى می نواختند؟ نرون موسیقى می زد و خیلى ھم خوشحال بود که سیصد ھزار تن را به خاک و خون ریخته بود. ھمان مکانى که الان معروف است که می گویند واتیکان روى آن بنا شده است. آیا خدا را از او می خواھید بجویید یا از ابراھیم خلیل(علیه السلام)؟ خدا را از چه کسى می خواھید بجویید؟ می خواھید فلسفه حیات را بدانید، اما از چه کسى؟ از حیات آن مگسى که در جایگاه ریزش بول حرکت می کند؟ یا از مگسى که روى کاھى بر سطح آن بنشیند و بگوید دریا این است و این ھم کشتى و من کشتى بان آن ھستم!؟ آیا این نوع حیات را می خواھیم فلسفه اش را پیدا کنیم یا آن حیاتى که نمونه هایى از آن را عرض کردم ، که واقعا بدون مبالغه ، یکى از صدھا نمونه است؟! بروز کمالات جھان بینى هاى اعلى ، یکى از موارد اثبات وابستگى جان آدمى با خداست. من در یک کره خاکى نشسته ام که در مقابل یک دریاى بى پایان ، به اندازه یک خردل است. آن وقت ، براى تمام ھستى می خواھم حکم صادر کنم. آیا غیر از این که یک بارقه الھى به مغز شما سر بکشد و این حرف را بزند، راه دیگرى دارد؟ آن ھم درباره حیاتى که (وابستگى جان آدمى را با خدا)، حسین(علیه السلام) از آن دفاع کرده و از شرف این حیات دفاع نموده است. شما درباره این نوع (حیات) می خواھید صحبت کنید. کافکا چه کارى به این مسائل دارد؟ آلبر کامو با این حیات چه کار دارد؟ شما به کتاب هایشان مراجعه بفرمایید. حیات را آن طور مطرح نکرده اند که مفھوم حیات چیست؟ بلکه حیات را به صورت یک نمودھاى ظاھرى و بسیار سطحى و دم دستى مطرح می کنند و سپس می خواھند به ما بگویند: «آیا دیدید که حیات فلسفه ندارد؟». خواھش می کنم اثبات نکنید، زیرا ما جلوتر از شما می بینیم. چرا زحمت کشیده اید؟ چرا این ھمه ارزش هاى مغزى کلان و گران قیمت را صرف این ها کرده اید؟ اول به من(انسان) بگویید حیات چیست ، سپس بگویید که آیا ھدف دارد یا ندارد! و اگر حیات واقعا مطرح شود، شما خواھید گفت: ھدف این جا بوده است. سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد/آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد گوھرى کز صدف کون و مکان بیرون بود/طلب از گم شدگان لب دریا می کرد نمونه چھار. نبوغ هاى صنعتى و فعالیت هاى بسیار دقیق و ظرافت کارى هاى قلمرو فن آورى ، که حصول تدریجى آن ها در تاریخ بشرى ، نمی گذارد اھمیت آن را بفھمیم. تا بفھمیم این یک ذره(مغز) چه کرده است. سوار ھواپیماى 747 می شویم و دو ساعته به جده می رسیم. ما فقط ھمین را می بینیم ، اشعه «x» را نیز می بینیم. آیا براى به وجود آمدن این ھمه حقایق شگفت انگیز و محیرالعقول به نام فن آورى ، نباید سراغ این جان را بگیریم که این مغز چه(قدرتى) دارد؟ بعد ھمین طور اظھار نظر می کنیم. به چه کسى می گویید...؟ اگر به شما بگویند ابتدا از حیات چیزى به ما بگو، بعد درباره ھدف ما قضاوت کن ، آن وقت در پیش وجدان ، در پیش تاریخ و در پیشگاه خدا چه خواھى گفت؟ آیا حیات را شناخته بودى که گفتى ھدف ندارد؟ آرى ، این ھمه مسائل فن آورى ، الان براى ما آسان به نظر می آید. ھمین که الان در زیر نور برق نشسته ایم و از آن استفاده می کنیم ، مقدماتى در عبور و مرور به این لامپ که این روشنایى را نگه می دارد و این طور دنیا را روشن می کند، چه فعل و انفعالاتى وجود دارد. (اما در حیات) چه انتقالات ، چه جھش ها، چه تداعى معانى ھا و چه اندیشه هاى منطقى و فوق منطقى وجود دارد؟ مگر شوخى است؟ بفرمایید شما ھم حیات(زندگى) بسازید. این ها را جمع کنید و سپس ببینید که ھدف این حیات چیست. چون اگر (نبوغ) در این شخص جلوه کند، به معناى این نیست که من ندارم. او در این کار قدم برداشته و شما ھم (نبوغ) دارید، ھمه انسان ها دارند، حیات و مغز آدمى نیز این(نبوغ) را دارد. نمونه پنج. انواع مدیریت هاى معقول و شایسته در اداره تمدن هاى گذشته ، که موجب بروز شناخت ثابت هاى اصیل و پایدار براى اداره حیات معقول بشرى شده است. به نظر نمی رسد که تاکنون چه مدیریت هایى در دنیا به وجود آمده است. توین بى، بیست و یک تمدن را بیان کرده است که تمدن چیست؟ و (از جمله) تمدن اسلام ، تمدن بیزانس ، تمدن حیثیین ، تمدن بین النھرین و... چه بود؟ مثلا آن یکى در تاریخ جلو بود، این یکى بعدا بود. بروز و اعتلاى امپراتورى بزرگ روم به این علت و آن دلیل بود و تمام شد! ولى واقعا در تمدن ها چه روى داده است؟ چگونه مدیریت ها انجام گرفته است؟ ما ھم در داستان خودمان و در درس خودمان ، این مطلب را داشته باشیم که: چه مدیریتى در درون حسین بود که با این که از موقع رحلت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) با مسائل سخت ، تنش دار و ضربه اى روبه رو شده بود، اما به آرامى آنھا را تحمل کرده بود؟ او دیده بود از دست پدرش چه(اشخاصى) را گرفتند. چه کسانى را؟ مالک اشتر، ابوذر، عمار یاسر، و... ھمه این مسائل را با چشم خود دیده و آرام با ھمه این سختى ها روبه رو شده بود. بر لبش قفل است و در دل رازھا/لب خموش و دل پر از آوازھا عارفان که جام حق نوشیده اند/رازھا دانسته و پوشیده اند آیا (رویارویى با این سختى ها) شوخى بود؟ مدیریت این شخصیت ، «من» خود را، کافى است نشان بدھد که ھدف حیات چیست. بعد از دوران على بن ابى طالب(علیه السلام) و دوران برادرش امام حسن مجتبى(علیه السلام)، چه سختى ها و چه فشارھا دید، اما یک جمله که مخل باشد بر مدیریتى که تا داستان نینوا نیز ادامه پیدا کرد، از ایشان گفته نشد. دقت بفرمایید که چه قدر مالکیت بر نفس می خواھد. ایشان این را به نام و عنوان قاعده به ما آموخت کھ: «تا مدیریت بر خویشتن نداشته باشیم ، درصدد مدیریت بر دیگران برنیاییم ، زیرا خطرناک است». (متأسفانه بعضى ها) به جھت عدم مدیریت و عدم مالکیت به نفس ، جامعه را از عظمت هاى خود محروم کردند. (وایتھد) می گوید:«آن فلاسفه ، ما را محروم کردند». اى انسان ها! مدیریت کنید، زیرا ما به شما احتیاج داریم. نخست خویشتن و سپس دیگران را مدیریت کنید. یکى از مطالبى که واقعا جا دارد بحث شود، این است که امام حسین(علیه السلام) چگونه خویشتن را مدیریت کرده است؟ او پنجاه و ھشت سال و طبق بعضى از روایت ها، پنجاه و ھفت سال داشت. این که گاھى می گویند:السلام علیک یا اباعبدالله ، سلام الله علیک یا اباعبدالله ، مسأله خیلى ریشه دار و پرمعناتر از تصور ماست. آیا می دانیم با چه کسى رویاروى ھستیم؟ علیک سلامى ، «سلامم بر تو باد اى حسین». خطاب شما به حسین نیست ، بلکه خطاب به حمایت از باعظمت ترین ارزش هاى بشریت است. آیا حسین شخصا به سلام من و شما احتیاج دارد؟ مدیریت بر خویشتن(داراى اھمیت ویژه اى است). تاکنون مدیریت هایى ، مخصوصا از کسانى که در مسیر کمال بودند، دیده شده است. (به عنوان نمونه): مدیریت خود خاتم الانبیا محمد مصطفى(صلى الله علیه وآله ) را در نظر بگیرید. مدیریت على بن ابى طالب(علیه السلام) را در آن پنج سال و نیم(زمامدارى) و پیش از آن پنج سال و نیم در نظر بگیرید، که یک جامعه پر از ضد و نقیض و پر از غوغا بوده است. على چگونه خودش را مدیریت کرده است؟ چه مطلقى در درون او بود که على بن ابى طالب ، ھم در محراب(عبادت) و ھم در میدان جنگ ، ھم سر کوى یتیمان ، و ھم در رأس طرح بزرگ ترین جھان بینى هاى الھى ، ھمان على بن ابى طالب بود. این چه نوع مدیریتى بوده است؟ ما می خواھیم ھدف این حیات را بفھمیم. بعد از این که خواص و مختصات حیات را فھمیدید، آیا باز از من خواھید خواست ، که فلانى ، در ھدف حیات بحث کنید؟ ھدف حیات ، یعنى شکوفایى این (نمونه هایى که عرض کردم) که مجموعا نمونه الھى دارد. «و ان الى ربک المنتھى»: ھمه امور به پروردگارت منتھى می گردد .به «ربک» راھیابى پیدا خواھد کرد و در آن جا ھدف آشکار می شود. نمونه شش. کمالات اخلاقى و دینى و عرفانى که در ھر برھه از تاریخ ، و در ھر جامعه اى که تا حدودى به ارزش هاى انسانى نایل گشته ، در وجود تکاپوگران راستین واقعیت پیدا کرده اند. ھر چند که این تکاپوگران بزرگ میدان حیات معقول ، و این مسابقه دھندگان خیر و کمال ، اقلیت هایى در جوامع بوده اند، چونان اقلیت چشم در این بدن. چونان اقلیت مغز که در این بدن بزرگ ھفتاد یا ھشتاد کیلویى ، که یک یا دو کیلوگرم بیشتر وزن ندارد، و اگر آن حق حاقش را بخواھیم در نظر بگیریم ، خیلى کمتر از این هاست، اما ھمین وسیله(مغز) چیست؟ وسیله گردانندگى تمام دنیا! حال ، این را می خواھیم بدانیم که (اگرچه) اشخاص کمال یافته در اقلیت اند، ولى ھمانند چشم که در مقابل این بدن شما خیلى کوچک است ، و ھمانند مغز هم که در بدن شما چیزى نیست ، (جوامع را ارزش هاى والاى انسانى بھره مند ساخته اند). اگر در دنیا ھیچ شھیدى به جز حسین بن على(علیه السلام) نبود، کافى بود که کل ھستى بگوید من به ھدفم رسیدم. سؤال می گوید؛ من سؤال کننده الان این جا توقف کرده ام و نمی دانم. معناى سؤال ھمین توقف است. ممکن است یک جواب ، (شخص سؤال کننده) را به حرکت بى نھایت در آورد. ماشین شما در مقابل پمپ بنزین ھم توقف می کند، ولى (آن توقف)، براى سوخت گیرى و نیروگیرى است. او در بارگاه تو اى معلم عزیز، می گوید به من نیرو بده ، چون من در حال حرکتم. این کمالات اخلاقى و دینى و عرفانى ، در ھر برھه از تاریخ ، در ھر جامعه اى که تا حدودى به ارزش هاى انسانى نایل گشته ، در وجود تکاپوگران راستین واقعیت پیدا کرده است ، ھر چند که این تکاپوگران بزرگ در اقلیت بوده اند. راه هایى که «اویس قرنى»ھا و «مالک اشتر»ھا و سایر پاکان اولاد آدم رفتند، اگرچه استثنایى نیستند و در اقلیت اند.


شنبه ، ۲آبان۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایکنا]
[مشاهده در: www.iqna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن