واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
نگاهی به فصل جدید سریال The Walking Dead
پخش فصل ششم سریال «مردگان متحرک» با اپیزودی انفجاری کلید خورد. زومجی در این مطلب، نگاهی به روند این قسمت انداخته است.
وب سات زومجی - رضا حاجمحمدی: پخش فصل ششم سریال «مردگان متحرک» با اپیزودی انفجاری کلید خورد.
«مردگان متحرک» بارها ثابت کرده شاید در اواسط فصل به نفس نفس بیافتد، اما همیشه در باز کردن و بستنِ فصلهایش نهایتِ تلاشاش را برای ارائهی شروعی طوفانی و درگیرکننده میکند و افتتاحیهی فصل ششم نیز این سنت زیبا را نشکست.
اپیزودی که هم در بررسی موقعیت شخصیتهای اصلی به صورت گذرا و تمرکز روی شخصیتهای ردیف اول عالی بود و هم در ارائهی روندی هیجانانگیز و پُر از زامبی به ساعتی بهیادماندنی تبدیل شد و هم در طراحی پایانی سر بزنگاه که همه را تا هفتهی بعد سر منبع آن بوق لعنتی در فکر فرو میبرد، کمنظیر شد!
و چقدر بازگشت بازماندگانِ دوستداشتنیمان و دیدن چگونگی کارگردانی واکرها برای خلق لحظاتِ دیوانهوار لذتبخش بود. مخصوصا بعد از تجربهی نصفه و نیمهای که با «بهراسید» داشتیم و مخصوصا بعد از اینکه سازندگان در استفادهی موثر از سیل زامبیها در اپیزود نهایی آن سریال شکست خوردند.
مهمترین عناصری که در این اپیزود حضور فوقالعادهای داشتند، توجه (تقریبا) دقیق سازندگان به ریتم داستان و ایجاد تعادلی عالی بین لحظات آرامتر و پُر کردن فاصلههای باقیمانده از پایانبندی فصل پنجم و طراحی داستانی هیجانانگیز برای پیشبرد قصه و معرفی تهدیدی مرگبار برای قهرمانانمان بود.
از تعاملاتِ جدید اعضای گروه ریک با شهروندان الکساندریا (مثل رابطهی جدید گلن و نیکولاس) گرفته تا نمایش نسخهی خشنتری از کلانتر گرایمز که در همین اپیزود به رگههایی از درگیری فلسفی آیندهی ریک و مورگان اشاره کرد. قبل از شروع فصل، همهچیز روی دعوای ریک و مورگان در ابعادی شدید میچرخید.
همانطور که انتظار میرفت در این اپیزود خبری از این موضوع نبود. مورگان در یک صحنه دستور ریک را زیر پا گذاشت و برخلاف بقیه جلوی او ایستاد، اما هرچقدر ریک خشن و سخت و بیرحمتر از گذشته شده باشد، مورگان هم طعم تلخ تراژدی و مرگ را در این مدت چشیده و چنین چیزی را درک میکند.
ناسلامتی آخرین باری که مورگان را در فصل سوم دیدیم، یک روانی ناامید مطلق بود. از همین رو، خوشبختانه خبری از پند و نصحیتهای اعصابخردکن از سوی مورگان نبود.
مطمئنا پتانسیل جنگ این دو در این اپیزود قابللمس بود، اما نویسندگان باید موضوع مهمی را پیش بکشند یا ریک را حسابی به جنون بکشانند تا برخورد اعتقادات این دو را منطقی کنند.
در عوض، درگیری اصلی این قسمت روی ایتن کارتر میچرخید؛ کسی که همراه با گروهش در زمانی که اوضاع داخل الکساندریا در پایان فصل قبل قاراشمیش شده بود، بیرون از شهر بودند.
از طرفی با توجه به اینکه در فصل پیش کسی حرفی از آنها نزده بود، معرفی او و دار و دستهاش کمی «از روی هوا» و ناگهانی احساس شد، اما با این حال، امکان اینکه گروه دیگری در حال جستجو بوده را نمیتوان نادیده گرفت. اما نقش کارتر چه بود؟ همان چیزی که داستان الکساندریا در فصل پنجم روی آن زوم کرده بود.
اینکه ریک و گروهش آهسته آهسته کنترل و رهبری الکساندریا را براساس قوانین دیکتاتوری ریک برعهده گرفتهاند یا بله قربان میگویید یا کارتان تمام است!
خب، نویسندگان با معرفی کارتر که ظاهرا نمیتوانست چنین چیزی را قبول کند، میخواستند به تماشاگرانی که شاید فراموش کرده بودند یادآور شوند که رهبری رژیم الکساندریا به دست ریک به چه معنایی است و جایگاه گروه ریک به عنوان جبههی «قدرتمند» جامعه نسبت به «ضعیفها» چگونه است.
در پایان اگرچه کارتر بیچاره به نقشهی ریک ایمان آورد، اما مرگ زودهنگامش نشانهای از این حقیقت بود که او دیر یا زود به این وضع دچار میشد و خیلی از شهروندان الکساندریا روی چنین خط باریکی حرکت میکنند.
نصف صورتش توسط یک واکر استخوانی خورده شد و ریک باید او را هرچه زودتر خلاص میکرد. مورگان و میشون صحنه را دیدند و اگرچه به نظر میرسید که موقعیت را درک میکنند، اما چیزی در نگاهشان بود که انگار ریکی که میشناختند، آدم متفاوتتری بود.
اما اگر از ریک بپرسید، میگوید فریادهای کارتر داشت زامبیها را از مسیرشان جدا میکرد! فعلا نتیجهی این صحنه مساوی شد!
خب، این خط داستانی کوتاه برای یادآوری وضعیت حاکم بر الکساندریا، ذهن شهروندانش و ریک جدیدی که به نظر میرسد قدم در مسیر «فرماندار» شدن گذاشته است، خوب بود. اما متاسفانه به چیز قابلتامل و تاثیرگذاری صعود نکرد.
نویسندگان با کشتن کارتر یکجورهایی به جای تماشاگران تصمیم گرفتند که «آره، حق با ریک است. خودتون دیدید که پیشبینیهاش درست از آب دراومد». درحالی که بهتر بود با پرداخت کارتر به عنوان کسی فراتر از یک «معترض» خشک و خالی، به حرفهای او جلوهی جدیتری میدادند.
البته از چشمانداز دیگری، مطمئنا ریک شاید تا مرز تبدیل شدن به یک ضدقهرمان روانی پیش برود، اما همیشه قبل از لحظهی نهایی به طریقی بازخواهد گشت.
بالاخره او قهرمان ردیف اول سریالی است که حالاحالاها ادامه خواهد داشت و بدونشک سازندگان به این زودیها سراغ ایجاد تحولاتِ بزرگ نمیروند. از طرفی، مورگان را داریم که اگرچه فعلا در جبههی ریک است، اما میتواند کاندید مناسبی برای همان آدمخوبی باشد که به دیوانگی مطلق کشیده میشود.
دوباره، در این قسمت هم دیدیم که غرق شدن ریک در افکارِ بیحد و حصرش برای بقا و انرژی و اعصاب نامتعادلش، او را به چه فرد عجیب و غریبی تبدیل کرده؛ مثل کسی که شاید همه دوست داشته باشند او را در تیمشان داشته باشند، اما از ارتباط با او هراس دارند.
برای مثال در یکی از فلشبکها میبینیم که ریک سعی میکند احساساتش را به جسی ابراز کند، اما نمیتواند آن را بهشکلی که ترسناک و غیرعادی نباشد، انجام دهد.
این صحنه بهطرز زیبایی طوری کارگردانی و نوشته شده که انگار یک غارنشین ماقبل تاریخ در حال خواستگاری از یک زن مُدرن است! مطمئنا اعصاب ریک پس از زندگی با جسی و تشکیل دوبارهی یک خانواده، آرامتر و متمرکزتر میشود.
اما از سویی دیگر، جواب سرد جسی به ریک، مطمئنا آسیب بیشتری به او خواهد زد. هرچند هنوز احتمال اینکه آنها در آیندهای نزدیک به هم برسند، وجود دارد.
اما بالاخره به زامبـــیهایی میرسیم که تعدادشان بهطرز غیرقابلهضمی زیاد بود. اینکه زامبیها در چالهای عظیم گیر افتاده بودند و همین دلیل امن ماندنِ الکساندریا بوده را دوست داشتم.
نکتهی کوچکی به نفع دنیاسازی بامنطق سریال.
جدا از اینکه زامبیها برخی از خفنترین نماهای این قسمت را به خود اختصاص داده بودند (صحنهی موتورسواری باطمانینهی دریل درحالی که سیلی از زامبیها دنبالش میکنند را به یاد بیاورید)، وجودشان فرصت خوبی برای یک برنامهریزی هیجانانگیز و نمایش هوش و مهارت بازماندگانمان در ابعادی وسیعتر از همیشه در مقابله با طبیعت وحش آخرالزمان نیز بود.
نقشهای که فقط از مغز متفکرِ کسی مثل ریک قابل بیرون آمدن بود و فقط گروه آنها میتوانستند آن را اینقدر دقیق و «زنده» روی آنتن ببرند. و همهچیز طبق برنامه به نتیجه میرسید، اگر… صدای آن بوقِ از خدا بیخبر همهچیز را نابود نمیکرد!
اولین افرادی که به عنوان مظنونان ردیف اول داریم، «گرگها» هستند. غافلگیر نمیشوم اگر هفتهی بعد نقشهی جابهجایی زامبیها را از نگاه «گرگها» ببینیم. اما مظنونان دیگری هم هستند:
از ران و گابریل گرفته دیانایی که شاید فقط ادای طرفداری از ریک را در میآورد! در هرصورت، ظاهرا کار شهر رسما تمام است؛ مسئلهای که به پایانی منجمدکننده ختم شد.
جدا از این شلوغکاریها، در میان لحظات کوچکتر، اگرچه تعدادی نقش موئثرتری جز شکستنِ ریتم اکشن را نداشتند و این بد است، اما لحظاتی هم داشتیم که کار کردند. صحنهای که مورگان از روی نحوهی رفتار و نگاه ریزبینانهی کارول حدس زد او مامور سابق پلیس بوده، یادآوری خوبی به شخصیت اصلی او بود.
اینکه گلن سعی میکرد به نیکولاس شانسی دوباره برای سرسختشدن بدهد، اشارهی خوبی به این نکته بود که گروه ریک شاید خیلی رنج کشیده باشند، اما اهمیت دوستی و بخشش را بهتر از هرکسی میفهمند و این اصلا مصنوعی احساس نشد.
و البته صحنهای که مورگان به کسی که «بعد از آخرالزمان» مبارزه با چوبدستی را به او آموزش داده، اشاره کرد. آیا در اپیزودهای آینده فلشبکی به او و مربیاش میزنیم؟!
تنها چیزی که این اپیزود را با سکته مواجه میکرد، فلشبکها بودند. اگرچه استایل سیاه و سفید آنها در القای حس کمیکبوکها تصمیم بینظیری بود و برخی از این فلشبکها حامل لحظات مهمی بودند، اما اکثرشان روند تنشزای صحنههای زمان حال را میشکستند.
نقشهی گروه برای اجرای چنین حرکت جنونآمیزی واقعا استرسزا بود، اما بهتر بود سریال در قطعات طولانیتری نحوهی اجرای آن را دنبال میکرد تا حس اضطراب بیننده هر ۳۰ ثانیه یکبار قبل از اینکه به اوج برسد، قطع نشود.
این قسمت مشکلات عظیمی را برای آیندهی بازماندگانمان خلق کرد و در این میان نشان داد سریال برای تبدیل ریک به عنوان رهبری منحصربهفرد حاضر است کارهای بزرگی انجام دهد.
با قرار گرفتن موقعیت بهشت الکساندریا در آستانهی فاجعهای محتمل و جرقه خوردنِ پروسهی پرداخت فاز جدیدی از جنبهی شخصیتی و مدیریتی ریک، همهچیز برای فصل ششم عالی به نظر میرسد.
تاریخ انتشار: ۲۷ مهر ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]