تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 20 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام حسن مجتبی (ع):خردمند به کسى که از او نصیحت مى خواهد، خیانت نمى کند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814712276




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

عنايت حضرت زهرا(س) بهترين پشتيبان ما بود


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: عنايت حضرت زهرا(س) بهترين پشتيبان ما بود
خاطرات جنگ تمامي ندارند. 2 هزار روز جنگ در پهنه‌اي به طول هزارو 400 كيلومتر مرز مشترك با عراق و وجود چند صد هزار رزمنده‌ در ميادين نبرد، چيزي نيست كه به اين زودي‌ها خاطرات و داشته‌هايش تمام شود.
نویسنده : عليرضا محمدي 


از اين رو هرچه از خاطرات دفاع مقدس مي‌شنويم و مي‌نويسيم، قطره‌اي از هزاران است و سعي مي‌كنيم از اين به بعد بيشتر روي يك محور از خاطرات رزمندگان توجه كنيم و آن را بازتاب دهيم. اين بار به سراغ عليمردان روستا از فرماندهان گردان غواص لشكر 19 فجر رفتيم كه خاطره خوبي از امداد الهي در عمليات والفجر8 دارد. عملياتي كه با رمز يا فاطمه زهرا(س) انجام شد و بيشترين توسل‌ها نيز به بي‌بي دو عالم حضرت زهرا(س) شده بود. واگويه‌هاي روستا را پيش رو داريد.     غواصان مظلوم بچه‌هاي غواص خيلي مظلوم بودند. كمتر در مورد‌شان نوشته مي‌شود. شب عمليات والفجر8 از قسمت قصردشت آبادان وارد آب شديم. بايد به نهر عقاب مي‌رسيديم و عمليات را رأس ساعت 10 شب شروع مي‌كرديم. اگر نمي‌توانستيم خط را بشكنيم، بچه‌ها بعد از ما با آتش مستقيم دشمن وارد عمل مي‌شدند و لطمات زيادي مي‌خوردند. جمع كردن بچه‌ها خيلي سخت بود. آنها بايد با تجهيزات و سلاح‌هاي سنگين در آب شنا مي‌كردند و موانع آبي را از سر راه برمي‌داشتند. تحمل سنگيني آرپي‌جي، كلاشينكف، نارنجك و سرنيزه مرد مي‌خواست. براي اينكه ارتباط ما با ستاد فرماندهي قطع نشود، به بيسيم نياز داشتيم. بيسيم‌هاي ما پيشرفته نبودند و در آب از كار مي‌افتادند. بچه‌ها چند تايي بيسيم از شهرباني گرفته بودند و بدنه آن را در تيوپ موتورسيكلت پرس كرده بودند تا زير آب دوام بياورند. اما اين نگراني وجود داشت كه شارژ بيسيم‌ها تمام شود. مي‌خواهم بگويم با كمترين امكانات قرار بود كار بزرگي چون عبور از اروند را انجام دهيم. توسل به حضرت زهرا ساعت هفت غروب رفتيم توي آب. سه ساعتي شنا كرده بوديم كه وسط راه متوجه شديم 800 متر را اشتباه آمده‌ايم. حالا بايد برخلاف جهت آب اين 800 متر را برمي‌گشتيم. عمليات رأس ساعت 10 شب شروع مي‌شد. اگر سر ساعت نمي‌رسيديم، بچه‌هاي خودي از پشت با آتش مستقيم عمل مي‌كردند و امكانش هم بود كه زير آتش مستقيم نيروهاي خودي قرار بگيريم. لحظات سختي بود و به عنوان مسئول گردان، كاري از دستم برنمي‌آمد. متوسل شدم به حضرت زهرا(س) و گفتم: «من كه هميشه توي جبهه نوكري سادات رو ميكنم، يا زهرا اينها بچه‌هاي تو هستن، نذار پرپر بشن» زير چشمي به بچه‌ها هم نگاه كردم. مثل جوجه‌هايي كه دور مرغ جمع مي‌شوند، ‌دور من حلقه زده بودند. هيچ كس جز من نمي‌دانست كه اشتباه آمده‌ايم. بچه‌ها با اشاره مي‌گفتند:«آقا چه كنيم؟ بزنيم به خط؟» بغض گلويم را گرفت. ياد صحراي كربلا و بي‌كسي امام حسين(ع) افتادم و به حضرت زهرا(س) گفتم: «ما كه آمديم شهيد بشيم، پس اجازه بده اول مأموريتمون رو انجام بديم، بعد فدا شيم.» هنوز راز و نيازم تمام نشده بود كه صداي وحشتناكي به گوشم رسيد. نخل‌ها به هم مي‌خوردند و نم نم باران صورت‌هايمان را خيس مي‌‌كرد. كم كم تگرگ گرفت و باد خلاف جهت آب وزيد، ما هم حركت كرديم. در 15 دقيقه، 800 متر را برگشتيم و رسيديم به خط. آنجا به آسمان نگاه كردم، ‌صاف صاف بود! توسل دوباره ساعت 10 و 15 دقيقه بود كه به ساحل دشمن رسيديم، اما معلوم نبود آتش نيروهاي خودي چه زماني شروع مي‌شود. بنابراين باز به حضرت زهرا(س) متوسل شدم. گفتم: «بچه‌هات رو نجات بده.» به هرحال همه بچه‌ها را از موانع عبور دادم و خود آخرين نفر بودم. در همين لحظه چيزي از درون آب پايم را گرفت. فكر كردم كوسه است، آرام از آب بيرون آمد و گفت: «برادر سلام غواصم گم شدم!» يكي از بچه‌هاي لشكر نصر بود كه به خواست خدا ما را پيدا كرده بود. خودمان را به كنار سنگرهاي دشمن رسانديم. مردد بوديم عمليات را شروع كنيم يا نه، با همين چشمانم مي‌ديدم كه چطور سربازان عراقي به هم سيگار تعارف مي‌كنند. بسم الله توي دلم گفتم و با يك تكبير، دوتا نارنجك انداختم داخل سنگرشان، بچه‌ها خيلي سخت جنگيدند و به شكر خدا خط را شكستيم. بيسيم از كار افتاد بعد از شكستن خط مشكل اين بود كه بيسيم‌‌مان از كار افتاده بود. ديدم كنار سنگر يك پيت نفت است. تصميم گرفتم با آتش زدن يك نخل، فانوسي دريايي درست كنم. چهار نفر از بچه‌ها را هم روي سنگرها گذاشتم تا رو به نيروهاي خودي تكبير بگويند. با آتش گرفتن نخل چند نفر از بچه‌ها را ديدم كه مي‌گفتند حاجي بيسيم پيدا كرديم. تا خواستم فركانس ايران را ببندم، شنيدم كه فرمانده لشكر از آن سوي بيسيم مي‌گويد:«صداي حاج روستا مي‌آيد. برويد سراغش، به طرف آتش» اين را شنيدم و بيسيم قطع شد. توسل به حضرت زهرا(س) كار خودش را كرده بود و عنايت ايشان تا آخرين لحظه عمليات ما را همراهي مي‌كرد.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۲ مهر ۱۳۹۴ - ۱۴:۳۷





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن