واضح آرشیو وب فارسی:فارس: انتشار اولین مجموعه داستان احمد طبایی
«آن که باد میکارد...» بر پیشخوان کتابفروشیها نشست
اولین مجموعه داستان احمد طبایی با عنوان «آن که باد میکارد...» از سوی انتشارت آوای کلار منتشر و راهی بازار کتاب شد.
احمد طبایی در گفتوگو با خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس اظهار داشت: این مجموعه دربرگیرنده 31 داستان کوتاه و داستانک از این نویسنده است که در فاصله سالهای 80 تا 92 نوشته شدهاند و عناوین آنها عبارت است از: اجباری، اعتراف، انتخاب، انتقالی، انتقام، آتش بس، آرامش در حضور دیگری، آن که باد میکارد...، پاداش، پرسش، پرواز، تبریک، تصمیم، تعبیر، تلخ و شیرین، تلنگر، تنگنا، حسرت، خشم خاموش، داوری، دایره، زمان، سرپناه، سگ هار، فراموشی، قفس، گربه، نماینده، واکنش، وسط خیابان، همراه. این نویسنده افزود: مضامین اغلب این داستانها را موضوعات اجتماعی، فلسفی و روانشناسی شکل میدهد که گاه با عنصر طنز نیز آمیخته است. از دیگر ویژگی داستانهای این مجموعه، پرهیز از اطناب و تلاش نویسنده برای ارایه محتوا و پیام با حداقل توصیف و توضیح است. در حقیقت این محتواست که نقش محوری را برعهده دارد و همین عامل به داستانها، رویکردی متعهدانه و معناگرایانه میبخشد. به گفته طبایی، داستانهای مجموعه «آنکه باد میکارد...» به واسطه آنکه نکتههایی از آسیب پنهان و آشکار اجتماعی و روانشناسی جمعی و فردی لایههایی از جامعه را به شکل غیرمستقیم بیان میکند، گیرا و خواندنی است. وی تصریح کرد: نثر و زبان داستانهای این مجموعه نیز پاکیزه و هموار و غنی است و حکایت از تلاش نویسنده برای نزدیک کردن زبان فخیم ادبی به زبان معیار امروز دارد. بسیاری از داستانهای طبایی، پیش از این در شماری از مجلات معتبر ادبی و نشریات تخصصی منتشر شده که این داستانها به همراه داستانهای تازهتر در این مجموعه گردآوری شده است. در ادامه داستان «زمان» از این مجموعه را میخوانیم: «سراسیمه و نگران از خواب بیدار شدم. لحظهای از ذهنم گذشت که میباید سر ساعت شش و نیم از خانه بیرون بروم تا در جلسه مهمی که آن روز برگزار میشد، شرکت کنم. از فرط خستگی پشت سر هم خمیازه میکشیدم و به شدت کسل بودم. به آرامی سرم را چرخاندم و با چشمان نیمهباز، از پنجره بیرون را نگاه کردم. هوا گرگ و میش بود. وحشتزده از تختخواب بیرون پریدم و چراغ را روشن کردم. صدای تیک تیک ساعت رومیزی، توجهم را به خود جلب کرد، اما عقربه ساعت، روی چهار و بیست دقیقه درجا میزد. زیر لب گفتم: - پس واسه اینه که زنگ نزد! بیاختیار نگاهم چرخید و روی صفحه ساعت بزرگ دیواری، ایستاد. هر دو عقربه آن هم روی عدد دوازده متوقف مانده بود. تازه یادم آمد که از هفته پیش، خوابیده است. یک آن، به یاد ساعت بزرگی افتادم که وسط میدان نزدیک خانهام بود. به سرعت کنار پنجره رفتم و از دور، زمان را خواندم. پنج و چهل دقیقه. شادی ملایمی به من دست داد و خیالم راحت شد. هرچند که این شادی و آسودگی چندان دوام نیاورد، چون به یاد کاسب محل افتادم که سه روز پیش گفته بود: - این ساعت هم همیشه خدا عقبه! کسی نمیدونه چرا نمیان درستش کنن؟ ترس بر وجودم سایه انداخت و لحظهای احساس درماندگی کردم. ناگهان فکری به ذهنم رسید: - ساعت گویا! این دیگه ردخور نداره! بیدرنگ گوشی تلفن را برداشتم و با دقت شماره گرفتم اما با شگفتی تمام، با این پیام ناگوار روبرو شدم: - به علت کابل برگردان، تا اطلاع ثانوی، برقراری تماس امکانپذیر نمیباشد. گوشی را گذاشتم، چراغ را خاموش کردم و دوباره به رختخواب بازگشتم.» «آن که باد میکارد...» در 91 صفحه با قیمت 5000 تومان و در شمارگان 1200 نسخه روانه بازار کتاب شده است. انتهای پیام/و
94/07/20 - 09:33
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 30]