تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 20 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):گوش خود را به شنيدن خوبى‏ها عادت بده و به آنچه كه به صلاح و درستى تو نمى‏افزايد گو...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827925025




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

اشک نبود اون چشمه ی جاری از چشمش


واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری پانا: اشک نبود اون چشمه ی جاری از چشمش خبرگزاری پانا: پرتو نوری که از سوراخ سایه بان گلزار شهدا ساطع می شد افتاده بود روی کلمه مـحـمّـد!
۱۳۹۴ شنبه ۴ مهر ساعت 10:44

خبرگزاری پانا+

 حتما یادت هست ...
من شش سالم بود و تو فقط سه ماه ازم بزرگتر بودی... برای همین هم بهم می گفتی: کوچولو !... و خیلی لجم می گرفت ... حتی اون روزی که اومده بودین خونه ی ما و موقعی که بابام داشت برامون غذا می کشید؛ برای تو نصف کفگیر بیشتر ریخت و بهت گفت:« بخور محمد جون ، بنازم این قامت بالابلندت....پهلوون.. .» ... داشتم آتیش می گرفتم ... گر می گرفتم از فرزی و چابکیت که با قدوقامتت می خوند و هرکسی وراندازت می کرد بهت می گفت:پهلوون! ولی راستش، به قد بلندت حسودیم نمی شد ...قشنگ ، یه کف دست ازم بلند تر بودی ... اون روزی که محسن اون سنگ رو به طرف من وتو پرت کرد ؛ اگه قدم اندازه ی تو بود ... الان ... گوشه ی پیشونی منم جای زخم بود ...
یادته وقتی حاج صادق برنامه ی مکبری مسجد رو داد دستمون و قرار شد روزهای جمعه تو مکبر وایستی، می خواستم بلند گو رو بردارم بندازم تو حوض مسجد …
یادته روزی که فرمانده اومد تو رو واسه خط مقدم انتخاب کرد ولی منو می خواست بفرسته واسه تدارکات ...
حتی این جمله ات هم حسودیم رو برانگیخت که به فرمانده گفتی :« حاجی ، یا حامدم میاد یا منم می رم تدارکات ... »
آره به خوب بودنتم حسودیم شد ...
چشاش شده بود رود کارون.... دیگه راحت می شد بفهمی که اشک نبود اون چشمه ی جاری از چشمش ...
آره اینو حتما یادته روزی که خمپاره ، بغلِ خاکریز منفجر شد و ترکشش درست یک کف دست از روی سرِ من رد شد و خورد به سمت راست پیشونیِ اون بالا بلندی که فقط به بلندیش حسودیم نمی شد ... التماست کردم:محمد ... پاشو ... تو رو خدا ... محمد ...
لبخندت پر بود از حرف های ناگفته ات و شاید هم پر بود از حرف هایی که اگه به زبون می اوردیشون حسادتم رو اونقدر شعله ور می کرد که خاکستر بشم ..
...
پرتو نوری که از سوراخ سایه بان گلزار شهدا ساطع می شد افتاده بود روی کلمه مـحـمّـد ... و جواد با صورت خیسش داشت دنبال عصاش می گشت که وقتی آمده بود آن را همان نزدیکی ها گذاشته بود.  مصطفی عابدی
بوشهر













این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبرگزاری پانا]
[مشاهده در: www.pana.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن