واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: مهتاب کرامتی در یادداشتید برای آلاین کودک پناهجوی سوری که در آب های ترکیه غرق شد نوشت: باید روی ساحل دراز میکشید و به صدای موج روی شنها گوش میداد. باید دنبال گوشماهیها میگشت.
دلنوشته مهتاب کرامتی باید روی ساحل دراز میكشید و به صدای موج روی شنها گوش میداد. باید دنبال گوشماهیها میگشت و بزرگترین آنها را در دستهای كوچكش میگرفت و لبخندزنان صدای دریا را میشنید. حتی میتوانست خانه شنی بسازد یا با پاهای برهنه كوچك سرشار از خوشی، به سمت آب بدود و ذوق كند. باید بازی میكرد؛ شبیه همه بچههای خوشبختی كه جهان میدان بازی آنهاست. همه بچههایی كه شبها با صدای آرام لالایی مادر و قصههای افسانه و پری میخوابند و صبح، با جهانی در صلح در آغوش، برای یك روز تازه چشم باز میكنند.
شبیه بچههایی كه نمیدانند جنگ چیست یا صدای ترس را نشنیدهاند. باید شبیه یك كودك خوشبخت بود؛ سرشار از كودكی، صلح، آرامش، خوشبختی و زندگی. باید تعریف زندگی میشد؛ نشانه زنده بودن. مرگ خیلی بزرگتر از آغوش كوچك خوابیده در ساحل است.
مرگ خیلی بزرگتر از دستهای كوچك بیپناه نشسته در ساحل است. مرگ خیلی بزرگتر از كودكی است كه همه كودكیاش، همه زندگیاش را در پناه یك ساحل جا داده و پشت دریاها تنها تصویر جنگ و هراس و درد دارد. دستهای كوچكش نباید اینقدر بیپناه روی شنهای خیس مینشست و دریا آغوشش را برای هراس و مرگ او باز میكرد.
اما انگار تنها مرگ، هدیه دستهای كودكانهای است كه زندگی طلب میكرد. تنها مرگ عروسك میدان بازی معصومانه او در جهان پر از خشونت و درد است. انگار تنها مرگ است كه میداند ترس چیست و هرشب با قصه تازهای از هراس خوابیدن یعنی چه. تنها مرگ است كه آنقدر دقیق و دوستانه، میداند زندگی در جهانی كه آدمهایش چشمها را به روی هراس و تنهایی كودك وحشتزده از ویرانی و جنگ بستهاند، یعنی چه.
این مرگ عزیز، این مرگ آرام نشسته در جهان كودكیاش، شبیه یك خواب طولانی پر از رویای ماهیها و صدفها، خودش را در آغوش كودك او جا كرده تا جهان، نه از ترس او كه از فراموشی خودش در اندوه و غم برود. جهانی كه برای صلح، برای زندگی میخواستیم و حالا، تنها پناهش ساحل دریایی است كه پریوار كودك هراسیدهاش را در آغوش میگیرد و تمام. مرگ دوست خوبی است برایش؛ نه آنقدر بیوفا كه هراسهای او را نبیند و نه آنقدر فراموشكار كه چشم روی تمام سیاهیها ببندد.
مرگ دوست خوبی است، آنقدر كه میداند در جهانی خالی از صلح، در جهانی با فراموشكاری و بیتفاوتی آدم بزرگها، در جهانی كه باید مدام و مدام از مرزهایش به سوی ساحلی امن فرار كرد، تنها دوست بیریای كودكی است كه هرروز صبح چشمهایش را با ترس باز میكرد و هرشب با نوای لالایی ترسیده مادر میخوابید. مرگ دوست خوبی است، ببنید چقدر آرام سر بر ساحل آرامشش گذاشته و دیگر نه میترسد و نه فرار میكند. خواب است، بگذاریم آرام بخوابد و آرام آرام زیرلب زمزمه كنیم: «ما نگاه، ما هیچ».
گردآوری ک گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع : روزنامه اعتماد
16 شهریور 1394
###12##12###
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]