واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
وقتی حمید مصدق پای حرفهای مهدی اخوانثالث نشست فرهنگ > ادبیات - ۲۶ سال پیش حمید مصدق روبروی مهدی اخوانثالث نشست تا درباره شعر با هم سخن بگویند، مصاحبهای که در مجله آدینه منتشر شد.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، سال 1368 مهدی اخوان ثالث در گفت و گو با مجله آدینه به نقد وضعیت شعر فارسی در دهه 60 پرداخت و از رویکرد مجددش به قالبهای کهن شعری دفاع کرد. در این مصاحبه که با حضور حمید مصدق شاعر انجام گرفت، اخوان در مورد شعر کهن، نثر معاصر فارسی و تحولات صورت گرفته در آن هم سخن گفت. بخشهایی از این مصاحبه را میخوانید: انتقاد از وضعیت شعر امروز شعر در وهله اول باید بتواند ارتباط برقرار کند، با جامعه، با تاریخ، با مردم، با زمانه. سرشار باشد از مسائل زمانه. یعنی لبریز شده باشد مسائل زمانه در او. بدون آنکه فرمول بتراشیم، این لبریز شدن موجب شده باشد که ماحصلی به دست مردم برسد. در شعر این دهه پیدا نمیکنیم چیزی که به سامانی برسد جز ادا و بازیگری. حتا در بازیگری با کلمه هم ناتوانی هست. وسیله و مصالح نخستین در شعر کلمه است. کلمه را باید از همه جوانب بشناسی. و این شناخت به مرور زمان به دست میآید....من البته به خاطر اینکه سنی از من گذشته، به جوانهایی که رجوع میکنند میگویم من سلیقهام جا افتاده، شکل گرفته، تقریبا راه و چاه خودش را برای خودش پیدا کرده. بنابراین به خودم اجازه نمیدهم که ذوق و پسند خودم را به جوانها تحمیل کنم. چرا که ای بسا کار آنها آیندهای داشته باشد. شعر تنها چیزی است که آدم به تنهایی میتواند و باید خودش آن را بسازد. میگویم شعرتان را جلوی خودتان بگذارید و بپرسید که چه چیزی را به تو که اهل شعر هستی میدهد؟ دستت را میگیرد و از کجا به کجا میبرد. اینها در کار شعر این دهه نیست. از «کلیدر» دولتآبادی بوی تولستوی میشنوم امروز در نثر خوشبختانه آدمهایی داریم امیدبخش و درخشان. من از کار دولتآبادی (کلیدر) بوی تولستوی را میشنوم. بگذریم از اینکه میشد لااقل یک سوم یا دو سوم آن را خلاصه کرد. اما اثر مهمی است. یکی از کارهای با ارزش و واقعی که در آن صورت گرفته، عرضه یک زبان تازه به فرهنگ و ادب ما است. یعنی از یک زبان محلی، یک زبان ادبی ساخته است. کلیدر هم از نظر زبانی با ارزش است و هم از لحاظ ثبت وقایع تاریخی و اجتماعی یک دوره. قصه هم جالب و گیراست. یعنی آن عناصر و وجوه و شمایلهایی که برای خلق یک رمان خوب لازم است، در آن هست. بگذریم از بعضی از قسمتها که کمی خارج از آهنگ است که مثلا یک پینهدوز در آن مثل لنین حرف میزند. ماحصل یک اثر خوب دوسه جلدی ناب و باارزش است که محصولی بر محصولات ادبی ما اضافه شده که قبلا نداشتیم. ما چنین زبانی نداشتیم. یک زبان محلی را هم حماسی کرده و هم در او یک اثر ادبی خلق کرده. این امو، امور کوچکی نیست. امور بسیار با ارزشی است. من کتابهای قبلی او را نمیگویم. آنها سیاهمشق است مثل کسی که سازش را کوک میکند تا بعد بنشیند و آن گاهان زیبای خود را که سرشار از طراوت و تازگی و ندرت و زیبایی است عرضه کند. در نثر جز دولتآبادی دیگرانی هم داریم که کارهای خوبی دارند اما در شعر یک چهره مثل دولتآبادی در این ده پانزده سال سراغ دارید؟ هر چند که دولتآبادی جزو موج نو نثر نیست. همنشینی کلمات امروز با واژههای کهنسال پارسی
من تا ۲۰ سال در محیط ادبی خراسان پرورش یافتم. بعد هم متون ادبی را خواندم و از این زبان توشهها برگرفتم. دیدم که مثلا ناصرخسرو چقدر زیبا میگوید: «تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن» نمیگوید رفتن یا گردش دی و بهمن. شکل کاملتر آن را در سعدی، مخصوصا در بوستان ببینید. به مرور ملکه ذهن میشود. اما مسائل من با مسائل ناصرخسرو فرق دارد. من زمستان ۳۳ را میبینم یا تابستانی که در واقع زمستان بود. برایم مسالهای هم نیست اگر جا بیفتد این زیبایی. به قول فروغ فرخزداد یک کمله امروزی در کنار کلمهای که هزار سال اصالت و شناسنامه در شعر ما دارد، در کنار هم مینشینند و چیزی توی ذوق نمیزند. اینجا مساله ذوق و استعداد است. «تیپای بیغاره» جا میافتد و نظایر آن. من زبانم عقب مانده نیست از زمانه خودم. مسائلند که زبان را برای ابراز خود میجویند. نقد نیما آمدن قالب نیمایی نفی قوالب گذشته نیست. خود نیما بعضی تفننها در قوالب گذشته داشت. ولی من آن زمان چون هنوز زنده بود خیلی با ملایمت حرف زدم که پیرمرد ناراحت نشود ـ اما حرفم را زدم. متاسفانه شعر نیما در شیوههای قدمایی، خیلی نازل بود. خیلی مبتدیانه بود اما در همین شیوهها نیز دو سه تکه جا افتاده دارد. مثل «میرداماد» ... به هر حال مشکلاتی داشت. در همین ماخاولا «در کنار رودخانه میپلکد سنگپشت پیر» این "میپلکد" منسجم نیست. من در «بدعتها و بدایع» هشت تا ـ بعدها با اعتراضی که شد ۹ تا ـ از زمینهها و گذشتههایی را که میتوانست مورد نظر نیما باشد آوردهام و در آخر هم یکی از شعرهای خوب نیما را گذاشتهام « در مسیر خامش جنگل» و گفتم که آنها گذشته بودهاند و اینهم کار نیما، آنجا گفتم که قوالب شعر گوناگون داشتهایم. از غزل و قصیده و رباعی بگیر تا مستزاد و چه و چهها. تا برسیم به قالب نیمایی که قالبی است در کنار آنها. اما کار دیگری هم باید میکردم که نکردم. از بحث فرمها یکی مصرعسرایی، یکی بیتسرایی، یکی سهلتی ... که بعد از آن دوبیتی، رباعی، غزل و قصیده و ... میآید. کار نیمایی یک قالب بر دیگر قالبها افزوده است. چون تک مصرعسرایی و «سهلتی» یعنی خسروانی را که خودم احیا کردهام، نیاورده بودم اگر عمری باقی بود در مقالهای مینویسم. وزن و قالب نیمایی در کنار قالبهای دیگر. که کار کوچکی هم نیست. کار بسیار عظیمی است یعنی عیوب گذشته را ندارد و تازگی و ندرت و بدعت دارد. جایگاه شعر نو
زمانی بود که گهگاه با خودم این تصور را داشتم که شعر نو آنطور که باید جا نیفتاده اما امروز فکر می کنم که شعر نو بسیار پیش رفته است. این شعر سه نسل را به خود کشیده به همان نسبتی که سواد و درس خواندگی و گسترش فرهنگ بیشتر شده شعر نیمایی بدون تردید بین مردم رسوخ بیشتری یافته است. نمونه آثار نشان میدهد که کتابهای شعر نو مرتب چاپ میشود. کتابهای مرا از چاپ هفتم به بعد کاغذ نمی دهند. شعر دیگران هم. به نسبت آن زمانی که آن حرف را گفتهام تاثیر شعر نو بیشتر شده است. شعر باید شعر خوب باشد تا به میان مردم برود. ما اگر هیچ نداشته باشیم شعر داریم. مردم ما با شعر پرورده میشوند. از روز اول تولد شعر در گوش آنها است تا تعزیه، عروسی، زیارت، مدرسه و تا سنگنوشته گورشان. شیوه نو، نوعی آسانی، فهم بهتر، زیبایی بیشتر با خود آورده است. اما باید آثار خوب آفرید. بنده رفتنیام. نسل بعد من باید کار تازه بیاورد. کار تازه و خوب را مردم استقبال میکنند. همین منظومه آقای مصدق به چاپ چهارم رسید. «آرش کمانگیر» یادتان هست. قصه هم جان دارد و هم زیبایی حماسی. هر چند ایراداتی دارد از نظر زبان و حتی زبان حماسی که باید شلاقکش باشد اما لطف روایت دارد در شروع و خاتمهاش. مردم این شعر را پسندیدند. در کتاب درسی هم آمد و ... پس باید آثار خوب خلق شود تا بین مردم برود. اما آثار دست و پا شکسته، چرند و بیمحتوا، بیهیچ یک از عناصر خلاق زیبایی، کنار گذاشته میشود. مثل غزلهای صائب. غزل دارد ۱۸ و گاه ۲۲ بیت اما به دشواری یک یا دو بیت میتوانی پیدا کنی که در خور باشد. بگذارید اول آدم بمیرد
من از خودم دفاع نمیکنم اما کلیات آدم را پیش از مرگش چاپ نمیکنند. کلیات را پس از مرگ چاپ میکنند. بعضیها در آخر عمر، خانه روشن میکنند مثل ملکالشعرای بهار. در آخرین سالهای زندگیاش دو سه تا قصیده گفته بود که حیرتانگیز بود. «جغد جنگ» و ... دهبار تاحالا گفتهاند که فلانی دیگر تمام شد. گفتهاند که بعد از این سه کتاب فلانی تمام شد. من کتاب دیگری را گذاشتهام. بعد گفتهاند که بعد از این چهار کتاب ... تا حالا سه چهار بار ما را دفن کردهاند بعد از حرفشان برگشتهاند. بگذارید آدم نفس آخرش را بکشد بعد هیچ وقت به سرعت سنگر قبر روی هیکل کسی نگذارید. این حرفها را مردم قبول نمیکنند. در همین غزلی که در «چراغ» از من چاپ شد همان «شب که پرده میکشد ...» دو بیت حذف شده بود. اما خبرش به همه جا رسیده بود. هر جا میرفتی، میدیدی که آن دو بیت را ... من بعضی از شعرهایم رادیگر نمینویسم. به حافظه میسپارم و گاه پیش میآید که در مجلسی، محفلی، یکی میآید و آنها را میخواند و به من میگوید فلانی اینها را شنیدهای؟ و من میگویم شنیدهام یا نشنیدهام گفتم که زود سنگ قبر نگذاری، بگذارید اول آدم بمیرد. نقد شاملو در مقالهای که راجع به شاملو خیلی وقت پیش نوشتم حرفم را گفتم. در آن مقاله پس از ستایش و چه و چهها و نمودن و نشان دادن چند و چون تحسینبرانگیز کار او گفتم که در شعر «سال بد» تا اینجا که «سال بد/ سال باد/ سالی که غرور گدایی کرد...» در خور ستایش و تحسینبرانگیز است اما در همان شعر از جایی که «من نامه» شروع میشود دیگر شعر نیست. که خودم شاملو هم همان حرفهایی که من زدهام و بدآیندش بود را تکرار کرده است. مایهای میخواهد برای کار تا حرفی داشته باشی. حالا نمیشود داوری کرد. ۵۷۲۴۴
کلید واژه ها: مهدی اخوان ثالث - شعر -
چهارشنبه 4 شهریور 1394 - 13:36:06
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 64]